مباحث متفرقه داستان نویسی با کلمات نفر قبل

  • نویسنده موضوع مهدیه احمدی
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 38
  • بازدیدها 2,401
  • کاربران تگ شده هیچ

مهدیه احمدی

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
23/6/18
ارسالی‌ها
2,697
پسندها
50,536
امتیازها
66,873
مدال‌ها
42
سطح
40
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
سلام امیدوارم خوشتون بیاد....
ببینید من چهار تا کلمه میگم نفر بعد باید باهاش در حد سه تا چهار خط داستان بنوبسه بعد همون فرد چهار تا کلمه دیگه میگه نفر بعد با اون کلمه ها داستانی که شروع شده رو ادامه بده همینجور ادامه میدا میکنه تا یک داستان کوتاه یا بلند نوشته بشه.
به این روش میگن نوشتن در لحظه. بکی از راه های تقویت تخیل در نویسندگی نوشتن در لحظه هست


حالا من کلماتو میگم....
من. رابطه. عشق. موتور
باید این کلمه ها توی این چهارخطی که داستانو مینویسین باشه
 
امضا : مهدیه احمدی

مهدیه احمدی

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
23/6/18
ارسالی‌ها
2,697
پسندها
50,536
امتیازها
66,873
مدال‌ها
42
سطح
40
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
هیچ کس نمیاد شروع کنیم؟ اول خودم :rolleyes: :rolleyes: :rolleyes: :rolleyes: :rolleyes: :rolleyes: :rolleyes:

نمی دونم چرا عاشقش شدم. اصلا من ادم رابطه نبودم اونم چه رابطا ای!!!رابطه ای با طعم عشق؟ من عاشق موتور هستم. حالا نمی دونم عاشق چشم و ابروش شدم با مثل دوستانم بگم غیرت داره! واقا نمیدونم ولی فقط میدونم عاشق شدم.چون.........

کلمات بعدی
لرزیدن. هیجان. مسابقه. جاده.
نفر بعد بابد جوری داستانو ادامه بده که این کلملت توش باشه
 
امضا : مهدیه احمدی

Deniz78

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
20/8/18
ارسالی‌ها
622
پسندها
6,040
امتیازها
22,873
مدال‌ها
18
سطح
14
 
  • #3
این حسو تو تک تک سلول های بدنم حس میکنم ...حالا هم که یک پیچ مونده به اخر مسابقه با دویست و هشتاد و هفت تا سرعت مغزم پریده به ممنوعه ها...درک نمیکنم الان تو این شرایط چه وقت فکر کردن به عشق جانه شرورمه...!
از شدت هیجان قلبم درحال لرزیدنه و حتی این لرزش داره به دستامم سرایت میکنه ...نمیخوام این راند و از دست بدم فقط چند متر مونده تا برسم ته این جاده مرموز و...چند ثانیه بعد منم و صدای دست و جیغی که مثل همیشه بهم میفهمونه بازهم پیروز میدون شدم ...
به عشق همه کسایی که اسممو فریاد میزنن ...اروم سعی میکنم رو موتور پالسم بایستم و با خم کردن موتور از پشت... صدای دست وجیغ رو دوبرابر میکنم....
حالا این منم که به ارزوی این چند سالم رسیدم...من...



رز کایندلس(اسم دخترونس)/قلب/دوست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Deniz78

مهدیه احمدی

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
23/6/18
ارسالی‌ها
2,697
پسندها
50,536
امتیازها
66,873
مدال‌ها
42
سطح
40
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
وقتی دوباره دیدمش اندفعه بی هوا موتور را نزدیکش بردم از بین جمعیت خودش را به من نزدیک کرد کلاه کاسکتم را درآوردم اسمش را پرسیدم با لپهای گلگون شده کفت:
-رز...رز کایندلس...
با دیدن لپ های گلگون و لب های کوچکش قلبم سرشار ازحسی شد که تا به امروز نمی دانستم چیست. بی توجه به تشویق ها و صدا زدنم برای گرفتن جایزه رو به رز با صدای بلندی گفتم:
-می خوای موتور سواری با من رو تجربه کنی؟
نزدیک شد نمیدانستم این فاجعه ای که قرار است رخ دهد میان قلبم با قلبش دقیقا چه کار با دلم میکند....

دلهره...قهقه....ماریوس...خانه
 
آخرین ویرایش
امضا : مهدیه احمدی

samira23

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
30/1/19
ارسالی‌ها
135
پسندها
1,286
امتیازها
8,063
مدال‌ها
2
سطح
3
 
  • #5
خانه ی دلم از دلهره پر شده بود حالا چگونه به او می گفتم؟
چطور می گفتم مادرت مرده؟
با صداش به خودم اومدم:
-چی شده دختر خاله ناراحتی؟
مایوس شدم چرا من باید این خبر را به او بدهم؟
کلمه های بعدی
گل...دیوانه...نقاش...رنگ روغن
 

نسترن محمودی

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
21/7/18
ارسالی‌ها
1,378
پسندها
30,359
امتیازها
63,073
مدال‌ها
13
سطح
9
 
  • #6
همه‌ی اطرافیانم مرا دیوانه می‌خوانند؛ نه برای آن‌که نقاش بود و تخصصم رنگ روغن بود، بلکه به خاطر تصویرهایی بود که می‌کشیدم.
در نقاشی‌های من آسمان قهوه‌ای بود و خورشید سیاه، چمن‌ها خاکستری بودند و گل‌ها به رنگ مشکی!

دوست/ نفس/ عید/ هدیه
 

samira23

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
30/1/19
ارسالی‌ها
135
پسندها
1,286
امتیازها
8,063
مدال‌ها
2
سطح
3
 
  • #7
حالا به نفس چه هدیه ای بدهم؟
چرا اخر باید تولد بهترین دوستم در عید باشد؟
درحالی که در دلم به نفس فحش می دادم.
درون عروسک فروشی رفتم چون هیچ ایده ای برایش نداشتم.

غذا...خواننده...نفرین...توستر
 

مهدیه احمدی

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
23/6/18
ارسالی‌ها
2,697
پسندها
50,536
امتیازها
66,873
مدال‌ها
42
سطح
40
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
به لوستر خیره شدم و آهنگ نفرین خواننده محبوبم را زیر لب تکرار می‌کردم. صدای قاشق چنگالش که بر روی میز پرت کرد را شنیدم و فریاد زد دارم غذا کوفت می‌کنم ببر صداتو
هیجان. سقوط. دوچرخه، موی پریشان
 
امضا : مهدیه احمدی

Shabnam~d

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
17/6/19
ارسالی‌ها
597
پسندها
4,532
امتیازها
21,973
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • #9
کلاه ایمنی روی سرم را تنظیم کردم و از سقوط احتمالی او جلوگیری کردم. درحالی که پاهایم را به زمین میفشردم، چشم هایم را ریز کردم و منتظر به جلو نگاه کردم.
با صدای یک، دو، سه عموم لبخندی زدم و شروع به حرکت کردم. چندسالی میشد که سوار دوچرخه نشده بودم و اکنون با هیجان بالایی دوچرخه را هدایت میکردم.
نگاهی به عقب انداختم و تازه فهمیدم چقدر از عمو جلوتر رفته ام. باد تندی میوزید و موهای پریشان سیاهم از پشت کلاه به پرواز در آمده بودند.
نگاهم و به خط پایان دوختم و بعد از وارد شدن به روبان قرمز رنگ کلاه ایمنی رو از سرم باز کردم و در حالی که به هوا پرتابش‌ میکردم با شادی فریاد کشیدم:
{ هورا...من اول شدم}.

***************************
ماهی، تنیس، کارگاه، خورشید.
 
امضا : Shabnam~d

M.Fakher

مدیر بازنشسته + نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/6/19
ارسالی‌ها
2,579
پسندها
38,798
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
22
سطح
36
 
  • #10
از کارگاه با تن و بدنی خسته به خونه اومدم داشتم از کنار تنگ عبود میکردم که ماهی قرمز عیدپارسال که به تازگی یکساله شده بود از درون تنگ به طرف من میاد و با تکون تنه ی خورشید مانندش به من نشون میده که گرسنه‌ست بهش غذایی دادم و روی کاناپه دراز کشیدم تلوزیون رو روشن کردم درحال پخش مسابقه ی تنیس بود در حال نگاه کردن بودم که کم کم چشم هام بسته شد و آهسته آهسته وارد دنیای رویاهام شدم.

***
جنگ. امید. مرگ. صلح
 
امضا : M.Fakher
عقب
بالا