• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان چهره‏‌های نفرین | برهون کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع برهون
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها پاسخ‌ها 12
  • بازدیدها بازدیدها 323
  • کاربران تگ شده هیچ

برهون

رفیق جدید انجمن
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
30/9/25
ارسالی‌ها
50
پسندها
508
امتیازها
2,623
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #11
لیانا کمی بازوی آریان را فشرد؛ قلبش هر لحظه ممکن بود از دهانش بیرون بپرد و حقیقت را فریاد بزند. دست آزادش را درون جیب پیشبند سفیدش برد، سکه‏‌ها را میان مشتش فشرد و زیر لب غرولند کرد.
- آخه کدوم آدم بی‌فکری جنازه رو وسط روستا رها می‌کنه؟ فقط اگه پیداش کنم... آریان نترس، وقتی برسیم خونه برات دمنوش‏‌ درست می‏‌کنم، حالت بهتر میشه.
صدای ایوان باعث توقفشان شد. آریان که اندکی به خود مسلط شده بود، دستانش را در هم قفل کرد. ایوان با شانه‌هایی خمیده و حالتی مردد، مثل پسربچه‌ای که انتظار سرزنش دارد، جلوی آن دو ایستاد. دستی در موهای قهوه‌ایش برد و بی‌هدف آن‌ها را مرتب کرد. لیانا که متوجه شده بود او قصدی برای شروع مکالمه ندارد گفت:
- کاری داری ایوان؟!
ایوان دستپاچه دستانش را روی ران‏‌هایش کوبید انگار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

برهون

رفیق جدید انجمن
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
30/9/25
ارسالی‌ها
50
پسندها
508
امتیازها
2,623
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #12
حتی در آن لحظه نیز، قلب بی‌قرارش ثانیه‌‏ای از جنب و جوش نمی‌‏افتاد. به آرامی لبخندی زد که دندان‏‌های یک‌دست و سفیدش را نمایان کرد:
- نه، باید عذر بخوام، نباید می‌ذاشتم اوضاع این‌طوری بشه. بهتره الان بری استراحت کنی. اینجا نمون، بعداً میام سر می‌زنم.
آریان به لبخند دوستش خیره ماند؛ لبخندی که همیشه بیشتر از حرف‌هایش آرام می‌کرد. روزی محبتش را جبران می‏‌کرد ... .
لیانا که انگار منتظر بهانه‌‏ای برای بریدن این مکالمه بود، بی‏‌درنگ میانشان قرار گرفت و آریان را با عجله به سمت خانه کشید. آریان تنها فرصت یافت با تکان دادن دست، از ایوان خداحافظی کند.
در اتاق کوچک، روی همان تختی که سال‌ها پناه همیشگی‌اش بود، نشست و نگاهش لابه‌لای دستان شتاب‌زده‌ی لیانا گم شد. صدای کشوهایی که پشت‌سرهم باز می‌شد،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

برهون

رفیق جدید انجمن
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
30/9/25
ارسالی‌ها
50
پسندها
508
امتیازها
2,623
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #13
ایوان که انگار به حال پریشانش پی برده بود، جلو رفت دستان او را در دست گرفت و گفت:
- آریان، حالت خوبه؟
آریان درون چشمان او خیره ماند؛ مثل مسافری گمشده که به دنبال نشانه‌ای برای بازگشت می‌گردد. تلاش کرد لبخندی بزند، اما لب‌هایش به هر حالتی در آمد جز لبخند. یک قدم عقب رفت، دست‌هایش را از میان انگشتان ایوان بیرون کشید و زمزمه کرد:
- من خوبم، فکر می‏‌کنم باید یکم بیشتر استراحت کنم.
ایوان که احساس می‏‌کرد مزاحم آریان شده است سریع دستانش را در هوا تکان داد و گفت:
- مراقب خودت باش!
و سپس از خانه بیرون رفت. آریان بر روی تخت نشست. این بار، هیچ لیانایی نبود که زخم‏‌هایش را درمان کند. صدای خورد شدن شیشه اعتمادش در گوشش پژواک انداخت و قطره اشکی از چشمانش جدا شد. هنوز زمان قضاوت نبود، اما...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا