- ارسالیها
- 1,392
- پسندها
- 19,541
- امتیازها
- 42,073
- مدالها
- 21
- نویسنده موضوع
- #11
*تحفه ی رنج*
شیخ روزی رو به یارانش گفت
به زن ومرد و حکیمانش گفت
که چه دردیست شما را در دل؟
سکوتی جمع را آمد یکی آرام گفت:
شیخیا مرگ عزیزان را به چشمت دیده ای؟
دخترک از درد و از غم های بسیارش گفت
به ملامت سخن از دوران کرد
حال واحوال دل زارش گفت
در کنارش پسری ناله بکرد
آه سر داد واز اموالش گفت:
-از غم فقر ونداری هیهات
که مرا رنج فراوانش گفت
مردی از آخر مجلس دَم زد
از تب وحال پریشانش گفت:
-آه از درد تن و بیماری
ناله سر داد و از اقبالش گفت
یک جوان اشک به چشمان آورد
عشق را دم زد از یارش گفت:
-که جماعت دلم آتش زد ورفت
ترک عشق من و پیمانش گفت
یک زن پیری که حالش خوش نبود
مویه کرد وبا صدای سرد ونالانش گفت:
_در جوانی پیر گشتم این چنین
ای دریغا همسرم ترک عزیزانش گفت
چون شکایت ها...
شیخ روزی رو به یارانش گفت
به زن ومرد و حکیمانش گفت
که چه دردیست شما را در دل؟
سکوتی جمع را آمد یکی آرام گفت:
شیخیا مرگ عزیزان را به چشمت دیده ای؟
دخترک از درد و از غم های بسیارش گفت
به ملامت سخن از دوران کرد
حال واحوال دل زارش گفت
در کنارش پسری ناله بکرد
آه سر داد واز اموالش گفت:
-از غم فقر ونداری هیهات
که مرا رنج فراوانش گفت
مردی از آخر مجلس دَم زد
از تب وحال پریشانش گفت:
-آه از درد تن و بیماری
ناله سر داد و از اقبالش گفت
یک جوان اشک به چشمان آورد
عشق را دم زد از یارش گفت:
-که جماعت دلم آتش زد ورفت
ترک عشق من و پیمانش گفت
یک زن پیری که حالش خوش نبود
مویه کرد وبا صدای سرد ونالانش گفت:
_در جوانی پیر گشتم این چنین
ای دریغا همسرم ترک عزیزانش گفت
چون شکایت ها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش