• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان انتقام یک تباهی | خورشید و ماه کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع moon sun
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 12
  • بازدیدها 267
  • کاربران تگ شده هیچ

moon sun

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
4/2/25
ارسالی‌ها
13
پسندها
51
امتیازها
83
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
نویسنده: سلام رفقا! یه مدت نبودم چون مسافرت بودم. از این به بعد پارت‌گذاری هر هفته شنبه‌هاست. امیدوارم همیشه شاد باشین و روزگارتون خوش باشه.
***
امیرعلی: بوی خاک نم‌خورده قاطی عطر یاس سفید پیچیده بود تو هوا. هنوز چند قدمی با در فاصله داشتم، ولی عطر آشنای خونه‌ی بی‌بی مثل بغل مامان، تمام وجودم رو پر کرد. انگار بعد از این همه سال دوری، زمان تو این حیاط قدیمی یخ زده بود. چشمم خورد به حوض وسط حیاط؛ همون حوضی که با بچه‌های محل توش آب‌بازی می‌کردیم و بی‌بی با اخمِ مهربونش دعوامون می‌کرد که مریض می‌شیم. کاشی‌های فیروزه‌ای حوض زیر نور کم‌جونِ چراغ‌ حیاط می‌درخشید و صدای شرشر آب، یه نوای قشنگی تو فضا پخش می‌کرد. دور تا دور حیاط، یه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

moon sun

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
4/2/25
ارسالی‌ها
13
پسندها
51
امتیازها
83
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
راوی: تمام شب به شوخی‌های کامران و مانی و گه‌گاهی پگاه گذشت. به لطف این سه نفر که مجال صحبت به بقیه نمی‌دادن، کسی از امیرعلی سوالی راجع به این ده سال نپرسید. بعد از رفتن همه، مانی و کامران هرکدام به بهانه‌ای در خانه بی‌بی ریحان ماندن و هردو می‌دانستن نگاه‌های سرد امیرعلی آرامش قبل از طوفان‌است.
کامران: مانی!
مانی: چیه؟
کامران: اگه بی‌بی همه چی رو راجع به قضیه شرکت گفته باشه، تو دردسر می‌افتیم، مگه نه؟ منظورم اینه که..
مانی: خودم با داداش حرف می‌زنم. تو همینجا تو حیاط منتظر باش.
راوی: درست در همین زمان که کامران و مانی مشغول صحبت بودند، امیرعلی که تمام ماجرا را شنیده بود از خانه بیرون آمد و گفت: «لازم نیست چیزی بگید، فردا که رفتیم شرکت اونجا به حرفاتون گوش میدم الان هم دارم میرم خونه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

moon sun

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
4/2/25
ارسالی‌ها
13
پسندها
51
امتیازها
83
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
مانی خندید و گفت: مگه دارم میرم جنگ؟ یه سوپری می‌رم بعدشم می‌رم خونه دیگه، فعلاً!
کامران: به سلامت!
***
راوی: امیرعلی ماشین را جلوی در ورودی قهوه‌ای رنگ نگه‌داشت. ناگهان یاد گذشته افتاد؛ زمانی که برای اولین بار به اینجا آمده بود و قصد خرید این خانه را داشت. از دور که نگاه می‌کرد، خانه بیشتر شبیه یه مکعب بزرگ بود تا یه خانه واقعی. خطوط صاف و تیز، شیشه‌های بزرگ و سرتاسری، و نمای سفید و خاکستری‌اش، یک حس خنثی و مینیمالیستی را القا می‌کرد. خبری از آن در و پیکرهای پر از نقش و نگار خانه‌های قدیمی نبود.
وقتی نزدیک‌تر شد، تازه فهمید که این سادگی ظاهری، چقدر حساب شده و دقیق طراحی شده. درنمای خانه، از متریال‌های مختلف مثل چوب، فلز و بتن استفاده شده بود، اما همه این‌ها با یک هارمونی خاصی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 11)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا