• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان پارادوکس سرخ (جلد اول) | سید علی جعفری کاربر انجمن یک‌رمان

  • نویسنده موضوع پسر مجنون
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 12
  • بازدیدها 212
  • کاربران تگ شده هیچ

پسر مجنون

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/6/19
ارسالی‌ها
18
پسندها
77
امتیازها
90
سن
23
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
***
{محمد}
***
نشسته بودم داخل دفتر حراست بیمارستان و عصبی بودم که بابای علی و بابام اومدن. بلند شدم و یه سلام آرومی کردم و سرم رو انداختم پایین، عمو رو به مسئول حراست کرد و بعد از سلام کردن، خراب کاریِ مارو پرسید؛ اون‌ها‌ هم نه گذاشتن نه برداشتن با آب‌و‌تاب و با اضافه کردن پیاز داغ، آش من و علی رو پختن. عمو خواست که خسارت پرداخت کنه که رئیس بیمارستان خیلی سریع خودش رو رسوند و به حالت ساده‌ای گفت:
- حاج آقا... محالِ ممکنِ از شما پولی دریافت کنیم... تورو خدا بفرمایید بنشینید.
- نه استاد نفرمایید من باید خسارت رو پرداخت کنم به هرحال.
- حاج آقا با این کارتون به خدا فقط ما رو آزرده خاطر می‌کنید.
بالاخره عمو راضی شد و با رئیس بیمارستان رفتن تو دفترش و شروع کردن به گپ زدن، هیچ‌وقت نفهمیدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

پسر مجنون

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/6/19
ارسالی‌ها
18
پسندها
77
امتیازها
90
سن
23
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
نفسش رو فوت کرد بیرون و گفت:
- هوف امان از دست تو.
- جان من دایی!
- باشه بابا چرا قسم میدی اه... بذار زنگ بزنم یه نفر بلند بشه بیاد ببردت قبرستون خاکت کنن من از دستت راحت بشم!
- دلت میاد من بمیرم؟
یهو زد زیر خنده و گفت:
- پاشو جمع کن خودت رو که اصلاً مظلوم بودن بهت نمیاد.
***
یک روز بعد
***
تو خونه دراز کشیده بودم که صدای زنگ ایفون اومد. یه دستی به سر و صورتم کشیدم که مامانم گفت:
- علی دوست‌هات اومدن عیادتت.
- باشه بگو بیان تو.
چند تا از همکلاسی‌هام بودن، امین و رضا با عرفان رقیب تحصیلیم.
امین تا اومد تو زد زیر خنده و گفت:
- پس چت شد؟ مُردی یا هنوز زنده‌ای پسر؟
- زهرمار!چه خبر؟رضا خوبی؟عرفان تو چه می‌کنی؟
رضا: هیچی سلامتی.
عرفان: منم که نشستم برا کنکور می‌خونم.
یکم تعجب‌وار نگاهش کردم.
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

پسر مجنون

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
11/6/19
ارسالی‌ها
18
پسندها
77
امتیازها
90
سن
23
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
عرفان زد زیر خنده و گفت:
- حتماً باید این رو بکشیدش؟بابا فعلاً که زندست!
رضا: آقای سام خوش باشی... من دیگه برم.
عرفان و امین: وایستا تا باهم بریم.
رضا: پس پاشید.
اومدم بلند شم بچه‌ها رو بدرقه کنم که یه دردی پیچید تو دلم، آراد گفت:
- بشین من میرم... بچه‌ها خیلی خوش اومدین بفرمایید از این‌ور!
بچه‌ها که رفتن خاله و دایی و مادربزرگ و فلان و بیسار اومدن تو اتاق، هر کسی یه طوری سلامتی داد و رفت، دیگه آراد اومد نشست روبه‌روم و گفت:
- حاجی دلم تنگ شده بود... برای شرارتامون... پس محمد کو؟مثلثمون هنوز تشکیل نشده که!
- الان چه موقعِ مثلث تشکیل دادن مؤمن... این‌ها رو ول کن... یه دانسی داشتیم تو بیمارستان... دهن همشون رو سرویس کردیم.
- چکار کردید مگه؟!
اومدم جریان رو تعریف کنم که دایی محمدرضام اومد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا