- تاریخ ثبتنام
- 22/4/25
- ارسالیها
- 70
- پسندها
- 85
- امتیازها
- 148
- مدالها
- 1
سطح
0
- نویسنده موضوع
- #41
رسیدن به تو بود، همه آرزوم خوشبخت کردن تو بود!
چراغ سبز شد، راه افتاد. صفحه گوشی را خاموش کرده، با اشک به روبهرو خیره شد و به راهش ادامه داد.
***
به پاساژ که رسید چون قصد زیاد ماندن را نداشت ماشینش را به پارکینگ نبرد.
پیاده شد و پشت سرش در را بست و قفلش کرد، از چند پله جلوی پاساژ بالا رفته، از بین دری که با چشم مصنوعی نظارهاش میکرد گذشت.
با دستمال توی جیبش خون گوشه لبش را پاک کرد، هر کسی که از کنارش میگذشت با تعجب نگاهش میکرد.
او تا به حال حتی یکبار هم بدون رسیدن به خودش از خانه پایش را بیرون نگذاشته بود ولی حالا؛ با این وضع!
آسانسور که رسید وارد شده و دکمهی طبقهی سوم را لمس کرد. چرخید و به خودش درون آیینه پشت سرش نگاه آویخت.
گونهای که کبود شده، لبی که زخمی بود، چشمانی که از...
چراغ سبز شد، راه افتاد. صفحه گوشی را خاموش کرده، با اشک به روبهرو خیره شد و به راهش ادامه داد.
***
به پاساژ که رسید چون قصد زیاد ماندن را نداشت ماشینش را به پارکینگ نبرد.
پیاده شد و پشت سرش در را بست و قفلش کرد، از چند پله جلوی پاساژ بالا رفته، از بین دری که با چشم مصنوعی نظارهاش میکرد گذشت.
با دستمال توی جیبش خون گوشه لبش را پاک کرد، هر کسی که از کنارش میگذشت با تعجب نگاهش میکرد.
او تا به حال حتی یکبار هم بدون رسیدن به خودش از خانه پایش را بیرون نگذاشته بود ولی حالا؛ با این وضع!
آسانسور که رسید وارد شده و دکمهی طبقهی سوم را لمس کرد. چرخید و به خودش درون آیینه پشت سرش نگاه آویخت.
گونهای که کبود شده، لبی که زخمی بود، چشمانی که از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر