• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان افسون اَشوم | زهرا تاجیک کاربر یک رمان

Zahra tajik

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
18/9/21
ارسالی‌ها
155
پسندها
1,197
امتیازها
6,493
مدال‌ها
8
سن
22
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
افسون اَشوم
نام نویسنده:
زهرا تاجیک
ژانر رمان:
فانتزی، تخیلی، عاشقانه.
کد رمان: 5700
ناظر:
Taraneh.j Taraneh.j
خلاصه: لارا بر لبهٔ پرتگاه ایستاده بود، نگاهش در عمق تاریکی گودال گم شده بود. ناگهان صدای کرونیکس در ذهنش پیچید: «من تشنه تاریکیم، لارا! اما انتخاب با توعه...خوب یا بد؟ می‌دونی که فرق زیادی باهم ندارن! فقط به بند کشیدن الهه‌های روشنایی بیشتر مزه میده، این‌طور نیست؟»
لارا با کمی مکث در حالی که آتش انتقام درون چشمانش پیدا بود زمزمه کرد:«بذار هر دوتاشون رو بسوزونیم.»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Zahra tajik

Ghasedak.

سرپرست تالار کتاب
پرسنل مدیریت
سرپرست تالار
تاریخ ثبت‌نام
13/2/21
ارسالی‌ها
1,075
پسندها
3,241
امتیازها
19,173
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • مدیر
  • #2
IMG_20250501_184704_079.jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Zahra tajik

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
18/9/21
ارسالی‌ها
155
پسندها
1,197
امتیازها
6,493
مدال‌ها
8
سن
22
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
سایه‌ها اطراف لارا پراکنده بودند؛ بی‌صدا، نامرئی اما نزدیک‌تر از چیزی که تصور می‌کرد.
قبل از این‌که فرصت داشته باشد آن‌ها را ببیند، قبل از این‌که بفهمد چه دنیایی او را می‌بلعد؛ همه‌چیز تغییر کرد.
 
امضا : Zahra tajik

Zahra tajik

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
18/9/21
ارسالی‌ها
155
پسندها
1,197
امتیازها
6,493
مدال‌ها
8
سن
22
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
«لارا»

سایه‌ها منو به بازی گرفته بودن، این تقصیر کی بود؟ کی به جز من خودش رو تسلیم اون‌ها کرده بود؟‌ هیچکس! هیچکس انقدر احمق نبود که بدونه یه طلسم می‌تونه زندگیش رو تغییر بده اما با دم شیر بازی کنه؛ هیچکس به اندازه‌ی من حماقت این کار رو نداشت.
میگن مرز باریکی بین شجاعت و حماقت هست، اما اگه بعضی از شجاعت‌ها احمقانه باشن چی؟ من این مرز رو رد کرده بود و حالا سایه‌ها می‌خواستن تاوانش رو ازم بگیرن.
دونه‌های بارون بی‌رحمانه خودشون رو مثل گلوله‌های آتش با تمام قوا به صورتم می‌کوبیدن، انگار زمین هم می‌خواست ازم انتقام بگیره، اما انتقام چی؟
سرم رو پایین انداختم، پاهام دیگه توان یاری کردن جسمم رو نداشتن؛ از همون لحظه‌ای که سحر تتوی مرموز اون مرد رو پشت گوشم حک کرده بود، همه چی تغییر کرد.
سایه‌ها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zahra tajik

Zahra tajik

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
18/9/21
ارسالی‌ها
155
پسندها
1,197
امتیازها
6,493
مدال‌ها
8
سن
22
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
***
با دردی وحشتناک چشم‌هام رو باز کردم نور ضعیف اتاق چشم‌هام رو زد؛ صدای دستگاه تتو که روی پوستم می‌لرزید حس سوزش، حس خستگی و یه حس عجیب دیگه‌ای رو بهم منتقل میکرد.
ابرو‌های نازکم تو هم دیگه گره خورد، تموم استخون‌های بدنم از درد خشک شده بودن.
چشم‌هام هنوز سحر رو تار می‌دیدن اما متوجه بودم که به سختی داره سعی می‌کنه تتو رو بدون کوچیک‌ترین اشتباهی پشت گوشم پیاده کنه.
با خیال راحت از این‌که تتوم داره بی نقص انجام میشه اومدم چشم‌هام رو ببندم که تصاویر خوابم توی ذهنم پلی شد.
بی اراده نفس سنگین شدم رو بیرون دادم و به سحر که روی صورتم خم شده بود به زحمت نگاه کردم، حس کردم باید یه چیزی بگم انگار لازم بود از شر اون خواب خلاص بشم.
ـ سحر! نمی‌دونی چه خواب چرتی دیدم.
با دیدن چشم‌های باز شده من کمی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zahra tajik
  • Heart
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Zahra tajik

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
18/9/21
ارسالی‌ها
155
پسندها
1,197
امتیازها
6,493
مدال‌ها
8
سن
22
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
کارت رو که کشید با ترس و لرز از دستش بیرون کشیدم، به آرومی کیف مشکی رنگم رو برداشتم و کارتم و درون کیف پرت کردم؛ بدون خداحافظی از سحر فاصله گرفتم و به سرعت دو، سه تا پله‌ی جلوی روم رو طی کردم و وارد خیابون اصلی شدم، نفس نفس زنون به هوای بارونی نگاه کردم؛ حاضرم شرط ببندم که من این‌ها رو دیدم و این حس عجیب رو هم قبلاً داشتم.
شونه‌ای بالا انداختم با قدم‌های آروم شروع به راه رفتن کردم که قطرات درشت بارون روی دماغم نشست، چینی به دماغم دادم با سر آستین لباسم قطره آب رو از روی بینیم پاک کردم؛ جلل الخالق چه بلایی سرم اومده؟ به قدم‌هام سرعت بخشیدم تا زودتر از این محله بالاشهر و خونه‌های غول‌پیکر سنگیشون خلاص بشم اما دوباره پام توی گودالی گیر کرد و زمین خوردم، چراغ زرد ماشینی روی صورتم افتاد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zahra tajik
  • Heart
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Zahra tajik

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
18/9/21
ارسالی‌ها
155
پسندها
1,197
امتیازها
6,493
مدال‌ها
8
سن
22
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
***
دوباره همون صدا، صدای دستگاه تتوی سحر، دوباره همون درد، ته دلم خالی شده بود احساس اظطراب و استرس باعث میشد ته دلم یه چیزی بچرخه.
دستم و جلوی دهنم گذاشتم و با عجله سحر رو به کناری هل دادم و سمت سرویس بهداشتی هجوم آوردم.
بعد از پنج دقیقه بی حال روی مبل مشکی رنگ جا گرفتم.
سحر عصبی دست به سینه جلوم ایستاد و گفت:
ـ لارا چته؟؟ چرا وحشی بازی در میاری؟ اگه بلایی سرت میامد چی؟
دستی تو هوا تکون دادم و گفتم:
ـ ولم کن سحر حالتو ندارم.
با نگرانی دستش رو روی پیشونیم گذاشت و گفت:
ـ چت شده؟؟ تبم که نداری؟
با دست به پرده های لیمویی سالن اشاره کردم و گفتم:
ـ سحر امروز بارون شدید میاد.
با تک خنده ضربه ای به سرم و زد و گفت:
ـ لارا دیونه شدی؟ تو خواب طالع دیدی؟
با این سوال پرت شدم تو گذشته این بار یه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Zahra tajik
  • Clap
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

Zahra tajik

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
18/9/21
ارسالی‌ها
155
پسندها
1,197
امتیازها
6,493
مدال‌ها
8
سن
22
سطح
9
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
با دلواپسی به سحر نگاه کردم و گفتم:
ـ این طلسم کار می‌کنه.
با حرفم خشک شده لیوان سفید رنگش رو روی میز گذاشت، خنده مرموزی که تا پشت لب‌هاش اومد رو مخفی کرد و نگران به سمتم اومد و گفت:
- چی داری میگی؟ معنی این حرف‌ها چیه؟
نفسم رو تند بیرون دادم به ساعت روی دیوار نگاه کردم یه نیروی مجبورم میکرد زود از سر جام بلند شم، دفعات قبل هم همین بود سر ساعت چهار و نیم بعد از ظهر من این سالن و ترک کردم، اگه بخوام از ترس به سحر پناه ببرم چی میشه؟؟
عرق روی پیشونیم رو پاک کردم و از جام بلند شدم، کارت رو از توی کیفم در آوردم و سمت سحر گرفتم.
ـ سحر، کارت رو بکش الان.
برعکس سری قبلی با نگاه مرموزی کارت رو توی دستش چرخوند و گفت:
ـ زود نیست می‌خوای بری لارا؟
ترسیده به نفس نفس افتادم، چشم‌های تب دارم رو بستم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Zahra tajik
  • Clap
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا