فال شب یلدا

شاعر‌پارسی اشعار حافظ شیرازی

  • نویسنده موضوع فاطمه نصیری
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 750
  • بازدیدها 12,279
  • کاربران تگ شده هیچ

raziyeh.moradi

کاربر نیمه فعال
سطح
3
 
ارسالی‌ها
477
پسندها
1,527
امتیازها
10,973
مدال‌ها
2
  • #731
از خرّم از فروغ رخت لاله زار عمر

بازآ که ریخت بی گل رویت بهار عمر

از دیده گر سرشک چو باران چکد رواست

کاندر غمت چو برق بشد روزگار عمر

این یک دو دم که مهلت دیدار ممکن است

دریاب کار ما که نه پیداست کار عمر

تا کی می صبوح و شکر خواب بامداد

هشیار گرد، هان که گذشت اختیار عمر

دی در گذار بود و نظر سوی ما نکرد

بیجاره دل که هیچ ندید از گذار عمر

اندیشه از محیط فنا نیست هر که را

بر نقطه دهان تو باشد مدار عمر

در هر طرف ز خیل حوادث کمین گهی است

زان رو عنان گسسته دواند سوار عمر

بر عمر زنده ام من و این بس عجب مدار

روز فراق را که نهد در شمار عمر

حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان

این نقش ماند از قلمت یادگار عمر

* * *
 

raziyeh.moradi

کاربر نیمه فعال
سطح
3
 
ارسالی‌ها
477
پسندها
1,527
امتیازها
10,973
مدال‌ها
2
  • #732
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور

کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور

ای دل غمدیده حالت بِهْ شود دل بد مکن

وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور

گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن

چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور

دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت

دایما یکسان نباشد حال دوران غم مخور

هان مشو نومید چون واقف نه ای از سرّ غیب

باشد اندر پرده بازی های پنهان غم مخور

ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی بر کند

چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور

در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم

سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور

گرچه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید

هیچ راهی نیست کآن را نیست پایان غم مخور

حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب

جمله می داند خدای حالگردان غم مخور

حافظا در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

raziyeh.moradi

کاربر نیمه فعال
سطح
3
 
ارسالی‌ها
477
پسندها
1,527
امتیازها
10,973
مدال‌ها
2
  • #733
درآ که در دل خسته توان درآید باز

بیا که در تن مرده روان درآید باز

بیا که فرقت تو چشم من چنان در بست

که فتح باب وصالت مگر گشاید باز

غمی که چون سِپَه زنگ مُلک دل بگرفت

ز خیل شادی روم رخت زداید باز

به پیش آینه دل هر آنچه می دارم

به جز خیال جمالت نمی نماید باز

بدان مثل که شب آبستن است روز از تو

ستاره می شمرم تا که شب چه زاید باز

بیا که بلبل مطبوع خاطر حافظ

به بوی گلبن وصل تو می سراید باز

* * *
 

raziyeh.moradi

کاربر نیمه فعال
سطح
3
 
ارسالی‌ها
477
پسندها
1,527
امتیازها
10,973
مدال‌ها
2
  • #734
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی

دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیی

دایم گل این بستان شاداب نمی ماند

دریاب ضعیفان را در وقت توانایی

مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد

کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی

ساقی چمن! گل را بی روی تو رنگی نیست

شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی

ای درد تواَم درمان در بستر ناکامی

وی یاد تواَم مونس در گوشه تنهایی

در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم

لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی

زین دایره مینا خونین جگرم می ده

تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی

حافظ شب هجران شد، بوی خوش وصل آمد

شادیت مبارک باد، ای عاشق شیدایی
 

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,256
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • #735
* بسم‍ رب العالمین*​

سلام و در‌ود خدمت تمام خوانندگان محترم و عزیز. :wubsmiley:
راستش این‌روزا، این روزای قرنطینه :ambulance: و دوری تو خونه نشستن:10-3-6:
هممون نیاز داریم به خوندن و خوندن و خوندن!:rtfm:
و چه لذت بخش تر از شعر!؟
چه لذت بخش از تر از حضرت حافظ!؟
این شد که گفتیم تاپیکی بذاریم اختصاصا برای ایشون! :inlove::this:
و اینجا غزلیات ورباعیات و اشعار حافظ رو بذاریم و بریم شیراز!:82::111:
پس به نام حضرت عشق شروع کنیم... .❤


الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها

به بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگشاید

ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها

مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم

جرس فریاد می‌دارد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,256
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • #736
خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت

به قصد جان من زار ناتوان انداخت

نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود

زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت

به یک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد

فریب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت

ش*ر..اب خورده و خوی کرده می‌روی به چمن

که آب روی تو آتش در ارغوان انداخت

به بزمگاه چمن دوش م**س.ت بگذشتم

چو از دهان توام غنچه در گمان انداخت

بنفشه طره مفتول خود گره می‌زد

صبا حکایت زلف تو در میان انداخت

ز شرم آن که به روی تو نسبتش کردم

سمن به دست صبا خاک در دهان انداخت

من از ورع می و مطرب ندیدمی زین پیش

هوای مغبچگانم در این و آن انداخت

کنون به آب می لعل خرقه می‌شویم

نصیبه ازل از خود نمی‌توان انداخت

مگر گشایش حافظ در این خرابی بود

که بخشش ازلش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,256
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • #737
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست

گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست

که شنیدی که در این بزم دمی خوش بنشست

که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست

شمع اگر زان لب خندان به زبان لافی زد

پیش عشاق تو شب‌ها به غرامت برخاست

در چمن باد بهاری ز کنار گل و سرو

به هواداری آن عارض و قامت برخاست

م**س.ت بگذشتی و از خلوتیان ملکوت

به تماشای تو آشوب قیامت برخاست

پیش رفتار تو پا برنگرفت از خجلت

سرو سرکش که به ناز از قد و قامت برخاست

حافظ این خرقه بینداز مگر جان ببری

کاتش از خرقه سالوس و کرامت برخاست
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,256
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • #738
آن سیه چرده که شیرینی عالم با اوست

چشم میگون لب خندان دل خرم با اوست

گر چه شیرین دهنان پادشهانند ولی

او سلیمان زمان است که خاتم با اوست

روی خوب است و کمال هنر و دامن پاک

لاجرم همت پاکان دو عالم با اوست

خال مشکین که بدان عارض گندمگون است

سر آن دانه که شد رهزن آدم با اوست

دلبرم عزم سفر کرد خدا را یاران

چه کنم با دل مجروح که مرهم با اوست

با که این نکته توان گفت که آن سنگین دل

کشت ما را و دم عیسی مریم با اوست

حافظ از معتقدان است گرامی دارش

زان که بخشایش بس روح مکرم با اوست
 
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,256
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • #739
ای غایب از نظر به خدا می‌سپارمت

جانم بسوختی و به دل دوست دارمت

تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک

باور مکن که دست ز دامن بدارمت

محراب ابرویت بنما تا سحرگهی

دست دعا برآرم و در گردن آرمت

گر بایدم شدن سوی هاروت بابلی

صد گونه جادویی بکنم تا بیارمت

خواهم که پیش میرمت ای بی‌وفا طبیب

بیمار بازپرس که در انتظارمت

صد جوی آب بسته‌ام از دیده بر کنار

بر بوی تخم مهر که در دل بکارمت

خونم بریخت و از غم عشقم خلاص داد

منت پذیر غمزه خنجر گذارمت

می‌گریم و مرادم از این سیل اشکبار

تخم محبت است که در دل بکارمت

بارم ده از کرم سوی خود تا به سوز دل

در پای دم به دم گهر از دیده بارمت

حافظ ش*ر..اب و شاهد و رندی نه وضع توست

فی الجمله می‌کنی و فرو می‌گذارمت
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

ش.م.ی.م فرهادی

نویسنده ادبیات
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,691
پسندها
18,256
امتیازها
44,573
مدال‌ها
23
  • #740
باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است

شمشاد خانه پرور ما از که کمتر است

ای نازنین پسر تو چه مذهب گرفته‌ای

کت خون ما حلالتر از شیر مادر است

چون نقش غم ز دور ببینی ش*ر..اب خواه

تشخیص کرده‌ایم و مداوا مقرر است

از آستان پیر مغان سر چرا کشیم

دولت در آن سرا و گشایش در آن در است

یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب

کز هر زبان که می‌شنوم نامکرر است

دی وعده داد وصلم و در سر ش*ر..اب داشت

امروز تا چه گوید و بازش چه در سر است

شیراز و آب رکنی و این باد خوش نسیم

عیبش مکن که خال رخ هفت کشور است

فرق است از آب خضر که ظلمات جای او است

تا آب ما که منبعش الله اکبر است

ما آبروی فقر و قناعت نمی‌بریم

با پادشه بگوی که روزی مقدر است

حافظ چه طرفه شاخ نباتیست کلک تو

کش میوه دلپذیرتر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ش.م.ی.م فرهادی

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا