تاپیک جامع دلنوشته های شما|انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع atiyeh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 214
  • بازدیدها 12,157
  • کاربران تگ شده هیچ

sama_tor

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
25/2/20
ارسالی‌ها
108
پسندها
1,099
امتیازها
6,403
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • #81
میدونی به چی فکر می کنم ؟
به اینکه چقدر خوبه که فقط یه رویایی !
اینگار تو یه قاب عکس هستی ، منم باید تمام زندگیم یه صندلی بزارم بشینم روبروت و خیره ت بشم !
نمیدونم چقدر وجود داری توی این حس مطلق بی وجودی که درگیر شدم...
انگار ساخته شدی که هم جون بگیرم و هم نصفه جون بشم !
یه جور خودزنی غم انگیزی زندگیم رو در بر گرفته !
واقعا چی هستی ؟
یه تصور؟ رویا ؟ ...خواب !؟
نمیخواد بگی !
میدونم
ساخته شدی که فقط نگات کنم و باورم بشه تعریفای دوستم رو که از عشق و خوبی هاش می گفت که خوشبینم کنه ...!
ساخته شدی که فقط نگات کنم و لبخند بزنم به تلخی رویاهای شیرین خودم !
اون اولا میگفتم باید واقعی باشی ، سهم من بیشتر از یه نگاهه !
سالها گذشت ...من پخته تر شدم !
مثل اون تارهای سفید لا به لای مشکی موهات ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : sama_tor

sama_tor

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
25/2/20
ارسالی‌ها
108
پسندها
1,099
امتیازها
6,403
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • #82
از دنیای تکنولوژی زیاد خبر ندارم ،ولی ای کاش میشد که توی زمان سفر کنم و برگردم به همون سکانس خاکستری زندگیم .می رفتم و لا اقل خودمو پس میگرفتم !
و شایدم عقب گرد می کردم !
شایدم دلم می خواست تورم با خودم بردارم ببرم .ولی نمی شد ! اگه تو رو هم می بردم الان هر دومون گم شده بودیم !
اما الان فقط خودم گم شدم! حداقلش تو گم نشدی ...
من میتونم با گم شدن خودم کنار بیام ولی اگر هر دومون گم بشیم و حل بشیم توی دنیایی که درونمون زندگی میکنه،دیگه کسی پیدامون
نمی کنه !
می شیم یه برگ بدردنخور از تاریخی که کسی دلش نمیخواد یادش کنه !

#سما
 
امضا : sama_tor

S.SALEHI

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
28/10/20
ارسالی‌ها
369
پسندها
1,905
امتیازها
12,773
مدال‌ها
11
سن
20
سطح
10
 
  • #83
قلبی روی دستم مانده است...
دلی که بی‌گناه له شده، از من فاصله بگیرید آدم‌ها! شما که مرهم نمی‌شوید برای قلب زخمی و خون‌آلودم! نمک می‌پاشید و تا عمق وجودم را می‌سوزانید...
تنهایی‌ام را دوست دارم...
از من و دل مریضم فاصله بگیرید..‌.
در این حوالی، در وجود کسی که ماه‌دخت صدایش می‌زدند، پاییز است.
از من دور شوید آدم‌ها!
عطایتان را به لقایتان بخشیده‌ام...

samira
 
آخرین ویرایش

Mch:)

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
151
پسندها
2,446
امتیازها
11,563
مدال‌ها
11
سطح
10
 
  • #84
بدترین نقطه از یک ۲۴ساعته بی وقفه کار کردن آنجایی است که خستگی تمام انرژی وجودینت را درخود کشیده اما همین که میروی زیر لحاف گرم وسنگین ،بخاری اتاق را میگذاری رو آخر درجه تا یه شب سرد دی ماه رو تمام کنی تا پلکانی که روی هم می افتد از شدت خستگی را به مرادشان برسانی اما
سیل هجوم حرف هاو رفتارها،چرا ها و باید ها،نبایدها، حمله ور میشودو انواع احساست رو برایت تداعی میکند گاهی باید این لیمبیک لعنتی رو از کار انداخت آنقدر که حس های متناقض را به وجودت وارد میکند گاهی باید گفت" خستم اینم خب حسه!" اما خب چرا غم دلتنگی عصبانیت خود را بیشتر بروز میدهند آن هم در این شب هایی طولانی
وای به حال این شبهای زمستانی که صبح نمیشود وای...
۱۵.دی.۹۹
 
امضا : Mch:)

cactus

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
27/5/21
ارسالی‌ها
4
پسندها
25
امتیازها
30
سطح
0
 
  • #85
آرزویی خواستم اما نشد
ای دلا آرام باش اما نشد
خواستم باشم کنارت ای رفیق

کاشک میخواستی تو هم اما نشد
 
امضا : cactus

MasyhaHeidari

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/12/20
ارسالی‌ها
143
پسندها
655
امتیازها
4,013
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • #86
شب های بعد از تو چنان سرد و سنگین شد که قامت صبرم شکست.
بی حضور نور وجودت زمین هم به گل نشست.
خورشیدی که گرمایش ز تو برخاسته بود خموش گشت.
چون دیگر دلیلی برای سوختن اش نابود گشت
 
امضا : MasyhaHeidari

Abiii

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/5/19
ارسالی‌ها
461
پسندها
5,774
امتیازها
21,583
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • #87
غمگینم
از اینکه نه تو مرا پیدا خواهی کرد
ونه من تو را
ولی از دور
به هم نزدیکیم؛
یک روحیم، در دو بدن!
 
امضا : Abiii

SETAYESH.MO

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
11/12/20
ارسالی‌ها
2,224
پسندها
16,639
امتیازها
44,373
مدال‌ها
18
سطح
24
 
  • #88
سرم را که بر بالین نهادم، تصویر آن دو گوی آبی رنگ مقابل چشمانم نقش بست.
تا بخود آمده‌م پلک‌های خیس از غم فراق مقابل آینه‌ی هزار تکه نقش بست.
در یک آن به خود آمدم و دیدم ریشه‌ی موهایم در آسیاب گیتی به رنگ سپید پیوسته.
من خود با چشم خود دیدم آن‌دم که پیمان میانمان را شکستی جان و جهانم در چمدان فراق تو، به میان نشستند و با تو تا آسمان‌ها سفر کردند!
و من ساعت‌ها به دیوارهای آری از رنگ نگریستم و گریستم.
 
آخرین ویرایش
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Abiii

untitled

مدیر بازنشسته تالار وحشت + خانواده و زندگی
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
12/7/21
ارسالی‌ها
4,161
پسندها
36,193
امتیازها
74,373
مدال‌ها
37
سطح
35
 
  • #89
من یادمه قول دادی بمونی
من یادمه قول دادم بمونم
فکر کنم خیلی دیره برای این حرفا
چون نه تو هستی که جواب منو بدی،
نه من هستم که عاشقت باشم.
اما خب؛
گاهی مغزم سفر می‌کنه به گذشته...
دور نیست، هفت ماه پیش!
دقیقا زمانی که قرار بر نبودنمون شد.
قرار شد هیچکدوممون نباشیم؛
همونطور که قول داده بودیم بمونیم
قول دادیم دیگه سراغ همو نگیریم.
قول دادیم اما دلم تنگ شده،
تو نمیفهمی اما سخته به دیوار خیره شدن
سخته سکوت بی پایان
سخته...
خیلی سخت! :)
 
امضا : untitled

Sahel_sarlak

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
27/9/21
ارسالی‌ها
2
پسندها
3
امتیازها
0
سطح
0
 
  • #90
✍ویترین...
بعضی چیزها از پشتِ ویترین، قشنگ اند!
بعضی چیزها، فقط از دور، قشنگ اند...
بعضی چیزها را، فاصله زیبا می کند!
و در واقع بعضی چیزها را، همان نرسیدن، زیبا می کند!.
گاهی پیش می آید که چیزی، از پشتِ ویترینِ مغازه ای، تو را مجذوب می کند...گاهی هم پیش می آید که، کسی از دور دست ها، برایت دوست داشتنی می آید! اما غافل از اینکه، رسمِ آن ها دوری گزینی است!. در حقیقت آن ها، همان کسانی هستند که تنها رازِ دوست داشتنی بودنشان، فاصله اشان است!
چرا که اگر، نزدیکشان شوی و یا به دستشان آوری؛ خیلی زود، حقیقتِ زشتِ درونشان را خواهی دید! و وای از روزی که، سیبِ سرخِ زیبارو، کرم خورده از آب در آید!.
دوستانه می گویم، به ویترینی ها دل نبندید!.
ویترینی ها، تنها از پشتِ شیشه و برای دیدنِ از راهِ دور خلق...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] untitled

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
15
بازدیدها
1,270
پاسخ‌ها
35
بازدیدها
4,952
پاسخ‌ها
512
بازدیدها
27,028
پاسخ‌ها
0
بازدیدها
308

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا