رفيق ميخواستم بهت بگم زندگى رو سختش نكن
ببين چى حالت رو بهتر ميكنه همون رو انجام بده
حواست اينجاست؟
ميگم بين كارها و تصميماتت ببين چى حالت رو خوب ميكنه همون رو انجام بده
هرشب كه دارى ميخوابى به اين فكر كن معلوم نيست فردا دوباره بيدار بشى يا نه
حواست باشه زندگى رو به بهانه زندگى تلف نكنى...
دلت آروم رفيق... #على_سلطانى
رفيق ميخواستم بهت بگم كه اكثر ما آدم ها گفتگو كردن بلد نيستيم
تا اولين مشكل بينمون رخ میده تصمیم به ترک همدیگه میگیریم
یه چیزی به اسم غرور و لجبازی که اصلا از صفات یک انسان متمدن و بافرهنگ نیست اجاره نمیده ما وارد گفتگو بشیم.
اکثر مسائل و کدورت ها رفع میشه اگر ما بی تعارف راجع بهشون حرف بزنیم و این اجازه رو هم به طرف مقابلمون بدیم که راجع به چیزی که اذیتش کرده حرف بزنه
مطمئن باش این راهکار در اکثر موارد مشکلات رو حل میکنه
اگر هم حل نشد حداقل آدم حرفش رو زده و این باعث میشه اون ناراحتی رو با خودش حمل نکنه و مهم تر اینکه به طرف مقابلش کمک میکنه خودش رو بهتر بشناسه
دلت آروم رفيق...
رفیق اگه میخوای فصل جدیدی از زندگیت رو شروع کنی
بازخوانی فصل های قبل رو بذار کنار.
حتما مسیری که اومدی رو دوست نداشتی که حالا میخوای یه راه تازه رو پیش بگیری دیگه
درست میگم؟
پس دیگه دلیلی نداره بهش فکر بکنی
مثل این میمونه وقتی مشغول خوردن غذای مورد علاقهت هستی مدام به خوراکیای فکر کنی که حالت رو بهم میزنه
چه اتفاقی میفته؟
دلت آروم رفیق...
دخترک تنها بود ساز خود را برداشت
رفت ازشهر شلوغ اش بیرون
و میان تن تبدار خیالش گم شد
باد از حادثه موج و چکاوک میگفت
خاک از برگ روان پاییز
دخترک ساکت بود
و سکوتش تن بی تاب زمین را لرزاند
آسمان ابری شد
موسم باران بود
بوی دریا آمد
دخترک چشم به روی همه دنیا بست
دست لرزانش را...
روی سازش غلتاند
با صدای نم باران سینه اش را پر کرد
آه سردی پس داد
دخترک عاشق شد
دخترک عاشق بود
از نگاهش پیداست
خاطراتش پس آن کوچه بن بست
در خیابان ولیعصر
زیر باران
کنج کافه
پشت تنهایی خود جا مانده
و نوای ساز راز آلودش
همه را لو میداد! #علی_سلطانی #علی_سلطاني