متون و دلنوشته‌ها ⊰| چند لحظه لطفا |⊱

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع R_MāN'8
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها پاسخ‌ها 568
  • بازدیدها بازدیدها 21,412
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

brdia

نو ورود
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
25/11/18
ارسالی‌ها
19
پسندها
1,118
امتیازها
8,063
  • #81
بعضی وقتا لازمه یه نگا فقط یه نگا به گذشتت بندازیوببینی چطوری تنهات گذاشت که دوباره خرنشیوبهش تکیه کنی
 
امضا : brdia

AmirAdabi❆

مدیر بازنشسته
سطح
20
 
تاریخ ثبت‌نام
26/4/18
ارسالی‌ها
461
پسندها
12,240
امتیازها
31,973
مدال‌ها
19
  • #82
"پست اسپم ممنوع"


همه میگن خطرناک ترین پسر ، پسریه که....
خطرناک ترین دختر ، دختریه که....

اما من میخوام فراتر از دسته بندی جنسیت یه چیزو بگم :
خطرناک ترین آدم
آدمیه که دیگه نه گریه میکنه
نه غُر میزنه
نه داد میزنه
نه نارحت میشه
نه بهونه میگیره
نه دعوا میکنه ، نه اعتراض...
این آدم دیگه چیزی براش مهم نیست که بخواد بخاطرش حسی پیدا کنه و عکس العملی نشون بده و بجنگه....
چون چیزی برای از دست دادن نداره
این آدم رسیده ته خط!
دل کنده...
داره بارو بندیلشو جمع میکنه که بره...
بی سرو صدا و داد و قال!
و این مدل رفتن
از بدترین رفتن هاست...
سکوت گاه نشانه ی رضایت نیست...
بلکه نشانه ی مرگ است‌...
 
امضا : AmirAdabi❆

نگین قاسمی

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
44
 
تاریخ ثبت‌نام
26/7/18
ارسالی‌ها
1,795
پسندها
63,486
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
28
  • مدیرکل
  • #83

رفیق حالش بد بود
دختر آرامبخش تمام این سال ها
انگار روحش ریشتر ریشتر تکان خورده بود
به رسم قدیم قرار شد برایش گوش شوم
در کافه ای که گوش صندلی هایش از درد و دل هایمان پر بود
رسیده بود که رسیدم
در آغوش کشیدم باقی مانده اش را
دستم را گرفت و گفت خرابم
از خرابی هایش گفت
من گوش بودم لالِ لالِ لال
خرابی هایش که تمام شد چشم هایش را دیدم
چشم هایی که تمام دریاچه های خُشک جهان را سیراب کرده بود
گفت تو که همیشه درگیر این یار و اون یاری
گفت تو که همیشه صدای خنده هات یاد آدماست
گفت تو که درد نداری
گفت و گفت و گفت
دستش را سفت تر از تمام این سال ها گرفتم
گفتم سخت میگیری رفیق جان
دستش را کشید و ‌گفت کاش جایمان عوض می شد تا می فهمیدی
رفت
رفتم
شب جایمان عوض شد
صبح دق کرد !
...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : نگین قاسمی

نگین قاسمی

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
44
 
تاریخ ثبت‌نام
26/7/18
ارسالی‌ها
1,795
پسندها
63,486
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
28
  • مدیرکل
  • #84
سر چهارراه منتظر کسی بودم که یه ماشین کنارم ترمز کرد و شیشه رو داد پایین و پرسید: «آقا ولیعصر از اینجا خیلی راهه؟» رفتم نزدیک تر گفتم:«با کی داری میری؟» گفت:«یعنی چی؟ گرفتی مارو؟ چه فرقی میکنه؟» گفتم:«ببین من از همینجا تا خود ولیعصر با نسرین میرم سه چار دیقه راهه، همینو با دوستام برم بیشتر طول میکشه ولی بازم خوبه، خیلی دور نیست، میرسیم زود. تنها ولی اگه داری میری آره، خیلی راهه. تو هم که انگار تنهایی. اگه واجبه و باید بری که هیچی، برو. ولی اگه واجب نیست، دور بزن. برو اول دنبال اونیکه هر جاده ای، هر مقصدی، هر جایی که بخوای بری، با اون برات نزدیک تر میشه.»
 
امضا : نگین قاسمی

نگین قاسمی

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
44
 
تاریخ ثبت‌نام
26/7/18
ارسالی‌ها
1,795
پسندها
63,486
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
28
  • مدیرکل
  • #85

میخواهم خودم را فیلم کنم
شاید یک درام
و شاید یک کمدیِ مضحک
یک سناریو نوشته ام
سناریویی که در پایانش خواهم فهمید
چقدر دوستت داشته ام
شاید روز اکرانش
سالنی که در آن به تماشا نشسته ام
منفجر شود
و شاید آنقدر کسل کننده
که در نیمه خوابم بگیرد
میخواهم تمام خاطراتت را
عکس هایت
نامه هایت
همه را
درون دفتری که به من هدیه دادی
دفن کنم
و بعد آنرا میان خرت و پرت هایم گم کنم
آنقدر گم
که سال ها طول بکشد پیدایش کنم
و یک روز خیلی اتفاقی یک گورِ قدیمی پیدا کنم
و نبشش کنم
آنروز خواهم فهمید
که براستی
چقدر دوستت داشته ام.

 
امضا : نگین قاسمی

نگین قاسمی

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
44
 
تاریخ ثبت‌نام
26/7/18
ارسالی‌ها
1,795
پسندها
63,486
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
28
  • مدیرکل
  • #86
از خوردن بستنی قیفی در خیابان خجالت نکش
از اینکه بایستی و از سوژه ای که خوشت آمده عکس بگیری!
از اینکه بنشینی کنار کودک فال فروش و با او درد و دل کنی...
از اینکه وسط پیاده رو" البته اگر مامور نبود!" عشقت را در آغوش بگیری..
از اینکه وسط جمع قربان صدقه ی مادرت بروی
از اینکه در کوچه با بچه ها دنبال بازی کنی
از ابراز علاقه کردن به کسی که دوستش داری
از عصبانی شدن
از بلند خندیدن
از گریه کردن های بی دلیل
از کنار گذاشتن آدم هایی که تو را نمیفهمند خجالت نکش!
عمر هیچ کس قرار نیست جاودانه باشد
برای خودت زندگی کن!
میدانی چیست رفیق؟

خواهی نشوی همرنگ
رسوای جماعت شو

 
امضا : نگین قاسمی

نگین قاسمی

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
44
 
تاریخ ثبت‌نام
26/7/18
ارسالی‌ها
1,795
پسندها
63,486
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
28
  • مدیرکل
  • #87

کاش میشد بعضی ترانه ها را سانسور کرد.
مثلا توی ترانه "کجایی"چاوشی، میشد
"عزیزم" هایش را حذف کرد و
فقط گفت : کجایی؟همین!
"عزیزم" خواندن برای کسی که می دانی عزیزش نیستی مثل بختک می افتد روی زبان و لال میکند آدم را...
یا مثلا کاش میشد توی همه ترانه های "نرو" دار،
همین کلمه نرو را فاکتور گرفت
و هی مدام به دست و پای معشوق نپیچید.
این حس آویزانی قابلیت به دار کشیدن آدم و خاطره هایش را یکجا با هم دارد.
کاش همانطور که رمیکس ترانه ها را می ساختند،
سانسوری اش را هم می ساختند
تا آدم یکهو سر به زانو نشود
میان لب زدنهای ترانه های دلخواه بعضا مشترک!

 
امضا : نگین قاسمی

kimiya.a

رفیق جدید انجمن
سطح
0
 
تاریخ ثبت‌نام
24/11/18
ارسالی‌ها
42
پسندها
889
امتیازها
5,063
  • #88
هر چه آید به سرم باز بگویم گذرد..
وای از این عمر که با می گذرد، می گذرد!..
 
امضا : kimiya.a

نگین قاسمی

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
44
 
تاریخ ثبت‌نام
26/7/18
ارسالی‌ها
1,795
پسندها
63,486
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
28
  • مدیرکل
  • #89
پوست کلفت شدن چیزی نیست که مرد ها دوست داشته باشند.
رسیدن به حقیقت ِتلخ و زننده و حرف زدن از آن، باب میل مردها نیست.
مردها در انتها زنی را انتخاب نمی کنند که به جای ِخریدن رژ لب ها،کتاب می خرند.
آن ها دست های سفید و همیشه لاک زده را دوست دارند.
نه دست هایی که لای صفحات کتاب جا می مانند و جوهری می شوند در هر بار نوشتن داستان های بلند و کوتاه...
مردها همیشه ی ِتاریخ،بهترین شاعرها بودند
اما معشوقه شان شاعر نبوده اند دراصل...
معشوقه ی ِآن ها زنی سبک بال و رها و بی خیال بود با صورتی جوان و شاد و دست هایی زیبا و مغزی عادی...
مردها ترجیح می دهند در کافه ها با زنانی پرمغز بنشینند به رد و بدل کردن دیالوگ های قلبمه سلمبه و سیگار کشیدن
و درمهمانی های ِشبانه و دور همی هایشان همان زن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : نگین قاسمی

نگین قاسمی

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
44
 
تاریخ ثبت‌نام
26/7/18
ارسالی‌ها
1,795
پسندها
63,486
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
28
  • مدیرکل
  • #90
اینکه من بلد بودم همه ی حِسا رو کلمه بشم اما تو سکوتم بودی. من حیفم میومد تورو با کلمه ها شریک شم. حیفم میومد تورو با انگشتام شریک شم. حیفم میومد تورو با صفحه ی گوشی شریک شم. حیفم میومد تورو با نگاه ۲۰۵۴نفر دیگه شریک شم. حتی صدام؛ اگه تو از مغزم میرسیدی به صدام حیف میشدی. تیکه هات توو سلولای تنم جا میموند و اگه صدایی از گلوم خارج میشد، اون کلمه، حتی بلد نبود یک هزارم من دوسِت داشته باشه. تو سکوتمی، چون هر بی نهایتیو میشه توو خلا تصور کرد. حالا کدوم کلمه ای میتونه باورت بده که توو سرِ من بی نهایتی؟

 
امضا : نگین قاسمی
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا