خیلی دعا کردم که سال جدید را با خوشی آغاز کنم...
فکر میکردم اتفاقات گذشته دیگر نمیافتد
اما
با شروعش فهمیدم که "هیچ چیز خوب نخواهد شد"
چون
زندگی ادامه دارد...
برگههای دفتر خاطرات این روزهایم را ورق میزنم و یاد جمله "چی فکر میکردم، چی شد" میافتم...
میدانید؟ خیلی بد است که بعد از قهقه دیروزت، امروزت را هق هق کنی...
مواظب باش! اگر خیلی شادی کنی و فکر کنی که همه چیز خوب شده است، سخت در اشتباهی...
فکر میکنم از ابتدای میلادم در این دنیا خدا مرده است...
نگویید کافرم! اما واقعا در این چندین سال نمیدانم چه کسی نظارهگر زندگی لعنتیام بوده است که
حال وضعیتم این است...
دیگر هیچ چیز برای گفتن نمانده است! هیچ کاری نیست که انجام دهم!
هیچ فردی نیست که مرا کمک کند!
هیچ اشکی هم نیست که شبهایم را مقدس کند...
و در پایان، هیچ چیز خوب نخواهد شد...
چون این زندگی ادامه دارد و کسی مثل من هنوز کشف نکرده است که راه بهتری جز خودکشی و خود زنی برای رهایی از دنیا وجود دارد...
حتی هیچ چیز همیشگی نخواهد بود!
چون لحظههای شاد، در زندگی کم پیش میآیند و از آنجایی که ما انسانها در استفاده کردن از تواناییهایمان دریغیم، پس نمیتوانیم همیشه شاد باشیم و حتی فرد دیگری را به خندیدن دعوت کنیم...
میدانید؟ قرار بود پایانش با خنده باشد، اما از آنجایی که گفتم هیچ چیز همیشگی نیست؛ پس آینده هم معلوم نیست!
حرف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.