• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان دختر افتابی| HOORA کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع HOORA
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 15
  • بازدیدها 526
  • کاربران تگ شده هیچ

HOORA

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
3/7/25
ارسالی‌ها
16
پسندها
22
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
دختر آفتابی
نام نویسنده:
حورا
ژانر رمان:
عاشقانه، اجتماعی، جنایی، معمایی، مافیایی
کدنظارت: ۵۸۸۱
ناظر: Taraneh.j Taraneh.j


خلاصه:
سانیا دختری که غرق در زندگی دشوارش است، با کسی اشنا میشه که بخاطر زخمی که خورده از همه دخترا متنفره و به سانیا انگ...بودن میزنه و سانیا اونجاست که با حقیقت‌های تلخ‌تر از زندگی فعلیش اشنا میشه. با دزدیده شدن توسط باند قاچاق دختر، سرنوشت با او بازی‌هایی می‌کند که برای او زندگی را زهر می‌کند...
 
آخرین ویرایش
امضا : HOORA

Abra_.

مدیر بازنشسته تالار کتاب
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
17/2/24
ارسالی‌ها
122
پسندها
1,660
امتیازها
9,703
مدال‌ها
7
سن
20
سطح
8
 
  • #2
IMG_20250501_184704_079.jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Abra_.

HOORA

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
3/7/25
ارسالی‌ها
16
پسندها
22
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
شروع رمان دختر آفتابی...

مقدمه:

همیشه میگن تو میتونی سرنوشتت رو تغییر بدی ...اما من معتقدم تغییر سرنوشت امکان پذیر نیست...اما قسمت جالب داستان اینجاست که سرنوشت انسان هم فقط یک راه نیست. راه های مختلفی توی سرنوشتت هست و تو از بین راه های مختلف توی سرنوشتت حق انتخاب داری ... اما یه فرقی توی زندگی من هست، این‌ که هنوز انتخاب نکرده وارد بازیه عجیب و غریب سرنوشت شدم ... اما این بازی ها مانع برنده شدن من نشد، باعث باختن من هم نشد. بلکه تبدیل شدم به دختری آفتابی با سرنوشتی بارانی گلایه ندارم، چون روزگار همیشه به یه چرخ نمیچرخه بجای مبارزه با سرنوشت و کنار رفتن خودم از دایره بازی آسه آسه رامش میکنم. شاید ق*م*ا*ر سر زندگی من باشه اما ارزشش بیشتر از برده سختی‌ها و مشکلات زندگی بودن و رقصیدن به ساز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : HOORA
  • sparkle
واکنش‌ها[ی پسندها] 'Payiz'

HOORA

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
3/7/25
ارسالی‌ها
16
پسندها
22
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
با عجله اومدم دستمو گذاشتم رو زنگ
زهرا: وای چته مگه سر اواردی...
من دوباره زنگ و فشردم.
زهرا: خب بابا وایستا دستم رو بشورم میام.
و بالاخره در و باز کرد، که گفتم:
- چه عجب زری میزاشتی فردا باز میکردی
زهرا: وای سانی چقد گیر میدی بیا تعریف کن ببینم چیشد کار
- خیلی خستم اول برام یه چایی بیار تا بهت بگم
- وای سانی توام جون به لبم کردی انقد لفتش میدی
زری چایی اوارد و خوردم و دیدم چپ چپ داره بهم نگاه میکنه.
- چته زری انگار طلب کاری؟
- اگه افتخار بدید تعریف کنی ببینم چیشده دیگه اونجوری نگات نمیکنم.
- وای زری خیلی شرکتش بزرگ بود با یه عالمه کارمند یکی از یکی دیگه جینگول مینگول تر اصلاً فکر می‌کردی خارجه.
- برو سر اصل مطلب قبولت کردن یا نه ؟
- خب گفتن فردا بیا رئیس براش کار پیش اومده امروز نیومده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : HOORA

HOORA

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
3/7/25
ارسالی‌ها
16
پسندها
22
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
آب و خورد و داشت با چشاش که الان اشک اومده بود بهم نگاه می‌کرد...
- راضی نبودی نه؟ بگو بگو راضی نبودی خر
- روان‌پریش چرا راضی نباشم دیونه‌ای؟!
زد زیر خنده.
- شوخی شوخی داشتم میمردم‌ها.
- خدا نکنه.
شاممونو خوردیم رفتیم نشستیم پای تلویزیون.
- سانی
- اوف تو فقط بگو سانی.
- زهر مار جدی‌ام.
- جونم بگو ابجی؟!
- فردا قراره چی بشه؟
- خب دیگه میرم ببینم چی میشه یا قبول میکنه یا نمیکنه. آخه تو خیلی به این کار نیاز داری من لااقل کارم هست فعلاً
- بنظرت چجور آدمیه رئیس شرکت؟
- همچین میپرسی انگار پسر خالمه‌ها من چمیدونم آخه تا به حال ندیدمش که
- امیدوارم که آدم خوب و مهربونی باشه
- فکرتو درگیر نکن انشاالله خیره
- سانیا ساعت ده شبه من میرم بخوابم
- باشه منم میخوابم یکم دیگه... شبت بخیر عزیزم

سانیا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : HOORA

HOORA

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
3/7/25
ارسالی‌ها
16
پسندها
22
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
خانوم موسوی
- سلام خانوم موسوی
- سلام خانوم اخوان خوش اومدید
- خیلی ممنون خانوم موسوی ببخشید دیروز اومدم گفتید رئیس نیست گفتید فردا بیا
- بله رئیس اومده اما یکم عصابش خورده اجازه ملاقات فک نکنم بدن به کسی
- اما واقعا من باید باهاشون صحبت کنم واقعا من خیلی به این کار نیاز دارم
- بزارید بپرسم ازشون ببینم چی میشه
- خیلی ممنون
خیلی اعصابم خورد شده بود یه فکری زد به سرم اما نمیدونستم انجام بدم یا ندم رد خانوم موسوی گرفتم دیدم کجا رفت و منتظر موندم تو فکر رفتم داشتم فکر میکردم با حضور یکی روبروی خودم سرم بالا گرفتم .... سرمو بلند کردم دیدم یه آقای میانسال حدود سی و چهار_پنج ساله جلوم وایستاده داره با تعجب و اخم نگاه میکنه .
- بله آقا به چی دارید نگاه می‌کنید؟
- خانوم با کسی کار دارید ؟
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : HOORA

HOORA

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
3/7/25
ارسالی‌ها
16
پسندها
22
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
هیچی نگفت عین این وحشیا زل زده بود به میزش ، هیچی نگفتم دیگه داشتم کلافه میشدم.
- آقای محترم با شما هستم .
یه‌ پوزخند زد و نگاه تمسخر آمیز به سر تا پام کرد.
- برای کدوم آگهی اومدی؟
- برای حسابداری زده بودید، من رشته دانشگاهم داروسازي هست اما دوره حساب داری دیدم و کاملاً بلدم.
دیدم جوابی نشنیدم سرمو بالا گرفتم و با چهره سرد و عصبی و پوزخند چندش طرف رو به رو شدم .
- من نظافت چی و دستار شخصی نیاز داشتم.
شوک شدم ،اصن برگام ریخت این چی چی می‌گفت و من چی‌چی فک می‌کردم ، بی اختیار شده بودم.
- چی!!!؟
- همینی ک گفتم و شما هم شنیدی
- شوخی خوبی نیست آقای محترم
- من با کسی شوخی ندارم
حس بدی بهم دست داد حالم بد شده بود ،غرور من خورد شده بود .
- فکراتون بکنید و اطلاع بدید
فکرم در گیر شد از یه طرف هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : HOORA

HOORA

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
3/7/25
ارسالی‌ها
16
پسندها
22
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
دکتر به سانی مسکن زد و سانی خوابید، نگاهی به ساعت انداختم ساعت از نه رد شده بود ،داشتم به امروز فکر می‌کردم، گفتم بزار برم آب معدنی بگیرم بخورم .
آخه تشنه‌م شده بود از ساعت دو که اومدم بیمارستان تا الان چیزی نخورده بودم . رفتم مغازه خواستم کارت بانکیمو از جیبم در بیارم که دیدم دوتا کارته در اوردم و تازه یادم کارت اون آقایی که سانی اوارده بود بیمارستان افتادم ، آب و حساب کردم و رفتم بیرون از مغازه.با کلی استخاره و فکر و خیال شماره و گرفتم و دکمه تماس و زدم ، بوق اول ،بوق دوم و بوق سوم دیگه امیدی نداشتم میخواستم قطع کنم که دیدم صداش پیچید پشت تلفن
- سلام بله بفرمایید
- بله....
- الو صدامو دارید ؟
- سلام خوبین آقای کلانتر، من دوست خانم اخوان هستم .
خیلی سرد جواب داد
- ممنون خانم اخوان خوبن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : HOORA

HOORA

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
3/7/25
ارسالی‌ها
16
پسندها
22
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
جوابی ندادم که رفت لباسام پوشیدم زدی. اومد و ماشین گرفتیم ورفتیم خونه .... رسیدم خونه، خیلی خسته بودم قسمت شکستگی دنده‌هام درد می‌کرد نباید زیاد تحرک میداشتم فردا هم اولین روز کاریم بود .
خدایا این چه زندگیه من دارم، این‌چه خانواده ای بود که من داشتم .
- سانی عزیزم چیزی لازم نداری؟
با صدای زری برگشتم سمتش یه لبخند بی‌جونی بهش زدم.
- نه عزیزم ببخشید اذیتت کردم برو بخواب حتما خیلی خسته‌ای.
نگاه مهربونی بهم انداخت که متقابلا جوابشو دادم.
- این چه حرفیه پس من میرم بخابم
- باشه عزیزم بخواب عصری بریم بیرون
- باشه قشنگم
زری رفت منم آب خوردم و دراز کشیدم، و خوابم برد ...
- سانی سانی سانی سانی سانی
- زهر درد مرض این چه طرز بیدار کردنه مخمون خوردی.
- پاشو بریم بیرون دیگه پاشو.
- ساعت چنده مگه خره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : HOORA

HOORA

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
3/7/25
ارسالی‌ها
16
پسندها
22
امتیازها
40
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
با لکنت گفتم: ببخشید
داد زد...
- گمشو بیرون دختره دست پا چلفتی.
- ببخشید من ...
- گفتم بیرون
رفتم بیرون اشکام سرازیر شددد حالم خیلی بد بود، خدایا این چه زندگیه من دارم، خسته شدم.
از آدما خسته شدم از زندگی خسته شدم، خدایا بسه دیگه یا این بدبختیا تموم شه یا زندگی من تموم شه.
با دیدن آقا کیارش چشام پاک کردم.
- چرا گریه میکنی؟!
- چیزی نیست.
- سپهر باز بد اخلاقی کرده؟!
- چیز مهمی نیست.
- هر جور راحتی خوبی نیومده ها...
تک خنده ای کرد و رفت.
منم اشکام پاک کردم رفتم دیدم کسی کاری نداره داشتم اینور اونور سرک می‌کشیدم.
یه دختره با آرایش غلیظ و قیافه عمل اومد سمتم.
- سلام دختر جون.
- سلام
- خدمتکار جدید هستی؟
از لحن تحقیر آمیزش ناراحت شدم ...
- بله کاری داشتید؟!
پوزخندی زد و خنده ترسناکی کرد...
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : HOORA
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] 'Payiz'

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا