• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان کافه نوشیدنی‌های فراموش شده | لاوا کاربر انجمن یک رمان

Lava.Winchester

ویراستار آزمایشی
ویراستار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
29/7/25
ارسالی‌ها
44
پسندها
295
امتیازها
903
مدال‌ها
3
سن
17
سطح
3
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
- جولیا مثل همیشه صبح آماده شد و رفت مدرسه ولی یک ساعت بعد مدیر مدرستون بهم زنگ زد و گفت که جولیا امروز مدرسه نیومده، منم دیگه نتونستم درست جوابش رو بدم فقط قطع کردم و به خود جولیا زنگ زدم ولی جوای نداد؛ سه دفعه بهش زنگ زدم ولی هیچ‌کدوم رو جواب نداد حتی پیام هم بهش دادم چندین‌بار هم دادم ولی حتی سین هم نزد. بعدش... بعدش به همسرم گفتم و اونم به پلیس زنگ زد و... .
بغضش دوباره ترکید ولی خیلی سعی می‌کرد احساساتش رو کنترل کنه.
- ببخشید. داشتم می‌گفتم که به پلیس زنگ زدیم و توی اون مدت که پلیس‌ها داشتن دنبالش می‌گشتن و تحقیق می‌کردن به تو زنگ زدم که شاید با تو باشه یا تو دیده باشیش و یه خبری ازش داشته باشی.
- کاشکی می‌داشتم. خب پلیس‌ها چی گفتن؟
- چیز امیدوار کننده‌ای نگفتن فقط همه چی بدتر شد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Lava.Winchester

ویراستار آزمایشی
ویراستار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
29/7/25
ارسالی‌ها
44
پسندها
295
امتیازها
903
مدال‌ها
3
سن
17
سطح
3
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
مامان یکم نگام کرد اما چیزی نگفت. جیمز بلند شد و سریع اومد سمت آشپزخونه معلوم باز می‌خواد اذیت کنه.
- جیمز الان نه. واقعاً الان حوصله ندارم.
لبخند جیمز محو شد و فقط نگام می‌کرد.
- مامان الان خیلی خستم میرم یکم استراحت کنم.
- شام نمی‌خوری؟
- نه مرسی الان خیلی میل ندارم.
روم رو برگردوندم و رفتم سمت پله که مامان دوباره صدام زد.
- ماریا؟
وایسادم ولی نه جوابی دادم و نه روم رو برگردوندم.
- ماریا چیزی شده؟ میزون به نظر نمیای.
- خوبم مامان.
- می‌دونی که اگه چیزی شده می‌تونی بهم بگی دیگه نه؟
- آره مامان می‌دونم.
از پله‌ها بالا رفتم و انقدر که تو فکر فرو رفته بودم بعد از تموم شدن پله‌ها یادم اومد که حتی حواسم به صدای جیر‌جیر پله‌ها هم نبود، صدایی که همیشه رو مخم بودم و اصلاً ازش خوشم نمی‌اومد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Lava.Winchester

ویراستار آزمایشی
ویراستار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
29/7/25
ارسالی‌ها
44
پسندها
295
امتیازها
903
مدال‌ها
3
سن
17
سطح
3
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
- «معلومه که نه! اگه خواستی بیای آدرس رو میدی دیگه.»
نمی‌دونم جوابش رو چی بدم، جواب بدم؟ جوای ندم؟ برم یا نه؟
چند دقیقه‌ای صبر کردم که یکم فکر کنم و بعد جواب دادم:
- «خب حالا بر فرض هم که اومدم، منظورت از بچه‌ها کیان؟»
- «تئودور و سامانتا، حالا احتمالاً دوقولو‌ها هم بیان (ایزابل و آیزاک والتِز).»
عالی شد. دوباره همون اکیپ و همون دردسر‌ها؛ ولی خب شاید خیلی هم بد نباشه. حداقل یکم ذهنم و از چیز‌های ترسناک دور می‌کنه.
- «خیلی خب باشه. بیا دنبالم.»
آدرس خونه رو براش فرستادم و گوشی رو خاموش کردم و بلند شدم که آماده بشم. حالا از کجا باید شروع کنم؟ فکر کنم از آرایش شروع کنم بهتر باشه. رفتم جلوی میز آرایش آبی‌رنگم که آینه بزرگی روی خودش داشت که دورش با لامپ‌های گرد و نورانی پر شده بود، درست مثل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 9)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا