• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان کافه نوشیدنی‌های فراموش شده | لاوا کاربر انجمن یک رمان

Lava.Winchester

ویراستار آزمایشی
ویراستار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
29/7/25
ارسالی‌ها
27
پسندها
143
امتیازها
390
مدال‌ها
1
سن
17
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
تا قبل از اینکه جولیا بپرسه کلاً اون کافه عجیب رو فراموش کرده بودم. دوباره سوال‌ها به ذهنم برگشتن. دلم می‌خواست جولیا رو به اون کافه ببرم تا خودش ببینه ولی یادم اومد که مامان امروز تا عصر شیفت کاری داره و من باید برم جیمز رو از مدرسش ببرم خونه. واقعاً دلم می‌خواد بدونم کی میشه که اون هیولای کوچولو برنامه‌های من رو خراب نکنه. اصلاً حواسم نبود که جولیا هنوز داره نگام می‌کنه و منتظر جوابه.
- ببین، الان وقت ندارم توضیح بدم. باید برم جیمز رو از مدرسه ببرم خونه. یه روز دیگه که سرم خلوت‌ شد می‌برمت که خودت ببینی.
از جولیا خداحافظی کردم و سمت مدرسه‌ی جیمز راه افتادم. بعد از حدود نیم‌ ساعت پیاده‌روی به مدرسه‌ی جیمز رسیدم؛ ولی انگار یکم دیر رسیده بودم. کل مدرسه خالی شده بود و همه رفته بودن و در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Lava.Winchester

ویراستار آزمایشی
ویراستار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
29/7/25
ارسالی‌ها
27
پسندها
143
امتیازها
390
مدال‌ها
1
سن
17
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
برای این دیگه جواب درست و حسابی نداشتم چون حق با مامان بود، من هیچوقت آشپزی نمی‌کردم.
- گفتم یکم برای جیمز غذا درست کنم.
تعجب مامان چند برابر شده بود. مامان به جیمز نگاه کرد ولی چیزی نگفت؛ ولی من اون لبخند موذیانه رو دوباره روی لبای جیمز دیدم. هر لحظه آماده بودم که دوباره بزرگ‌نمایی کنه و بیچارم کنه. همین‌جوری که داشتم از استرس لب پایینم رو گاز می‌گرفتم جیمز گفت:‌
- هیچی مامان، من چون خیلی خسته بودم و گشنم بود ماریا تصمیم گرفت برام غذا درست کنه.
از تعجب چشمام به گردترین حالتی که میشد در اومد. اصلاً انتظار نداشتم که اینو بگه. فکر می‌کردم قراره چرت و پرت‌های همیشگیش رو تحویل مامان بده؛ ولی کلاً حوصله بحث نداشتم، بنابر‌این فقط سرم رو دوباره به کارم گرم کردم. بعد از درست کردن غذای جیمز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Lava.Winchester

ویراستار آزمایشی
ویراستار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
29/7/25
ارسالی‌ها
27
پسندها
143
امتیازها
390
مدال‌ها
1
سن
17
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
یکم جلوتر رفتم و میز بار رو دیدیم. جلوی میز وایسادم و یه زنگ کوچیک روی میز دیدم، مثل زنگ‌هایی که روی میز هتل‌ها می‌ذارن ولی خیلی قدیمی‌تر. دیدم کسی پشت میز نیست پس زنگ رو فشار دادم. بعد از حدود دو دقیقه دیدم که یه مرد مسن از در پشتی وارد شد و اومد پشت میز. استایل خیلی قدیمی و کلاسیکی داشت. یه ست شلوار و جلیقه قدیمی قهوه‌ای که زیرش که پیرهن نسکافه‌ای‌رنگ پوشیده بود و ادامه پیرهن رو توی کمر شلوارش کرده بود. موهای پرپشت و شونه‌زده‌ای داشت. معلوم بود که خیلی موهاش رو ژل زده. به صورتش نگاه کردم، عینک مستطیل شکلی روی چشماش بود و فریم عینکه طلایی زنگ بود. فقط نمی‌دونم چرا حس خوبی ازش نمی‌تونم بگیرم. متوجه شدم که مرد هم به من زل زده. بدون اینکه حواسم باشه داشتم مستقیم توی چشماش نگاه می‌کردم. رنگ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Lava.Winchester

ویراستار آزمایشی
ویراستار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
29/7/25
ارسالی‌ها
27
پسندها
143
امتیازها
390
مدال‌ها
1
سن
17
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
توی مسیر برگشت به خونه به اون نوشیدنی‌ها و اسم‌های عجیبشون فکر می‌کردم. هیچ‌کدومشون ذره‌ای برام آشنا نبودن، حتی ترکیبات نوشیدنی‌ها هم نوشته نشده بود انگار یه چیز کاملاً جدید بودن. قدم‌های کوتاهی برمی‌داشتم و با هر قدم بیشتر تو فکر فرو می‌رفتم. بعد از مدتی راه رفتن سرم و بالا
آوردم و متوجه شدم که به خونه رسیدم. اصلاً طول مسیر و اون قدم‌زدن طولانی رو حس نکردم. از پله‌های ورودی که خیلی از صداس جیر‌جیزشون بدم می‌اومد بالا رفتن و در خونه رو باز کردم. صدایی که از لولای قدیمیه در بلند شد مامان رو متوجه برگشت من کرد.
- خب چه عجب یه بار گفتم به موقع برگرد به حرفم گوش کردی.
لبخند ریزی زدم. برای گپ طولانی خیلی خسته بودم پس ترجیح دادم فقط برم تو اتاق و رو تختم دراز بکشم.
حتی با اینکه اونجا رو دیدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Lava.Winchester

ویراستار آزمایشی
ویراستار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
29/7/25
ارسالی‌ها
27
پسندها
143
امتیازها
390
مدال‌ها
1
سن
17
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
- نه بابا انقدر اسماش عجیب بودن که حتی نتونستم درست بخونمشون.
- ماریا گوش کن ببین چی میگم، فردا تو مدرسه باید درباره این کافه باهات حرف بزنم.
- چطور؟ چیزی ازش می‌دونی؟
- طولانیه الان نمی‌تونم بگم فردا حتماً باهات حرف می‌زنم خیلی مهمه. الان باید برم. فعلاً.
- هی جولیا صبر کن چی داری میگی؟!
ولی جولیا قطع کرد.
- ای بابا جولیا از دست تو! نمی‌تونستی ذهنم و مشغول‌تر نکنی!
خودم رو روی تخت ول کردم و به سقف زل زدم. خیلی خسته‌تر از چیزی بودم که بخوام کاری انجام بدم یا بیشتر از این فکرم رو مشغول کنم، پس تصمیم گرفتم فقط چشمام رو ببندم و بخوابم. حس می‌کردم که چشمام کم‌کم دارن گرم خواب میشن، پلکام سنگین شده بودن و بلاخره کاملاً بسته شدن.
***
ساعت زنگ خورد. زنگش مثل چکشی که میخ رو به دیوار میزنه تو سرم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Lava.Winchester

ویراستار آزمایشی
ویراستار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
29/7/25
ارسالی‌ها
27
پسندها
143
امتیازها
390
مدال‌ها
1
سن
17
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
یهو برق از سرش پرید چشمام برق زد فکر کنم از من انتظار این کار رو نداشت. گرچه هر چی بیشتر فکر می‌کنم می‌بینم که نبایدم داشته باشه چون یادم نمیاد قبلاً این کار رو انجام داده باشم چون بیشتر مواقع عین سگ و گربه می‌افتیم به جون هم. یکم خندیدم و گفتم:
- باشه حالا پررو نشو عادت نشه فقط همین یه باره.
جیمز یه نیش‌خند ریزی زد و آروم گفت:
- آره باشه حتماً.
از دست این بچه.
صبحونم رو تموم کردم و کیفم رو برداشتم و رفتم بیرون. رسیدم سرکوچه این دفعه کاملاً به‌ موقع بود اتوبوش تازه رسیده بود.
سوار شدم و مثل همیشه ته اتوبوس نشستم و درها بسته شدن و اتوبوس با یه حرکت شدید که یکم تعادلم رو به هم زد راه افتاد. بعد از اینکه دوباره تعادلم رو به دست آوردم جام رو روی صندلی راحت کردم و سرم رو به پنجره تکیه دادم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Lava.Winchester

ویراستار آزمایشی
ویراستار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
29/7/25
ارسالی‌ها
27
پسندها
143
امتیازها
390
مدال‌ها
1
سن
17
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
از کجا معلوم شاید سامانتا از دست خانم پریستون عقلش رو از دست داده. بی‌خیال اصلاً به من چه. روم رو کردن اونور که برم که یکی از همون نچسبه هم بود و صدام زد:
- هی ماریا!
وایی نه این همون صدای آشنای اکساندر فاکس بود. اصلاً دلم نمی‌خواست برگردم. اکساندر قلدرترین بچه کل دبیرستانه یعنی رو دستش نمیاد یکمی هم عصبیه ولی از حق نگذریم از سلیقه موسیقیش خوشم میاد. سعی کردم نادیدش بگیرم که همراهش سامانتا هم من رو صدا زد:
- ماریا! بیا با بقیه آشنا شو.
توی همون حالت که پشتم بهشون بود زیر لب زمزمه کردم:
- آشناشم، آره حتماً.
بلاخره برگشتم و دیدم چندتای دیگه هم هستن. اکساندر با نیشخند رو مخی اومد سمتم.
- چیشده پرنسس خانم اخماش توهمه.
- الکساندر اصلاً الان حوصله ندارم.
سامانتا اومد جلو.
- شما دوتا هم‌دیگه رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Lava.Winchester

ویراستار آزمایشی
ویراستار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
29/7/25
ارسالی‌ها
27
پسندها
143
امتیازها
390
مدال‌ها
1
سن
17
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
انگار هیچ کاری براش مهم‌تر از درس خوندن نیست. یکمم شخصیت آرومی داره. ایزابل هم که خیلی ترسوعه با کوچیک‌ترین حرکت ناگهانی‌ای جیغش در میاد و از اون‌جایی که اکساندر هم باهاشون میره و به شدت شخصیت قلدری داره و دوست داره سربه‌سر همه بذاره، دوقلو‌ها گزینه‌ی خیلی خوبی برای این بیرون رفتن نیستن.
اونا هنوز منتظر جواب من بودن. یکم مکث کردم و گفتم:
- نه ممنون، باشه یه وقت دیگه امروز کار دارم.
اکساندر خندید.
- چیه نکنه به روحیه‌ی لطیفت لطمه می‌خوره!
وای خدا من از دست این چیکار کنم. با لحن تندی گفتم:
- مثل اینکه اون مشت محکمی که سال قبل خوردی رو یادت رفته. می‌خوای برات یادآوریش کنم؟!
- هی! اونقدرا هم محکم نبود!
تئودور نتونست جلوی خندش رو بگیره.
- چرا بود. ماریا کاملاً دماغت رو شکوند!
الکسالندر که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Lava.Winchester

ویراستار آزمایشی
ویراستار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
29/7/25
ارسالی‌ها
27
پسندها
143
امتیازها
390
مدال‌ها
1
سن
17
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
- خب، خوشحالم که منوی جدید تونسته توجهت رو جلب کنه خانم کَسلِر.
یهو از تعجب چشمام درشت شدن. یعنی چی! من که اصلاً اسمی یا فامیلی بهش نگفته بودم! اون از کجا من رو می‌شناسه!؟
- بله؟! ببخشید شما فامیلیه من رو از کجا می‌دونین؟!
- خودتون دفعه‌ی پیش بهم گفتین.
ولی من مطمئن بودم که چیزی بهش نگفته بودم.
- خیلی ببخشید آقای... .
- بلادوِیل هستم. بارتالامیو بلادوِیل.
واو اسمش از خودش عجیب‌تر بود؛ ولی یه جورایی باحال بود، خاص بود.
- آقای بلادوِیل، من کاملاً مطمئنم که هیچی از خودم به شما نگفتم.
یکم مکث کرد و جوابی نداد. انگار سعی داشت موضوع رو عوض کنه. یکم لحنش آروم‌تر شد و گفت:
- به‌هرحال شهر کوچیکیه. بهتره دیگه بریم سراغ منو و نوشیدنی‌ها.
کاملاً معلوم بود پیچوند. گرچه هنور هم دنبال جواب بودم ولی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Lava.Winchester

ویراستار آزمایشی
ویراستار آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
29/7/25
ارسالی‌ها
27
پسندها
143
امتیازها
390
مدال‌ها
1
سن
17
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
- ام... ببخشید آقا، ولی من باید برم.
- اما، مطمئنم نوشیدنی‌ها خیلی تو رو به وجد میارن.
- بمونه واسه بعد، الان واقعاً باید برم.
دیگه حرفی نزد منم با عجله وسایلم رو برداشتم و بیرون رفتم. قلبم از شدت استرس تند‌تند میزد. فکر‌های خیلی وحشتناکی پشت‌ سر هم از ذهنم رد می‌شدن. کل مسیری رو که به خونه جولیا بود میدویدم.
***
الان چهل دقیقس که دارم به سمت خونه جولیا میرم دیگه نفسم بالا نمیاد؛ به نفس‌نفس افتادم.
خونه جولیا تقریباً بیرون شهر. خانواده مارتینِز توی مزرعه زرت خونه دارن و زندگی می‌کنن. پدر جولیا صاحب کل اون مزرعس.
بلاخره به خونه‌ی جولیا رسیدم. یکم پشت در وایسادم و نفسم رو تازه می‌کردم. یه نفس عمیق کشیدم و از پله‌های ورودی خونه بالا رفتم. پله‌های چوبیه قدیمی زیر پام جیر‌جیر صدا می‌دادن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا