• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان آقازاده‌ی شرور | مهلا جعفری کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع مهلا جعفری
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 93
  • بازدیدها 11,907
  • کاربران تگ شده هیچ

مهلا جعفری

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
17/1/18
ارسالی‌ها
540
پسندها
6,615
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
آقازاده ی شرور
نام نویسنده:
مهلا جعفری
ژانر رمان:
#عاشقانه #اجتماعی #طنز
کد رمان: 1636
ناظر : ELMIRA.MORADI ELMIRA.MORADI


آقازاده شرور.jpg
خلاصه:
یک اقای زاده شده از طایفه آقازادگی، اهل شیطنت با یک پدر مخالف شیطنت!
اما این شیطنت‌ها ابدی نیست، با رخ دادن اتفاقی که کمی اقازاده رو سرعقل بیاره...​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

روشنک.ا

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
1,836
پسندها
34,628
امتیازها
64,873
مدال‌ها
26
سطح
33
 
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c.jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

[COLOR=rgb(184, 49...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

مهلا جعفری

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
17/1/18
ارسالی‌ها
540
پسندها
6,615
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
- نیلو بلند شو مانتویی چیزی بپوش سریع باید بریم.
- ای بابا، آرمان بذار یکم بشینیم، باز کجا بریم؟
- بلندشو، بلندشو پر رو نشو، الان حاجی سر و کله‌اش پیدا میشه‌.
- تو هم که با اون بابات.
- هو، مراقب حرف زدنت باش!
- خیله خب، خیله خب، بلند شدم.
با رفتنش تو اتاق، سریع خرت و پرت‌های روی میز رو جمع کردم. لعنت بهت مهرداد، ای کاش خونه رو بهت قرض نمی‌دادم، الان این جور مصیبت بکشم، پنجره‌ها رو باز کردم تا بوی دود از خونه خارج شه، من نمی‌فهمم چرا باید پرواز به این مهمی لغو بشه؟ حالا حاجی هم نبود زنگ می‌زدم خدماتی، اما الان با اومدن یک دفعه‌ای حاجی همه برنامه‌هام هم بهم ریخته بود.
- من آماده‌ام!
برگشتم و با دیدنش عصبانی گفتم:
- این چه وضع؟ بکش جلو روسری لامصبت رو، همین جوری سوارت کنم ببرمت؟ اون هم جلو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

مهلا جعفری

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
17/1/18
ارسالی‌ها
540
پسندها
6,615
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
یک تیشرت جذب سورمه‌ای باشلوار لی پوشیدم و از اتاق خارج شدم، مستقیم رفتم و روی مبل کناری احمد، پسر عمه نشستم. به چشم غره‌های بابا هم توجه نکردم، کلا عقایدش تو کتم نمی‌رفت، وقتی چند نامحرم هستن پیرهن بپوش، جذب نپوش معصیت داره!
بی خیال خم شدم و یک خیار از تو ظرف برداشتم و گاز زدم، یک دفعه نگاهم افتاد به مینا خواهرِ احمد، زل زده بودبه من که فهمید نگاهش رو گرفتم سریع نگاش رو دزدید، هه! دختر سربه زیرمون!
با لرزش جیبم، موبایلم رو بیرون آوردم و پیام رو باز کردم، ای جان آیدا بود. این روش کم نمی‌شد؟ البته عیب نداشت فعلا سرگرمم می‌کنه.
- آرمان جونم؟
- جانم؟
- کجایی تو چرا زنگ می زنم جوابم رو نمیدی؟
- ندیدم پیامات رو، الان دیدم
- دلم برات تنگ شده
- الان مهمونیم.
- ای بابا، باشه،
- خب من برم دیگه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

مهلا جعفری

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
17/1/18
ارسالی‌ها
540
پسندها
6,615
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
براش توضیح دادم که چطوری می‌تونه مشکلش رو برطرف کنه، از بس سرخ و سفید شده بود کم مونده بود برم یک چادر سرم کنم انقدر معذب نباشه، دختر مردم داشت از بین می‌رفت که گفتم دیگه تمومه می‌تونه بره، همین که رفت عکس‌های شیدا رو هم پاک کردم. درسته که من اصلا از این سیستم دیگه استفاده نمی‌کردم و جز خودمم کسی روشنش نمی‌کرد اما محض احتیاط بد نبود، یک وقت بابا، هوس می‌کرد و یک استارت می‌شد مرزبین بابا و شیدا!
با فکرم خنده‌ای سر دادم، امان از این حاجـــی، آدم رو به چه فکرایی که سرنمی‌داد. بعد از پاکسازی عکس‌ها از اتاق زدم بیرون، اینم انجام عملیات!
***
با صدای هشدار موبایل چشام رو باز کردم ساعت نه صبح بود،چرا این موقع کوک کرده بودم؟
حاجی حتما رفته بود سرکار، پس بیخیال لباس پوشیدن شدم و با همون شلوارک و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

مهلا جعفری

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
17/1/18
ارسالی‌ها
540
پسندها
6,615
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
****
باحس صدای ضعیف پچ پچ و خنده با غرغر به شکم خوابیدم و پتو رو تو شکمم جمع کردم، باز چه خبر شده؟ پوفی کشیدم و بلند شدم، تیشرم رو پوشیدم و از اتاق زدم بیرون
- نیلو..‌.
با دیدن سه تا دختر دیگه با تعجب براندازشون کردم که نگاهشون کشیده شد سمتم.
- اِ آرمان جان بیدار شدی؟معرفی می‌کنم بچه‌ها آرمان، اینا هم دوستام فرانک و...
- خوبید آقا آرمان؟
- ممنون، نیلو یه دقیقه میای؟
برگشتم و رفتم تو اتاق که نیلو هم پشت سرم وارد شد
- چی شده؟
- اینا کین؟ خوبه گفتم دو دقیقه می‌خوام دورم خلوت باشه
- دوستامن، وقتی فهمیدن اینجایی دیوونم کردن تا بیان اینجا ببیننت
- ای بابا، پس من میرم دیگه
- کجا؟
- فکرنمی کنم لازم باشه به تو توضیح بدم
- منظوری نداشتم آرمان جان فقط خواستم بمونی
- فردا سالگرد مادرمه باید برم
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

مهلا جعفری

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
17/1/18
ارسالی‌ها
540
پسندها
6,615
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
با دیدن کفش‌های مرتب شده جلوی خونه سوتی زدم، فردا سالگرده! از الان پیشواز گرفتن؟ وارد شدم که عمه با دیدنم گفت:
- اومدی عمه؟
و بعدم سیل سلام و احوال پرسی زن عموها، عموها، دخترعموهای عزیز و پسرعمو والی غیره!
رفتم آشپزخونه که دیدم بابا، کبری خانم رو که همیشه این جور وقتا برای آشپزی و این جور چیزا خبر می‌کرد اومده بود و مشغول پخت و پز بود.
- سلام پسرم خوش اومدی
- سلام کبری خانم خوبی؟ خسته نباشی، ببخشیدها ما هی شما رو به زحمت می‌اندازیم.
- این چه حرفیه پسرم من زهرا خانم رو مثل خواهر خودم دوست داشتم هیچ وقت لطف‌هایی که حاجی و حاج خانم در حق من کردن رو فراموش نمی‌کنم.
-دستتون درد نکنه حالا غذا چی هست؟
-همون که شما و حاج آقا عاشقشید مرغ شکم پر با حلیم بادمجان.
-به به چاکرتم به مولا
از آشپزخونه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

مهلا جعفری

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
17/1/18
ارسالی‌ها
540
پسندها
6,615
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
فقط دعا دعا می‌کردم اشتباه کرده باشم، از لای دندونای بهم کلید شده و فک منقبضم گفتم:
- فقط بگو این جا چی می‌خوای؟
یک دفعه زد زیر گریه و نشست رو زمین.
- علی آقا...
فریاد زدم:
- علی علی برا من راه ننداز، جواب منو !بده
با صدای باز شدن در برگشتم. بابا بود که داشت می‌اومد تو خونه، پوزخندی زدم و منتظر شدم تا نزدیک شه، همین که اومد با دیدنم ایستاد، دست به جیب نگاهش کردم.
- سلام حاج آقا، خوب هستین؟ تعجب کردین از دیدن بنده؟
صمدی تندی از کنارم گذشت و کنار بابا ایستاد.
- اتفاقامنم خیلی تعجب کردم از دیدن خانم صمدی تو خونه پدرم
- علی!
باصدای پرتحکمش انگار دوباره تموم عصبانیتم برگشت سرجاش، محکم زدم زیر گلدون رو میز که محکم به دیوار خورد و پودرشد، غریدم:
- متنفرم از اون دینی که برا خودت زیر اون ریش درست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

مهلا جعفری

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
17/1/18
ارسالی‌ها
540
پسندها
6,615
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
گیج اب دهنم رو قورت دادم که گفت:
-آقا هنوز هستید؟
-آ... آره، کجا باید بیام؟
-بیاید بیمارستان...
بی‌حرف تلفن رو قطع کردم ورفتم سمت موبایلم و روشنش کردم، ۱۷ تماس بی‌پاسخ از حاجی! درست از لحظه خروجم از خونه، بایدمی‌رفتم؟دلم نمی‌خواست و پاهام کشش رفتن نداشت! حمله قلبی چیزی خوبی نبود اما، بایدمی‌رفتم!
***
به دم و دستگاه‌هایی که به بدن مرد مقابلم وصل بودنگاه کردم، مردی که الان از پشت این شیشه هیچ شباهتی به ادم پر از اقتدار چند ساعت پیش یا حتی کسی که تو میدون روزی هزار نفر جلوش خم و راست می‌شدن نداشت!
حاجی ادم خوبی بود . هیچ وقت نخواست کسی جلوش خم و راست شه اما انقدر به درد همه می‌خوردکه خود به خود همه عاشقش می‌شدن. اما دل من باهاش صاف نبود، چندسال بودکه فقط کینه بود و از چند ساعت پیش حتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

مهلا جعفری

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
17/1/18
ارسالی‌ها
540
پسندها
6,615
امتیازها
21,773
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
-قبل از این که خیلی چیزا رو بهت توضیح بدم ازت می‌خوام فقط یه کار برام انجام بدی.
سردرگم نگاهش کردم، کار؟ چه کاری؟!
-انجام میدی علی؟
-این چه کاریه که انقدر مهمه؟
-یک نفر هست که هنوز به گردنم حق داره، می‌خوام قبل از این که مهلتم تموم شه اول از اون مطمئن بشم
پرستار: آقا وقتتون تمومه
سری برای پرستار تکون دادم و دوباره به حاجی نگاه کردم
-اسمش؟
- کماله! کمال طاهری، تو یه روستای دور به نام... زندگی می‌کنه،من روزگاری سر لجبازی و غرور جوونی بد باهاش تا کردم، وقتشه که براش جبران کنم، من تا تونستم بدون این که بفهمه کمکش کردم اما حلالیت اصلی مونده باید از خودش بشنوم.
-چرا من؟
-چون مطمئنم انجام میدی
چیزی نگفتم، شایدخودش مثل همیشه از روی سکوتم، جوابم رو فهمید.
-بگو از طرف من اومدی، علی زود برو پسرم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا