• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان جانْفزا | محدثه اکبری کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع mmmahdis
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 70
  • بازدیدها 1,580
  • کاربران تگ شده هیچ

mmmahdis

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/4/25
ارسالی‌ها
70
پسندها
85
امتیازها
148
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #41
رسیدن به تو بود، همه آرزوم خوشبخت کردن تو بود!
چراغ سبز شد، راه افتاد. صفحه گوشی را خاموش کرده، با اشک به روبه‌رو خیره شد و به راهش ادامه داد.
***
به پاساژ که رسید چون قصد زیاد ماندن را نداشت ماشینش را به پارکینگ نبرد.
پیاده شد و پشت سرش در را بست و قفلش کرد، از چند پله جلوی پاساژ بالا رفته، از بین دری که با چشم مصنوعی نظاره‌اش می‌کرد گذشت.
با دستمال توی جیبش خون گوشه لبش را پاک کرد، هر کسی که از کنارش می‌گذشت با تعجب نگاهش می‌کرد.
او تا به حال حتی یک‌بار هم بدون رسیدن به خودش از خانه پایش را بیرون نگذاشته بود ولی حالا؛ با این ‌وضع!
آسانسور که رسید وارد شده و دکمه‌ی طبقه‌ی سوم را لمس کرد. چرخید و به خودش درون آیینه پشت سرش نگاه آویخت.
گونه‌ای که کبود شده، لبی که زخمی بود، چشمانی که از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Raha~

mmmahdis

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/4/25
ارسالی‌ها
70
پسندها
85
امتیازها
148
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #42
امین سریعا چهارپایه خاکستری که درون مغازه میلاد قرار داشت را برایش آورد، ابروهایش را چینی داده و گفت:
- بیا میلاد، این‌جا بشین!
روی چهارپایه نشسته، آرنج دستهایش را روی زانوانش قرارداد و سرش را بین دو دستش گرفت.
امین به سمت ویترین رفت تا کار مشتری‌ را راه بیاندازد. پیراهن را از آن‌ها گرفته نگاهی به مدل و سایز لباس و بعد نگاهی به قفسه‌ها انداخت.
***
امین جلوی میلاد ایستاد و دستان سردش را در دست گرفت. با نگراني که از موقع تماس با میلاد به جانش افتاده وحالا صورت او مهر تایید بر افکارش میزد، پرسید:
- داداشم؟ چی شده؟
میلاد که سرش را بالا گرفت، امین آشفته و ترسیده پرسید:
- چی شده که اشک رو مهمون چشمات کرده؟
دستی به صورت نحیفش کشید و با بغض گفت:
- امین همه‌چی خراب شد. دیگ نمی‌دونم چجوری می‌تونم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Raha~

mmmahdis

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/4/25
ارسالی‌ها
70
پسندها
85
امتیازها
148
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #43
لیوان آبِ نصفه را کنارش گذاشته و چشمانش را به تاریکی سپرد. امین در مقابلش چهارزانو زده و کیسه یخی را به سمتش گرفت و گفت:
- بگیر بزار روی گونه‌ات. از کافی‌شاپ طبقه اول گرفتم.
چشم باز کرده، بی‌حرف پلاستیک پر از یخ را از او گرفت، از یخی کیسه، اخمی نامعلوم به چهره‌اش خزید.
کیسه را به سمت صورتش برد. روی گونه اش که گذاشت صورتش از درد و سردی نایلون مچاله شد.
نگاه امین به دست چپ میلاد افتاد. دست جلو برده آن را در دست گرفت. اخمِ نقاش چند خط افقی در پیشانیش کشید.
- دستت چرا انقد داغونه؟
لب هایش به پوزخند صدا داری کج شده، جواب امین را داد.
- داغونی این پایه قلبم هیچه.
- این‌جوری نگو. تعریف کن ببینم چی شده.
اشکی از گوشه چشمش خارج و در خیسی کیسه یخ محو شد.
- ظهر رفتم جواب خواستگاریم رو بگیرم.
کمی مکث...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Raha~

mmmahdis

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/4/25
ارسالی‌ها
70
پسندها
85
امتیازها
148
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #44
اخمش به بغض تبدیل شده و از بین ابروهایش به گلویش چنگ زد.
- امین؟!
- جان؟
دستی به گلوی دردناکش کشیده ادامه داد:
- از این به بعد چه‌جوری زندگی کنم؟ من کل زندگیم رو با سوگل تصور کردم، دیگه آینده‌ٔ بدون سوگل رو چطور بگذرونم؟
امین از ناراحتی برادرش نچی کرده و زیر لب گفت:
- چقدر بهش گفتم نرو سمتش، چقدر گفتم انقدر بهش فکر نکن، گفتم این حسو پروبال نده.
کمی صدایش را بلند کرده و شاکی گفت:
- با این کاری که داری با خودت می‌کنی، می‌ترسم به این آینده‌ای که میگی نرسی!
پوزخندی زد، دستی به فک دردناکش که بخاطر بغضِ تبدیل نشده به گریه، به این وضع افتاده بود، کشید.
- هه، دیگه بلا از این بدتر؟ امین حتی تصورش هم اشک به چشمام می‌آورد که سوگل رو با یکی دیگه ببینم.
چشمانش را لحظه‌ای بر هم بسته و سعی کرد نفسی از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Raha~

mmmahdis

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/4/25
ارسالی‌ها
70
پسندها
85
امتیازها
148
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #45
میلاد سرش را تکان داده دستی روی پیشانی‌اش که با خوردن قرص هم بهبود نیافته بود کشید و گفت:
- آره، آره گفته بودم ولی حالا می‌بینم که تحملش رو ندارم.
صدایش را کمی پایین برده، سر به زیر انداخت، به طرفین تکانش داده، ادامه داد:
- تحمل ندارم امین.
امین بی‌حرف چشم از میلاد گرفته به دست باندپیچی‌ شده‌ او زل زد، چه می‌گفت به این مرد شکسته شده؟! هر حرفی میزد، غصه میلاد از آن بیشتر بود.
قصد کرد بلند شود و برود تا چیزی برای رفیقش بگیرد. شاید با خوردن آن کمی حالش بهتر شود.
به سمت در رفت و از آن خارج شد. اما تا خواست از مغازه میلاد فاصله بگیرد، متوجه دختری شد که دیروز این‌جا او را در حال تحقیق دیده بود.
به سمتش رفته روبه روی دختر ایستاد و با اخم پرسید:
- شما؟! دیروز شما همونی نیستین که دیروز درباره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Raha~

mmmahdis

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/4/25
ارسالی‌ها
70
پسندها
85
امتیازها
148
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #46
لب از لب باز کرده چیزی بگوید، امین قصدش را فهمید و بازهم حرفش را تکرار کرد:
- خانم یک نگاه به میلاد بندازین، ببینین چه به روزش اومده!
سونیا رد دست امین را گرفته و قدمی جلوتر به درون مغازه میلاد نگاه کرد. ولی هیچ خبری از خود او نبود.
کمی سرچرخانده بادقت بیشتری درون مغازه را کاوید و در آخر سر او را پشت ویترین دید. سری تکان داده و با خود گفت:
(یعنی انقدر حالش بده؟)
هه! سونیا نمی‌دانست میلاد چه کشیده که همچین سوالی می‌پرسید! اگر چهره‌اش را می‌دید چه می‌گفت؟!
چشم از میلاد گرفته به صورت امین سپرد. با یادآوری حال دختر عمویش محزون شد و گفت:
- درسته، ولی سوگل که تقصیری نداشت، مجبور شد با بنیامین بره.
امین بدون پاسخی با همان اخم که پی در پی درون صورتش بازیگوشی می‌کرد، به او نگریسته و منتظر ادامه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

mmmahdis

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/4/25
ارسالی‌ها
70
پسندها
85
امتیازها
148
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #47
نگاهش را از سرامیک‌های سفیدرنگ کف مغازه‌اش گرفت و به‌صورت تپل و سفید سونیا زل زد، دستانش را از آغوش یکدیگر خارج ساخته و انگشتانش را در هم قفل کرد. لب‌هایش را از هم فاصله داد و گفت:
- باشه. من برای خوب شدن حال برادرم هر کاری می‌کنم. باید چه کار کنیم؟
سونیا کمی خوشحال شد، نفس عمیقی کشیده خواست توضیح بدهد که امین دستش را روبه روی صورت او گرفته، چشمانش را روی هم گذاشت و گفت:
- فقط قبلش برام توضیح بدید که چرا سوگل مجبور بوده با بنیامین بره.
سونیا کمی مکث کرد، سوگل راضی بود که بگوید؟ چه فرقی می‌کرد وقتی که با تعریف کردن کمی از قضیه رابطه‌ای نیم بند درست و محکم می شد.
- بنیامین به سوگل علاقه‌منده، اما...
اخم امین را که دید حرفش را تاکید کرده ادامه داد:
- اما، سوگل هیچ علاقه‌ای به اون نداره. هیچ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

mmmahdis

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/4/25
ارسالی‌ها
70
پسندها
85
امتیازها
148
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #48
سونیا اخم کرده، با سر جواب طعنه او را داد. امین سریعاً شماره خود را روی کارتی نوشت و به سمت سونیا که کنارش ایستاده بود چرخید، کارت را میان دو انگشت اشاره و میانی‌اش قرار داد و مقابل سونیا گرفت. مغرورانه گفت:
- حرکت کردین بهم زنگ بزن!
هر دو از مغازه خارج شده و به سمت آسانسور رفتند و امین سر راه به هم چراغیَش رو زده و گفت:
- چند دقیقه حواست به مغازه من باشه.
به آسانسور که رسیدند سوار شده و دکمه همکف را سونیا فشرد، هر کدام بی‌حرف به نقطه ‌ای زل زده بودند.
فکر سرنوشت میلاد و سوگل دست از سر هیچیک بر نمی‌داشت، حال کدام یک بدتر بود؟ سوگل یا میلاد؟ می‌شد میزان عشق را با عشق سنجید؟
عشق یعنی دوست داشتن از تهِ تهِ قلب! حالا که دل هر دو به نحوی شکسته و دیگر ته نداشت؛ میزان سنجشی برایش بود؟!
اما از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

mmmahdis

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/4/25
ارسالی‌ها
70
پسندها
85
امتیازها
148
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #49
انگشت شصت دست راستش نوازشگر صورت سوگل شده بود، بغض توان حرف زدن را از گرفته به همین دلیل بریده بریده گفت:
سوگل این رسمش نبود، حداقل می‌خواستی حواب منفی هم بدی صحبت رو در رو رو انتخاب می‌کردی، با این کارت انگار قلبمو گذاشتی زمین و با پات لهش کردی، سوگل حالا من چجوری به این قلبی که عاشقته بفهمونم که دوسش نداری؟
آب دهان خشک شده‌اش را پایین فرستاد و ادامه داد:
-خواهرتو فرستاده بودی بیاد جواب منفیت رو برسونه؟ تو که ظهر من رو نابود کردی چرا می‌خوای دردم رو بیشتر کنی؟
گوشی از بین دست‌های لرزانش سر خورده و پایین افتاد، بغضش سخاوت‌مند شده کمی اشک به چشمان سوزناکش هدیه کرد، تا هم سوزش چشمانش کم شود و هم گلویش کمی از گرفتی در بیاید.
قطره اشکی سر خورده، چون سرش پایین بود روی شلوارش افتاد.
محزون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

mmmahdis

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/4/25
ارسالی‌ها
70
پسندها
85
امتیازها
148
مدال‌ها
1
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #50
امین جلوی میلاد ایستاده و آهسته پرسید:
- کجا میری؟
همانجا مقابل امین ایستاده، جواب مادرش را داد:
- چشم‌ مامان. میام فدات بشم. کاری نداری؟
- نه مادر برو به سلامت.
گوشی را از گوشش فاصله داد و دکمه قطع تماس را فشرد. جواب امین را که منتظر نگاهش می‌کرد داد:
- میرم خونه.
امین ابرویی بالا انداخت و ضربه‌ای به شانه میلاد زد و گفت:
- عمراً اگه اجازه بدم بااین‌حالت پشت ماشین بشینی. معلوم نیست چه‌جوری با این حالت از خونه تا این‌جا اومدی؟!
دستی میان موهای لختش کشیده خواست جواب امین را بدهد که او متوجه شده، دستش را به نشانه سکوت بالا آورد و گفت:
- هیچ حرفی و قبول ندارم. بیا بریم مغازه من، باید راجع‌به یه‌چیزی باهات صحبت کنم.
میان دو انگشت اشاره و میانی‌اش قرار داد و مقابل سونیا گرفت. مغرورانه گفت:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

عقب
بالا