- ارسالیها
- 13,757
- پسندها
- 128,110
- امتیازها
- 96,873
- مدالها
- 36
- نویسنده موضوع
- #41
روزنامه های صبح و فنجون چایی رو گذاشت روی میزم، خواست بره که گفتم:
_لطفا تلفنی رو وصل نکنین، هیچ تلفنی رو
سرشو تکون داد و گفت: " چشم "
نیم ساعت نگذشته بود که تلفن دفترم زنگ خورد. عصبانی شدم. گوشی رو از سره جاش بلند کردم و لحظه ای بعد سرجاش گذاشتم!
چشمم خورد به چاییم که متوجه اش نبودم و از دهن افتاده بود
رنگش هم مثل قیر سیاه بود. روزنامه هارو نگاه کردم، خواستم بخونمشون که تلفن دوباره زنگ خورد!
با عصبانیت بیشتر تلفن و برداشتم و سرجاش کوبیدم، تیتر یکی از روزنامه ها این بود:
" تنهایی درد دارد! "
و بازهم زنگ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.