- تاریخ ثبتنام
- 29/7/25
- ارسالیها
- 44
- پسندها
- 295
- امتیازها
- 903
- مدالها
- 3
- سن
- 17
سطح
3
- نویسنده موضوع
- #21
- جولیا مثل همیشه صبح آماده شد و رفت مدرسه ولی یک ساعت بعد مدیر مدرستون بهم زنگ زد و گفت که جولیا امروز مدرسه نیومده، منم دیگه نتونستم درست جوابش رو بدم فقط قطع کردم و به خود جولیا زنگ زدم ولی جوای نداد؛ سه دفعه بهش زنگ زدم ولی هیچکدوم رو جواب نداد حتی پیام هم بهش دادم چندینبار هم دادم ولی حتی سین هم نزد. بعدش... بعدش به همسرم گفتم و اونم به پلیس زنگ زد و... .
بغضش دوباره ترکید ولی خیلی سعی میکرد احساساتش رو کنترل کنه.
- ببخشید. داشتم میگفتم که به پلیس زنگ زدیم و توی اون مدت که پلیسها داشتن دنبالش میگشتن و تحقیق میکردن به تو زنگ زدم که شاید با تو باشه یا تو دیده باشیش و یه خبری ازش داشته باشی.
- کاشکی میداشتم. خب پلیسها چی گفتن؟
- چیز امیدوار کنندهای نگفتن فقط همه چی بدتر شد...
بغضش دوباره ترکید ولی خیلی سعی میکرد احساساتش رو کنترل کنه.
- ببخشید. داشتم میگفتم که به پلیس زنگ زدیم و توی اون مدت که پلیسها داشتن دنبالش میگشتن و تحقیق میکردن به تو زنگ زدم که شاید با تو باشه یا تو دیده باشیش و یه خبری ازش داشته باشی.
- کاشکی میداشتم. خب پلیسها چی گفتن؟
- چیز امیدوار کنندهای نگفتن فقط همه چی بدتر شد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر