تورو خدا متن بخونید ببینید تراوشات مغزی بچه های انجمن چه شکلیه(متن کامل تک تک بچه ها)
.
.
.
.
یه روز یه پسر بچه داشت میدوید،از چاه اومد بیرون ولی خدا دوباره انداختش تو چاه ،به زور دوستش از چاه بیرون اومد و از دوستش تشکر کردو بهش گفت:ممنون همین که اینو گفت اومد بره پاش به یک سنگ برخورد کرد و دوباره افتاد تو چاه از سنگای دیواره چاه کمک گرفت و از چاه اومد بیرون و سریع با تموم نیروش دویید و از اونجا دور شد رسید به یه دریاچه تا چند دقیقه محو زیبایی دریاچه بود ناگهان باران بارید و پسرک خیس شد
و تا خواست بره زیر سایه بان عمش رو با یک مرد غریبه دید و بهشون نزدیک شد سلام کرد گفت عمه جان اقا کی باشن ؟
وعمه بااخم به پسرک گفت دوست ندارم با این اقا برگردین
عمه با عصبانیت پسرک رو زد
وپسرک به عمه گفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.