جاوا اسکریپت غیر فعال است برای تجربه بهتر، قبل از ادامه، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser .
متون و دلنوشتهها ◘ شاعران مرد ◘
نویسنده موضوع
SHIRIN.SH
تاریخ شروع
8/2/19
پاسخها
252
بازدیدها
6,008
کاربران تگ شده
هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمیتوان پاسخ جدیدی فرستاد.
چه خوب می شد اگر در شریعتت بانو
جواب بوسه شبیه سلام، واجب بود !
| رضا احسان پور |
ما سال ها اندوه را بر دوش کشیدیم
و صبح طلوع نکرد.
| محمود درویش |
درست می گویند
پاها قلب دوم اند
من همه جا
بی دلیل دنبال توام
| نیما معماریان |
ما سال ها اندوه را بر دوش کشیدیم
و صبح طلوع نکرد.
| محمود درویش |
تا چه مایه اندوهناک و دشوار میتواند باشد عالم؛
وقتی تو هیچ بهانهای
برای حضور در آن نداشته باشی...
| محمود دولت آبادی |
ما سال ها اندوه را بر دوش کشیدیم
و صبح طلوع نکرد.
| محمود درویش |
در چشم خودت بارش نم نم داری
در شادی ما شریکی و غم داری
ما لشگر صاحب الزمان داریم و
تو سیصد و سیزده نفر کم داری...
| ابراهیم زمانی |
ما سال ها اندوه را بر دوش کشیدیم
و صبح طلوع نکرد.
| محمود درویش |
جانِ تو و جانِ من گویی که یکی بوده ست
سوگند بدین یک جان، کز غیر تو بیزارم...
| مولانای جان |
ما سال ها اندوه را بر دوش کشیدیم
و صبح طلوع نکرد.
| محمود درویش |
می گویند مردان با احساس شاعر می شوند و مردان بی احساس، سرباز جنگ. اما تکلیف سرباز درون خواب های من چیست؟ هر شب می بینمش که در پایان جنگ به زمین افتاده و به اسلحه دشمن می نگرد که پیشانی اش را هدف گرفته است. از او می پرسند آخرین حرفت را بزن، آخرین خواسته ات. اما او فقط عکسی را از جیبش بیرون می آورد و می بوسد. نمی دانم عکس همسرش است، یا معشوقه اش، یا مادرش، یا فرزندش؟ نمی دانم در چه تاریخی کشته می شود. در چه ساعتی؟ نمی دانم کسی را دارد که برایش اشک بریزد یا نه؟
اما وقتی کسی که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد، تنها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ما سال ها اندوه را بر دوش کشیدیم
و صبح طلوع نکرد.
| محمود درویش |
سؤال کردی و گفتی: بگو که برده دلت را؟
دلم بده که بگویم جواب مسئلهی تو...
| محتشم کاشانی |
ما سال ها اندوه را بر دوش کشیدیم
و صبح طلوع نکرد.
| محمود درویش |
قربانِ آن بناگوش، وان برقِ گوشواره
با هم چه خوش نمایند، آن صبح و این ستاره
| کلیم کاشانی |
ما سال ها اندوه را بر دوش کشیدیم
و صبح طلوع نکرد.
| محمود درویش |
جهان را به شاعران بسپارید
دیوارها فرو میریزند و
مرزها رنگ میبازند
درختان به خیابان میآیند
در صف اتوبوس به شکوفه مینشینند
و پرندگان سوار میشوند
و به همهی همشهریان
تخمهی آفتابگردان تعارف میکنند.
| محمدرضا عبدالملکیان |
ما سال ها اندوه را بر دوش کشیدیم
و صبح طلوع نکرد.
| محمود درویش |
همیشه از خود میپرسم:
چرا لحظاتی را که با تو نبودم، با تو نبودم؟
| رضا براهنی |
ما سال ها اندوه را بر دوش کشیدیم
و صبح طلوع نکرد.
| محمود درویش |
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمیتوان پاسخ جدیدی فرستاد.