- تاریخ ثبتنام
- 11/6/19
- ارسالیها
- 40
- پسندها
- 112
- امتیازها
- 503
- مدالها
- 2
- سن
- 23
سطح
2
- نویسنده موضوع
- #11
***
«محمد»
صندلی لق میزد، فن سقف ناله میکرد. نشسته بودم توی دفتر حراست، کف دستهام خیس بود.بابای علی و بابام اومدن. سلام کردم، سرم پایین بود. عمو با احترام حرف زد، ولی مسئول حراست با آبوتاب آش مارو پخت. عمو خواست که خسارت پرداخت کنه که رئیس بیمارستان خیلی سریع خودش رو رسوند و به حالت سادهای گفت:
- حاجآقا محالِ ممکنِ از شما پولی دریافت کنیم. تورو خدا بفرمایید بنشینید.
- نه استاد، نفرمایید. من باید خسارت رو پرداخت کنم بههرحال.
- حاجآقا، با این کارتون به خدا فقط ما رو آزردهخاطر میکنید.
بالاخره عمو راضی شد و با رئیس بیمارستان رفتن تو دفترش و شروع کردن به گپ زدن. هیچوقت نفهمیدم بابای علی برای چی انقدر تیغش برش داره؛ تو همین فکر بودم که بابام دستم رو گرفت و کشوند توی حیاط و گفت...
«محمد»
صندلی لق میزد، فن سقف ناله میکرد. نشسته بودم توی دفتر حراست، کف دستهام خیس بود.بابای علی و بابام اومدن. سلام کردم، سرم پایین بود. عمو با احترام حرف زد، ولی مسئول حراست با آبوتاب آش مارو پخت. عمو خواست که خسارت پرداخت کنه که رئیس بیمارستان خیلی سریع خودش رو رسوند و به حالت سادهای گفت:
- حاجآقا محالِ ممکنِ از شما پولی دریافت کنیم. تورو خدا بفرمایید بنشینید.
- نه استاد، نفرمایید. من باید خسارت رو پرداخت کنم بههرحال.
- حاجآقا، با این کارتون به خدا فقط ما رو آزردهخاطر میکنید.
بالاخره عمو راضی شد و با رئیس بیمارستان رفتن تو دفترش و شروع کردن به گپ زدن. هیچوقت نفهمیدم بابای علی برای چی انقدر تیغش برش داره؛ تو همین فکر بودم که بابام دستم رو گرفت و کشوند توی حیاط و گفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش