دلنوشته دلنوشته سلیله‌های ایرانم| توکا راد کاربر یک رمان

[Xypшид]

بسم رب

اثر: سلیله‌های ایرانم
ژانر: اجتماعی_ تراژدی
دلنگار: توکا راد

دیباچه:
برای اولین‌بار فریاد کشید
برای دل کوچک شکسته‌اش
برای چشم‌های پر از اشکش
برای لبخند زورکی‌اش
برای همه‌ی آن چیز‌هایی که ندارد
و در آخر برای لبخندش! ​

---

سلیله‌: به معنا دختر
سلیله‌های ایرانم: دختران ایرانم

- می‌نویسم برای تمامی دختران ایرانم شاید گاهی از خطوط حرف دل آن‌ها باشد.

 

[~Horzad]

نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.



خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.



***

قوانین | قوانین بخش دلنوشته‌های کاربران | انجمن رمان نویسی یک رمان

به نام خدا درود و خسته نباشید خدمت کاربران محترم انجمن یک رمان از آن جا که یک رمان، در جهت حمایت از شاعران و نویسندگان، مجموعه دلنوشته و دفتر اشعار کاربران را به صورت فرمت‌های مختلف به اشتراک می‌گذارد، نویسندگان محترم لطفاً قبل از ایجاد تاپیکـ دلنوشته، قوانین زیر را مطالعه کنند. طریقه شروع...

forum.1roman.ir

پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را انجام بدهید.

مهم | تاپیک جامع درخواست نقد دلنوشته | انجمن رمان نویسی یک رمان

•| بسم الله الرحمن الرحیم |• عرض سلام خدمت تمامی اعضای محترم یک رمان ✿ بنا به تصمیم جدید بخش ادبیات، از این پس این بخش دارای بخش نقد خواهد بود و دلنوشته‌نویس‌های عزیز می‌توانند در همین تاپیک درخواست داده و منتظر نقد خود باشند. ••• مواردی در رابطه با درخواست نقد دلنوشته: √ دفتر دلنوشته‌ی شما...

forum.1roman.ir

***



پس از گذشت حداقل 20 پست از دلنوشته‌تان، می‌توانید در تاپیک زیر...​

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[Xypшид]

***
صدایش را خفه کرد که مبادا فحل دیگری
دیگری آن را بشنود.
لبخندش را دار زد که مبادا بشری او را قضاوت کند.
در آخر غمگین شد، گریست، پیر شد، موهایش سفید شد
گفتند: هیچ نیست شاید عاشق کس دیگریست! ​

---

فحل: مرد

 

[Xypшид]

***
به دار آویخت کلماتش را،
قاتل لبخندش شد زیرا که او یک دختر بود!
موهای مشکی‌‌اش در جوانی سپید شد.
بیشتر از سن خود می‌فهمید، جان و عقلش دهه‌ها با هم فرق داشتند.
شادی‌اش مرد و گورستان آن نیز پیدا نشد! ​

 

[Xypшид]

***
رژلبی قرمز بر ل*ب می‌زند، نگران قضاوت‌هایی می‌شود!
نگران فحل‌هایی می‌شود که می‌گویند آن‌ها گناهی ندارند،
اشکش‌ جاری می‌شود، می‌ترسد از آدم‌هایی که از خدا نمی‌ترسند!
می‌ترسد از همه!​

 

[Xypшид]

***
او هیچ گناهی نداشت،
تنها گناه او دختر بودن، بود!
چشم‌هایی که ندانسته او را قضاوت کردند،
لسان‌هایی که ناسزا گفتند.
کدامشان را بیخیال شود؟
برای کدام یک اشک بریزد؟
مگر می‌شود، باشی ولی از وجود سیر شوی؟
چطور می‌شود باشی ولی خسته شوی؟ ​