- تاریخ ثبتنام
- 14/8/25
- ارسالیها
- 23
- پسندها
- 46
- امتیازها
- 40
سطح
0
- نویسنده موضوع
- #11
یهو هین بلندی کشید و گفت:
- پات شکسته چطوری قضیه چیه؟روی تخت دراز کشیدمو شروع کردم به تعریف کردن ماجرا، دلوانم هر دو ثانیه میگفت وای برگام، جداً؟و یه جاهایی بهم میخندید.با صدایی که هنوز ته خندهای توش بود گفت:
ـ خونهی جدیدتون چطوره، خوبه؟
اخمام و کشیدم تو هم و گفتم:
ـدلوان میتونی امروز بیای اینجا خیلی وقته هم و ندیدیم، باید درمورد خیلی چیزا باهات صحبت کنم.اونم جدی شد و گفت:
ـراست میگی حتماً امروز میام آدرس رو برام بفرست همین الان راه میافتم.
اوکی گفتم و قطع کردم و آدرس رو براش فرستادم.دو سال بود که باهاش دوست بودم .تقریباً همه چی و به هم میگفتیم ولی توی این شش، هفت ماهه بابا خیلی بم سخت گرفت، اینکه حق نداشتم برم بیرون و خب الآنم نزدیک دو ماهه که ندیدمش و دلم خیلی براش تنگ شده...
- پات شکسته چطوری قضیه چیه؟روی تخت دراز کشیدمو شروع کردم به تعریف کردن ماجرا، دلوانم هر دو ثانیه میگفت وای برگام، جداً؟و یه جاهایی بهم میخندید.با صدایی که هنوز ته خندهای توش بود گفت:
ـ خونهی جدیدتون چطوره، خوبه؟
اخمام و کشیدم تو هم و گفتم:
ـدلوان میتونی امروز بیای اینجا خیلی وقته هم و ندیدیم، باید درمورد خیلی چیزا باهات صحبت کنم.اونم جدی شد و گفت:
ـراست میگی حتماً امروز میام آدرس رو برام بفرست همین الان راه میافتم.
اوکی گفتم و قطع کردم و آدرس رو براش فرستادم.دو سال بود که باهاش دوست بودم .تقریباً همه چی و به هم میگفتیم ولی توی این شش، هفت ماهه بابا خیلی بم سخت گرفت، اینکه حق نداشتم برم بیرون و خب الآنم نزدیک دو ماهه که ندیدمش و دلم خیلی براش تنگ شده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش