• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان کانای | حمیده جاهدین محمدی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع H. jahedin
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 15
  • بازدیدها 777
  • برچسب‌ها
    کانای
  • کاربران تگ شده هیچ

H. jahedin

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
25/1/25
ارسالی‌ها
17
پسندها
89
امتیازها
90
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
کانای
نام نویسنده:
حمیده جاهدین محمدی
ژانر رمان:
معمایی، عاشقانه، رئال جادویی، سیاسی
کد رمان: 5813
ناظر: اِللا لطیفــی L.latifi❁
خلاصه:
من به سرنوشت اعتقاد دارم؛ به مسیری که می‌توانست در یک چشم به‌ هم زدن، زندگی همه را دگرگون کند.
این تقدیر در ترکیب با نبوغ، استعداد و البته زمان و مکان مناسب، چنان قدرتی می‌یافت که خاصیت این را داشت زندگی یک انسان را از این‌ رو، به آن رو، کند و لیلی دقیقاً همان کسی بود که چنین مسیری، پیش رویش قرار داشت.
او ناگهانی با دریافت یک فراخوان در فضای مجازی روبرو شده بود که اعلام می‌کرد به نویسنده‌ای برای نگارش یک مقاله دربارهی بزرگ‌ترین الماس رنگی جهان، نیاز دارد و سرانجام او انتخاب شد تا قدم به مکان و دنیایی بگذارد که در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

M A H

مدیر بازنشسته + عکاس انجمن
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2/7/22
ارسالی‌ها
712
پسندها
10,170
امتیازها
28,473
مدال‌ها
39
سن
24
سطح
24
 
  • #2
Screenshot_۲۰۲۴۱۱۰۹_۲۰۳۳۲۴_Samsung Internet.jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M A H

H. jahedin

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
25/1/25
ارسالی‌ها
17
پسندها
89
امتیازها
90
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه: کانای برای من به معنی عرض ارادت به تمام احساسات و اهداف زندگیم است بخصوص در زمینه نویسندگی و همچنین الگوهایی که دارم و در این کتاب، ازشون یاد خواهم کرد و از آرزوهایم برای آینده‌ی این جهان، خواهم گفت و از آدم‌هایی که برای کشورشون تلاش می‌کنند حتی اگر هم عقیده، هم مذهب، هم زبان و هم فرهنگ ما، نباشند اما باورهایشان برای اعتلای این جهان، ما را با هم، هم مسیر و همراه، ساخته است و همین چیزهاست که از کانای، یک رمان متفاوت می سازد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

H. jahedin

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
25/1/25
ارسالی‌ها
17
پسندها
89
امتیازها
90
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
"من به سرنوشت اعتقاد دارم؛ به مسیری که می‌توانست در یک چشم به‌ هم زدن، زندگی همه را دگرگون کند و از ما، مایی بسازد که تا قبل‌ از آن، هرگز نبودیم و یا هیچ‌وقت فکرش را هم نمی‌کردیم که باشیم.
و اما چه کسی به سرنوشت، این قدرت را اهدا می‌کرد؟
خودمان!...بله! این خودِ ما بودیم که با انتخاب‌هایمان و مسیری که بر می‌گزیدیم، به تقدیر، این اجازه را می‌دادیم که ما را در مسیری به پیش ببرد که نمی‌دانستیم انتهای آن به کجا ختم خواهد شد.
درست مثل همین لحظه و همین زمان که من در آستانه‌ی ورود به دنیایی ناشناخته هستم در حالی‌ که نمی‌دانم انتهای انتخابی که کرده‌ ام به کجا خواهد رسید اما امیدوارم راه درستی را برگزیده باشم؛ راهی که روزگارم را و حالم را بهتر کند."
لیلی با امیدواری، آخرین جمله‌اش را هم در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

H. jahedin

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
25/1/25
ارسالی‌ها
17
پسندها
89
امتیازها
90
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
هم‌زمان با ورود لیلی به قلعه، خبرش هم مثل برق و باد از لابه‌لای خطوط تلفن پیچید تا به گوش کسانی برسد که در اتاقی مرموز، واقع در ساختمانی بلند در تبریز، منتظر شنیدن آن بودند.
مردی که این خبر را تلفنی دریافت کرد، فوراً از جایش برخاست و با سرعت اتاق را ترک کرده و در طول راهرو به سمت اتاق دیگری دوید. آنگاه با چند ضربه‌ی کوتاه به‌ در، اجازه‌ی ورود خواست و وارد شد سپس رو به مردی که رو به روی پنجره، پشت به اتاق، ایستاده بود، گفت:
- آقا!... لیلی وارد قلعه کانای شده.
مردی که مخاطب این جمله بود، بی‌آنکه حرکتی کند، کمی سرش را به سمت گوینده ی آن، خم کرد و با صدایی که کاملاً مشخص بود خوشحال است، جواب داد:
- خوبه! عالیه!
و این‌ چنین بود که قصه‌ی لیلی در قلعه کانای، آغاز شد.
او درحالی‌که همچنان محو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

H. jahedin

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
25/1/25
ارسالی‌ها
17
پسندها
89
امتیازها
90
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
تالار یاقوت؛ تالاری بود بزرگ و با شکوه که لیلی بعد از اندک زمانی حضور در آنجا، متوجه علت نامگذاری‌اش شد.
آن مکان، زیر طیفی از رنگ‌های قرمز می‌درخشید و رنگ سرخ یاقوتی به‌ عنوان رنگ غالب آن فضا، آنجا را به تالاری اشرافی و خاص تبدیل کرده بود.
فرش‌ها، پرده‌‌ها و مبل‌های دسته چوبی، همگی به رنگ قرمز تیره بودند و در کنار مجسمه‌هایی که در ساختشان انگار از سنگ یاقوت سرخ استفاده‌ شده بود، در زیر نور طبیعی خورشید که به داخل تالار می‌تابید، درخشش خاصی ایجاد کرده و بر زیبایی آنجا می‌افزود.
در انتهای سالن هم، یک میز صندلی نسبتاً بزرگ قرار داشت که مشخص بود برای نشستن فرد خاصی، تعبیه شده‌ است. لیلی با دقت به اطرافش نگاه کرد؛ به چینش منظم وسایل و به نظرش آمد پشت یکی از آن پرده‌ های مخملی قرمزرنگ، یک در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

H. jahedin

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
25/1/25
ارسالی‌ها
17
پسندها
89
امتیازها
90
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
لیلی از این دیدار ناگهانی، کاملاً مشوّش، مضطرب و نگران شده بود و تمامی اینها در حالی رخ می داد که او قبلاً بارها و بارها این صحنه آشنایی و معارفه را در ذهنش، مرور و تمرین کرده و تصور می‌کرد برای رخ دادن آن، آمادگی کامل دارد اما حالا که در آن موقعیت قرار گرفته بود حس می‌کرد به‌ وضوح غافلگیر شده و رشته‌ی افکارش به خاطره اضطرابی که گرفته بود، از هم پاشیده است.
اما خوشبختانه ابراهیم‌خان، محافظانش را مرخص کرد و درحالی‌که خودش به سمت میز بزرگ می‌رفت با اشاره‌ی دست، لیلی را هم به نشستن دعوت کرد و با این کار، لیلی فرصت یافت نفسی تازه کرده و افکار پراکنده‌اش را کمی جمع و جور کند.
ابراهیم‌خان وقتی که روی صندلی پشت میزش نشست، گفت:
_ به نظر می‌رسه سفر خسته کننده‌ای برایتان بوده، بنابراین بعد از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

H. jahedin

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
25/1/25
ارسالی‌ها
17
پسندها
89
امتیازها
90
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
لیلی نمی‌دانست آخر و عاقبت پاسخ دادن به تردیدهای ابراهیم خان، چه خواهد شد اما ترجیح می‌داد اگر قرار است او را بخاطر این کار، از قلعه‌اش بیرون کند، همین الان این کار را انجام دهد تا این‌که بخواهد مدام به او شک داشته باشد.
اما ابراهیم خان در جوابش، فقط لبخندی زد و گفت:
- هنوز چند دقیقه‌ ای از ورودتون به قلعه کانای نگذشته، اما دارید از ما تقاضایی بالاتر از تقاضای خودمون می کنید؟!
اما لیلی مصرانه جواب داد:
- لطفاً این را به‌ عنوان پاداش مقاله‌‌ای که قرار است بنویسم، در نظر بگیرید آقا! و باهاش موافقت کنید.
ابراهیم‌خان، این‌ بار خنده‌ای کرد و جواب داد:
_ که اینطور! پس می‌خواهی با من معامله کنی؟!
- نه! این‌طور نیست آقا! فقط می‌خوام بهم اجازه دهید در کنار یک مقاله، روی یک پروژه بزرگتر هم، کار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

H. jahedin

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
25/1/25
ارسالی‌ها
17
پسندها
89
امتیازها
90
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
لیلی دیگر حرفی برای گفتن نداشت بنابراین فقط سرش را به پایین انداخت و اجازه داد سکوت بینشان، ادامه‌ دار شود.
او به‌ خوبی می‌دانست برای انجام هر کاری، به همراهی و مساعدت ابراهیم‌خان نیاز دارد و اگر نتواند رضایت او را به دست آورد باید خیلی زود اینجا را ترک کند.
از طرفی این را هم می‌دانست که اصرار، بی‌فایده است مخصوصاً برای او که تازه به این قلعه آمده بود و نباید بی‌گدار به آب می‌زد پس دیگر به حرف‌هایش ادامه نداد و ترجیح داد سکوت در تالار، همچنان حکم‌فرما باشد. اما ابراهیم‌خان گفت:
- شاید یک روزی راجع‌به این قضیه فکر کردم اما در حال‌ حاضر ترجیح می‌دهم زندگی‌ام را به‌ دور از رسانه‌ها و کنجکاوی مردم نگه‌ دارم.
آنگاه زنگ روی میز را به صدا در آورد که بلافاصله دو نفر در اتاق حاضر شدند و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

H. jahedin

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
25/1/25
ارسالی‌ها
17
پسندها
89
امتیازها
90
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
لیلی وقتی وارد تالار شد ابراهیم‌خان را دید که پشت میزش نشسته و مشغول نوشتن چیزی است بنابراین فقط سلام داد و در سکوت ایستاد تا او کارش تمام شود اما ابراهیم‌خان بی‌ آنکه سرش را بلند کند، پرسید:
- از اقامتگاهتون راضی هستید؟
- بله آقا! همه چیز خیلی خوبه!...ممنونم.
سپس ابراهیم خان گفت:
- خوشحالم که راضی هستید به‌هرحال سفارش کرده بودم اتاقی را برایتان آماده کنند که مناسب حال یک نویسنده باشد. به‌هرحال نویسنده‌ها روحیه خاصی دارند و با هر محیطی سازگار نمی‌شوند. درست می‌گویم؟
لیلی از درک بالای او، خوشحال و حتی متعجب شده بود که ابراهیم‌‌خان اینقدر به جزئیات حال آدم‌ها توجه می‌کرد.
او در جواب، تشکر کرد و همچنان در سکوت منتظر ماند تا ابراهیم‌خان کارش تمام شود که سرانجام این اتفاق هم افتاد و او در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا