• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان پارادوکس سرخ (جلد اول) | سید علی جعفری کاربر انجمن یک‌رمان

  • نویسنده موضوع پسر مجنون
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 33
  • بازدیدها 483
  • کاربران تگ شده هیچ

پسر مجنون

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/6/19
ارسالی‌ها
40
پسندها
112
امتیازها
503
مدال‌ها
2
سن
23
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
***
«محمد»
صندلی لق می‌زد، فن سقف ناله می‌کرد. نشسته بودم توی دفتر حراست، کف دست‌هام خیس بود.بابای علی و بابام اومدن. سلام کردم، سرم پایین بود. عمو با احترام حرف زد، ولی مسئول حراست با آب‌وتاب آش مارو پخت. عمو خواست که خسارت پرداخت کنه که رئیس بیمارستان خیلی سریع خودش رو رسوند و به حالت ساده‌ای گفت:
-‌ حاج‌آقا محالِ ممکنِ از شما پولی دریافت کنیم. تورو خدا بفرمایید بنشینید.
-‌ نه استاد، نفرمایید. من باید خسارت رو پرداخت کنم به‌هرحال.
-‌ حاج‌آقا، با این کارتون به خدا فقط ما رو آزرده‌خاطر می‌کنید.
بالاخره عمو راضی شد و با رئیس بیمارستان رفتن تو دفترش و شروع کردن به گپ زدن. هیچ‌وقت نفهمیدم بابای علی برای چی انقدر تیغش برش داره؛ تو همین فکر بودم که بابام دستم رو گرفت و کشوند توی حیاط و گفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

پسر مجنون

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/6/19
ارسالی‌ها
40
پسندها
112
امتیازها
503
مدال‌ها
2
سن
23
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
نفسش رو فوت کرد بیرون و گفت:
- هوف، امان از دست تو.
- جان من دایی!
- باشه بابا، چرا قسم می‌دی؟ اه... بذار زنگ بزنم یه نفر بلند بشه بیاد ببردت قبرستون خاکت کنه، من از دستت راحت بشم!
- دلت میاد من بمیرم؟
یهو زد زیر خنده و گفت:
- پاشو جمع کن خودت رو، که اصلاً مظلوم بودن بهت نمیاد.
***
«یک روز بعد»
تو خونه دراز کشیده بودم که صدای زنگ آیفون اومد. یه دستی به سر و صورتم کشیدم که مامانم گفت:
- علی، دوست‌هات اومدن عیادتت.
- باشه، بگو بیان تو.
چند تا از هم‌کلاسی‌هام بودن؛ امین و رضا با عرفان، رقیب تحصیلیم.امین تا اومد تو، زد زیر خنده و گفت:
- پس چت شد؟ مُردی یا هنوز زنده‌ای پسر؟
- زهرمار! چه خبر؟ رضا خوبی؟ عرفان، تو چه می‌کنی؟
رضا: هیچی، سلامتی.
عرفان: منم که نشستم برا کنکور می‌خونم.
یکم تعجب‌وار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

پسر مجنون

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/6/19
ارسالی‌ها
40
پسندها
112
امتیازها
503
مدال‌ها
2
سن
23
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
عرفان زد زیر خنده و گفت:
- حتماً باید این رو بکشیدش؟بابا فعلاً که زندست!
رضا: آقای سام خوش باشی... من دیگه برم.
عرفان و امین: وایستا تا باهم بریم.
رضا: پس پاشید.
اومدم بلند شم بچه‌ها رو بدرقه کنم که یه دردی پیچید تو دلم، آراد گفت:
- بشین من میرم... بچه‌ها خیلی خوش اومدین بفرمایید از این‌ور!
بچه‌ها که رفتن خاله و دایی و مادربزرگ و فلان و بیسار اومدن تو اتاق، هر کسی یه طوری سلامتی داد و رفت، دیگه آراد اومد نشست روبه‌روم و گفت:
- حاجی دلم تنگ شده بود... برای شرارتامون. پس محمد کو؟مثلثمون هنوز تشکیل نشده که!
- الان چه موقعِ مثلث تشکیل دادن مؤمن. این‌ها رو ول کن. یه دانسی داشتیم تو بیمارستان؛ دهن همشون رو سرویس کردیم.
- چکار کردید مگه؟!
اومدم جریان رو تعریف کنم که دایی محمدرضام اومد تو و اول...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

پسر مجنون

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/6/19
ارسالی‌ها
40
پسندها
112
امتیازها
503
مدال‌ها
2
سن
23
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
یه نگاه بی‌احساسی بهم کرد.
- احیاناً دکتر نگفت هویجش رو داییت باید بخره... اونم اون دایی کوچیکت؟
- دایی تو از کجا می‌دونی؟ آره همین رو گفت.
- نه بابا... خداوکیلی؟
با پا زد به پام، کلاً عادت داشت من و آراد رو بزنه البته به شوخی.
- دایی نری میگم باید بستنیش رو هم بخری‌ ها!
- پاشو خودت رو جمع کن مسخره! هرهر‌هر.
آراد: مس که خر نیست دایی، مس گاوه!
- بسه.
- دایی بس نیست، گلرنگه.
- گلنار نیست؟
- نه دیگه گلرنگ!
***
«دو ماه بعد»
- هلو اَند هاواریو محمد.
محمد: ها؟ چته؟
- بابا بیا بریم دیرم شد.
کفش‌هام رو پوشیدم.
- باشه عزیزم صبر بُنُما... الان تشریف‌فرما میشم.
- ای بمیری زود باش دیگه!
- باشه.
گوشی رو قطع کردم و رفتم دم در وایستادم تا بیادش، همین که اومد صدای ضبط رو یه ذره برد بالا. آهنگ بهنام بانی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Bahar1400

پسر مجنون

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/6/19
ارسالی‌ها
40
پسندها
112
امتیازها
503
مدال‌ها
2
سن
23
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
بلند شد گوشیش رو نگاه کرد و گفت:
- یه زنگ بزن ببین برو بچ کجان!
رفتم توی سالن، یهو یه حرارتی خورد به صورتم که حاکی از استرس شدید بود، قلبم داشت مثل تیربار می‌زد، گوشی رو درآوردم و اومدم زنگ بزنم که یه نفر زد رو شونه‌م و گفت:
- آقاعلی گلِ گلا... بالأخره تشریف‌فرما شدین!
آقارسول مربی باشگاه بود، مربی که نه، یه برادر بزرگ‌تر، یه سرمربی که واسه بچه‌های باشگاهش واقعاً خونِ دل می‌خورد. باهاش دست دادم.
- سلام استاد خوبی؟
دستم رو محکم فشار داد که باعث شد یکم دردم بگیره.
- خوب شدی کاملاً‌؟
- آره خداروشکر خوبم که الان این‌جام... چین چه خبر؟
- خبرهای خوب... نبودم تمرین می‌کردی یا نه؟
دستم رو به زور از دستش کشیدم بیرون و با یه حالت خاصی گفتم:
- آماده‌م برای ناک‌اوت کردن حریف‌هام.
یکم خندید و یه مشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Bahar1400

پسر مجنون

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/6/19
ارسالی‌ها
40
پسندها
112
امتیازها
503
مدال‌ها
2
سن
23
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
یه لحظه دیدم سالن از جاش کنده شد و شروع کردن به تشویق؛ محمد داد می‌زد و می‌گفت:
- حاج علی بکش... نابودش کن!
آیا من می‌رفتم به قتلگاه؟ شاید! همه داشتن تشویق می‌کردن، همین انرژی مضاعفی بهم می‌داد. داور تجهیزاتم رو چک کرد و اروم گفت:
- اگه نمی‌تونی می‌خوای انصراف بدی؟
با تعجب نگاهش کردم.
- چرا؟
- آخه حریفت... هیچی بی‌خیالش، موفق باشی.
حرف داور استرس شدیدتری بهم وارد کرد، بدنم عجیب داغ شده‌بود و دست‌هام مثل بید می‌لرزید، دیگه تسلطی روی خودم نداشتم؛ تجربه بالایی داشتم اما نمی‌دونم چم شده‌بود. با اشاره داور بازی شروع شد؛ توی دلم بسم الله گفتم و دستم رو دراز کردم تا با حریفم دست بدم، اما اون نامردی کرد و سریع دوخمِ منو گرفت و محکم کوبوندم روی تشک، بدجور گیج شدم، همه داشتن اون رو تشویق می‌کردن،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Bahar1400

پسر مجنون

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/6/19
ارسالی‌ها
40
پسندها
112
امتیازها
503
مدال‌ها
2
سن
23
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
- اجازه هست ماهم بشینیم؟
یه ذره خودم رو جمع و جور کردم و گفتم:
- بله‌بله با کمال میل بفرمایید.
یه تعارفی زدم که قبول نکردن، منم گذاشتم کنار و گفتم:
- در خدمت هستم!
هانیه: فکر می‌کردم اخلاق خوبی نداشته باشی.
ابرویی بالا انداختم.
- چطور مگه؟!
یکم خودش رو جمع و جور کرد و گفت:
- آخه تو باشگاه خیلی جدی بودی.
- آدم‌های جدی بداخلاقن؟ آیا؟
یه ذره مکث کرد.
- نه... یعنی نمی‌دونم. آقا علی من اصلاً حال خوبی ندارم، بیخیال این موضوع اگر مشکلی نیست!
جدی‌تر شدم و گفتم:
- اِه! چرا پس؟ چیزی شده؟
- نه چیزی نیست، فراموشش کنید.
- خب بگو دوست دارم بشنوم.
یکم صداش بغضی شد.
- اوم... می‌دونی؟
یکم لحنم رو خنده‌دار کردم و گفتم:
- نه نمی‌دونم!
- اَه چرا اذیت می‌کنی؟
خودم رو جمع کردم و نگاهم رو به آسمون دوختم.
- چه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Bahar1400

پسر مجنون

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/6/19
ارسالی‌ها
40
پسندها
112
امتیازها
503
مدال‌ها
2
سن
23
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
- عجب عشقی هستی شما.
- نمی‌خوام دیگه باشم، تموم شده همه چیز برای من.
دوستش یهو گفت:
- هانیه حداقل حسین بود، نمی‌ذاشت اون مهدی عوضی بهت نگاه کنه.
هانیه: خودم آدمم می‌تونم جلوی مهدی وایستم.
- ولی هانیه... .
چشم‌هام رو یکم تنگ کردم و مثل فضول‌ها پرسیدم:
- ببخشید می‌تونم بدونم جریان چیه؟
هانیه یه نگاه بدی به دوستش کرد و گفت:
- بیخیال علی.
دوست هانیه: مهدی یه پسریه که هانیه رو دوست داره، همیشه هم دنبالش بود... .
هانیه با دست زد بهش که چیزی نگه ولی اون ادامه داد:
- اَه ولم کن بذار بگم خب؛ البته تا وقتی که حسین با هانیه آشنا نشده‌بود. حسین که اومد چند باری با مهدی دعواشون شد.
- هانیه‌خانم شما واقعاً از دست حسین خسته شدی حالا؟
- نمی‌خوام دیگه در موردش بشنوم. شما هم فراموشش کن دیگه.
- باشه هر جور...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Bahar1400

پسر مجنون

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/6/19
ارسالی‌ها
40
پسندها
112
امتیازها
503
مدال‌ها
2
سن
23
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
اومدم بگم باشه که یهو نگاهم افتاد توی چشم‌هاش، رنگ خیلی خاصی داشت، سبزی که واقعاً به دل می‌نشست، یه حالتی داشت صورتش. انگار خیلی معصوم بود؛ نگاهش دوخته شده بود بهم. سریع به خودم اومدم و گفتم:
- چشم هر جور شما راحتید... قفط شما که شماره منو نداری!
گوشیش رو داد و گفت:
- بی زحمت شماره‌ت رو بزن.
شماره‌م رو زدم و گوشی رو بهش دادم که گفت:
- مرسی پس با اجازه.
منم که هاج و واج داشتم نگاهش می‌کردم، دست و پا شکسته گفتم:
- خدانگهدار.
نگاهم افتاد به محمد که داشت همه چیز‌های داخل پلاستیک رو می‌خورد؛ پریدم روش و داد زدم:
- چِدِس عامو، پَ چِ همه رو خوردی؟
- گمشو بابا گشنمه!
- گشنته؟ بده ببینم گشنمه.
مثل دوتا دیوونه داشتیم کیک و آب‌میوه می‌خوردیم که امیر مثل این جن‌زده‌ها اومد و بلند داد زد:
- علی کدوم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Bahar1400

پسر مجنون

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/6/19
ارسالی‌ها
40
پسندها
112
امتیازها
503
مدال‌ها
2
سن
23
سطح
2
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
- باشه بیا تا بریم فعلاً.
حسام: تک خوری عمو علی؟
- اگر می‌خوای بیا بریم اما مگه تو مسابقه نداری الان؟
یه ذره پته‌پته کرد و گفت:
-ها؟چ...چر...چرا... چرا؛ من مسابقه دارم شما برید خوش بگذره!
از سالن زدیم بیرون که یهو گوشیم شروع به زنگ خوردنکرد، شماره ناشناس بود. خواستم رد تماس کنم که کنجکاوی نذاشت؛ تماس رو برقرار کردم که یه خانومی گفت:
- سلام آقای علی سام؟
- سلام بله خودم هستم بفرمایید!
محمد زد بهم و گفت:
- کیه؟
- آقای سام شما مدرس زبان انگلیسی هستید؟
- مدرس که نه ولی موسسه زبانِ*** اسم من رو، روی سایتش قرار داده به عنوان مدرس جدید، چطور مگه؟
- ما دنبال مدرس برای مؤسسمون می‌گردیم؛ شما می‌تونید با ما همکاری کنید؟
- آره ولی فقط میشه بیشتر توضیح بدین؟
- خب ببینید دوست عزیز ما دوتا از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Bahar1400

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا