• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان انتقام یک تباهی | خورشید و ماه کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع moon sun
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 12
  • بازدیدها 259
  • کاربران تگ شده هیچ

moon sun

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
4/2/25
ارسالی‌ها
12
پسندها
51
امتیازها
83
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
انتقام یک تباهی
نام نویسنده:
خورشید و ماه
ژانر رمان:
عاشقانه، پلیسی
کد رمان: 5801
ناظر رمان:
A asalezazi
خلاصه :
سال‌ها از آن روز بارانی می‌گذرد، اما گویی همین چند ساعت پیش اتفاق افتاده است. تمام جزئیات چهره و حرف‌هایش در آن روز را به یاد دارم. در تمام این سال‌ها که در زندان بودم، شب و روز به این موضوع فکر کردم که چگونه باید انتقام نابودی زندگی‌ام را بگیرم. وقتی با افرادی که باعث ویرانی من شدند روبه‌رو شوم، چه واکنشی نشان خواهم داد؟ دلم می‌خواهد نور زندگی‌شان را بگیرم، درست همان‌طور که آن‌ها روشنایی زندگی من را به تاریکی مطلق تبدیل کردند. این من هستم، یک تباه‌شده از عشق واین داستان انتقام یک تباهی است .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Ghasedak.

مدیر تالار کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر تالار کتاب
تاریخ ثبت‌نام
13/2/21
ارسالی‌ها
1,062
پسندها
3,167
امتیازها
19,173
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • مدیر
  • #2
Screenshot_۲۰۲۴۱۱۰۹_۲۰۳۳۲۴_Samsung Internet.jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

moon sun

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
4/2/25
ارسالی‌ها
12
پسندها
51
امتیازها
83
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
به نام خالق عشق
مقدمه : گاه در روزهای آرام زندگی، درست در همان زمانی که فکر می‌کنی همه چیز داری و دیگر هیچ نمی‌خواهی، ناگهان تمام آرامشت و هر آنچه برای داشتنش به خود می‌بالی فرو می‌ریزد. تو خودت را بی‌خبر از همه جا در میان باتلاقی پر از درد، خشم و نفرت پیدا می‌کنی. حالا چه می‌شود اگر آن شاخه‌ای که به آن چنگ زده‌ای تا خودت را نجات دهی، از جنس عشقی باشد که تو را به این حال کشانده؟ آیا غرق شدن را انتخاب می‌کنی یا راه نجات؟
ترکیه - استانبول

مامور زندان : Mahkum Emir Ali, kendini göster.
ترجمه :( زندانی امیرعلی، خودت را نشان بده.)
امیر علی : Evet, buradayim.
ترجمه : ( بعله ، من اینجام )
مامور زندان : Eşyalarini topla ve benimle gel, bugün...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

moon sun

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
4/2/25
ارسالی‌ها
12
پسندها
51
امتیازها
83
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
امیر علی: نوچ! میرم ایران تا تکلیف املاک و دارایی‌هام و اون کارخونه و کارم رو که تو این ده سال سپرده بودم به مانی روشن کنم و خودم به همه چیز رسیدگی کنم .
حامد: پس بعد از این‌که همه کارها رو ردیف کردی، میری دنبالش؟
امیر علی: مگه دیوانه‌ام که برای خودم دوباره دردسر بتراشم؟
حامد: با اون شناختی که من ازت دارم، این که تا الان کاری نکردی عجیبه .
امیر علی: این‌که باور کنی یا نکنی به خودت بستگی داره. من کاملاً جدی گفتم که بیخیال سامان و کاراش شدم .
حامد: باشه، رسیدیم. فقط بیا اینا رو هم با خودت ببر.
امیر علی: اینا دیگه چیه؟
حامد: این‌ها مال بی‌بی ریحانه است. مگه یادت نیست گفته بودیم برای کار اومدی ترکیه؟ یکم سوغاتی و باقلواست از طرف تو خریدم که شک نکنه .
امیر علی: مگه داری سر بچه کلاه می‌ذاری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

moon sun

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
4/2/25
ارسالی‌ها
12
پسندها
51
امتیازها
83
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
مانی: پس دو ساعته دارم با کی حرف می‌زنم؟ ولش کن، چیز مهمی نبود .
کامران: نگی هم حدس می‌زنم در چه مورد داشتی صحبت می‌کردی. حتماً باز داشتی در مورد برادر عزیزت حرف می‌زدی .
مانی: معلومه! بعد بابا داداشم بود که همه کارها رو سروسامان داد و پشت من و آبجی هدی وایساد. اگه به اینجا رسیدیم، همش به لطف فداکاری‌ها و زحمت‌های اونه .
کامران: اوکی بابا! حالا چرا دلخور شدی؟ اگه داداش توئه، پسر دایی منم هست .
پیام‌های گوشی کامران
پگاه: کامران، به محض رسیدن امیر علی بهم خبر بده؟
کامران: بیخود، لازم نکرده .
پگاه: اگه نگی به بابا میگم پا شدی با مانی رفتی فرودگاه دنبالش.
کامران: شکلک خنده !
پگاه: کامران!
کامران: بزار از راه برسه بعد شروع کن. اون ده سال پیش هم بهت گفت نه واضح گفت یه نفر دیگه رو دوست داره،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

moon sun

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
4/2/25
ارسالی‌ها
12
پسندها
51
امتیازها
83
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
امیر علی: پس اعتراف می‌کنی زورت بهم نمی‌رسه دیگه نه؟
راوی: دست کامران که برای ریختن باقی مانده چای روی کت مانی بلا آمده بود، همان جا ایستاد و قلبش به تپش افتاد و ناگهان به سرعت برگشت تا صاحب آن صدا را ببیند؛ با آن هیکل چهارشانه و چشمان آبی که خوب می‌دانست در تمام این سال‌ها جز دیوارهای سرد زندان جایی را ندیده است. ناگهان به گذشته پرتاب شد :
« حامد معلوم هست چی میگی؟ منو امیر علی از بچگی باهم بزرگ شدیم. اون یه نخ سیگار هم با خودش بیرون نمی‌بره، چه برسه مواد! خل شدی منظورت چیه کار سامانه؟چی داری میگی؟ مگه اون دختره قرار نبود با امیر علی ازدواج کنه؟ اونجا چه خبره ! » بی اختیار لیوان از دستانش سر خورد و امیرعلی را طوری در آغوش کشید که گویا برادر مرده‌اش رضا برگشته است.
امیر علی: منو بغل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

moon sun

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
4/2/25
ارسالی‌ها
12
پسندها
51
امتیازها
83
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
تق‌تق
فریبرز: سلام‌آقا. همون‌طورکه فرموده بودید، برای حامد توترکیه مراقب گذاشتیم .
سامان: کارت خوب بود. درمورد پیدا کردن مکان آیلین ودخترش چیکارکردین؟

فریبرز: آقا، هنوز پیدا نکردیم، ولی به بچه‌ها گفتم همه ایستگاه‌های پلیس تهران رو زیر نظر بگیرن. نگران نباشید. نمی‌تونه شما رو لو بده .
سامان: مرتیکه! من نگران این موضوع نیستم. حتی اگه بخواد منو لوبده، نمی‌تونه. نگرانم که با اون یارو امیر علی ارتباط بگیره. می‌دونی که پسر عمه‌اش مأمور مبارزه با مواد مخدره و اگه امیرعلی بدونه که دختره ازش‌ یه‌ بچه‌داره، هرکاری می‌کنه تاانتقام این مدت جدایی ازخانوادش روازمن بگیره.اگه این دونفرمتحد بشن، برای من بدمیشه. اون یاروتمام اسرارمنو می‌دونه .
فریبرز: خلاصش‌کنم براتون؟
سامان: هنوز نه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

moon sun

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
4/2/25
ارسالی‌ها
12
پسندها
51
امتیازها
83
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
راوی: امیرعلی در ماشین را باز کرد و آرام‌آرام به سمت در ورودی قدم برداشت. با هر قدم که به ورودی نزدیک می‌شد، قلبش بی‌قرارتر می‌شدو کلمات درذهنش مفقود می‌گشت. نمی‌دانست که به محض دیدن بی‌بی بایدچه بگوید یا چه کند. دستش را بلند کرد تا زنگ قدیمی خانه را به صدا درآورد. مانی و کامران هردونگاهشان به دربود که ناگهان در ورودی باز شد و پیرزنی با قامت متوسط و لباس‌های گل‌گلی نمایان شد .
امیر علی: بی، بی‌بی !
راوی: قبل از این‌که امیرعلی جمله‌اش را تمام کند، پیرزن چنان اورا درآغوش کشید که گویا صد‌ها سال است او را ندیده. آرام قطره‌ای اشک از گوشه چشمان امیرعلی فرود آمد.
امیر علی: خیلی دلم تنگت بود، بی‌بی .
راوی: بی‌بی ریحان در‌حالی‌که محکم امیر علی را در آغوش گرفته بود، رو به سمت مانی کرد و گفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

moon sun

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
4/2/25
ارسالی‌ها
12
پسندها
51
امتیازها
83
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
امیرعلی: نیم‌ساعته تو ماشین نشستیم، ولی بی‌بی هیچی نمی‌گه. این سکوت بی‌بی اصلاً خوب نیست، حس می‌کنم می‌خواد یه چیز بدی بگه .
بی‌بی‌ریحان: امیرعلی .
امیرعلی: جان امیرعلی.
بی‌بی‌ریحان: قربونت برم، بی‌بی. می‌خوام قول بدی عصبانی نشی و شلوغ‌بازی درنیاری، که نه آبروریزی بشه نه احترام کسی از بین بره .
امیرعلی: اوه، پس قراره یه چیز بدبگی. باشه، قول می‌دم .
بی‌بی‌ریحان: ای بابا، از دست تو بچه! هنوزم مثل بچگی‌هاتی. بذار اول حرفمو بزنم، بعد بگو خوب بود یا بد!
امیر علی : خنده‌ای کرد و گفت :«قربونت برم، عصبانی نشو! پیرتر می‌شی. آخه هر وقت از این حرف‌ها می‌زنی، تهش به یه فاجعه خونه‌خراب‌کن ختم میشه».
راوی: وقتی امیر علی حرفش را تمام کرد، چهره بی‌بی ریحان ناگهان درهم رفت. سایه‌ای از نگرانی روی صورت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] asalezazi

moon sun

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
4/2/25
ارسالی‌ها
12
پسندها
51
امتیازها
83
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
امیرعلی: بیا، به حامد می‌گم. نمی‌شه به بی‌بی‌ریحان کلک زد. از کی فهمیدی؟
بی‌بی‌ریحان: از همون اول‌،حامدبچه‌م می‌دونست اگه از بقیه بشنوم، ممکنه حالم بد بشه. خودش بهم گفت، ولی جزئیات ماجرای درگیری بین تو و سامان رو نگفت. باید یه وقت که خونه خلوت بود، برام تعریف کنی.
امیرعلی: به وقتش حساب اون حامد رو هم می‌رسم! مگه الان غیر از من، مانی، کامران و شما کس دیگه‌ای هم هست؟
بی‌بی‌ریحان: چی کار به اون بچه داری؟ نبینم چیزی بهش بگی‌ها!
راوی: امیرعلی برای این‌که جواب بی‌بی‌ریحان را ندهد، گفت: نگفتی بی‌بی، مگه غیر از ما کسی دیگه هم هست؟
بی‌بی‌ریحان: بقیه فامیل فکر می‌کنن رفته بودی سفر کاری، اومدن دیدنت. منم گفتم شام بمونن. اونا هیچی از این‌که این ده سال کجا بودی نمی‌دونن، پس تو هم حواست باشه چیزی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 11)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا