من کمی گیج، کمی مات...کمی مبهوتم!
زندهای مُرده در این خالیِ پُر تابوتم
به کسی ربط ندارم...به خودم مربوطم!
میروم دل بکنم! از سر و سامان خودم...
میروم سینهی این پنجرهها را بِدرم!
ه*رزها را بجَوم! گوشهی قبرم بچرم!
و برای تن تنهای خودم سر بخرم!
مثل چنگیز رسیدم به خراسان خودم...
جام دنیا به سر میز که خالی آمد!
هفتصد سال به کنعان چه زوالی آمد!
دور این دایره (بودیم) و سوالی آمد...
بار دیگر زدهام دست به کتمان خودم!
بار دیگر شدهام ملحدِ در زیر لحد!
بیتفاوت شدهام من که در این حبس ابد...
میکنم...