از دست آسمان افتادم
زمین خوردم
شکستم
میان برف و بورانِ دلم با خون نوشتم" تو"
حواسم پرت شد
نگاهم تار
کسی از پشت خنجر زد، گفت
"منم آشنا" ی تو
عقیق چشمانت میان نور شد تاریک
صفای دلت
به گرمای دلم
شد باریک
کجایی تو
میان این شبِ تاریک؟
صدایم کن
بپرس کسی را دوست میداشتی آیا؟
شاید دلم زبان باز کرد
شاید توبه بشکستم
شاید من بگویم "تو"