نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

شاعر‌پارسی اشعار ابن حسام خوسفی

  • نویسنده موضوع ^Maryam^
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 277
  • بازدیدها 6,896
  • کاربران تگ شده هیچ

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #121
۱۲۰) برفتی از نظر و از نظر نرفت خیال

به افتراق مبدّل شد اتفاق وصال

تصوری به صبوری خیال می بندم

زهی تصور باطل زهی خیال محال

به دست باد صبا بوی زلف خود بفرست

مگر به حال خود آید دل پریشان حال

مرا چه سود که دامن ز آب در چینم

که هست دامن من ز آب دیده مالامال

کبوتر حرم صدر سینه یعنی دل

به دام زلف تو آمد به میل دانه ی خال

مرا که صاحب حالم به معرفت بشناس

چرا که معرفه باید به واجبی ذوالحال

درون روزنه ی جان چو آفتاب بتاب

که در هوای تو سر گشته ایم ذره مثال

کمال حسن تو چون برق لُمعه ای بنمود

بسوخت ابن حسام از تجلّیات جمال

مرا رسد که کنم دعوی کمال سخن

از آن جهت که رسانم سخن به حدّ کمال
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #122
۱۲۱) ایا ز تاب جمال تو آفتاب خجل

ز عطر سنبل زلف تو مشک ناب خجل

ز دانه های دهان تو در دهانه ی لعل

در اندرون صدف لؤلؤ خوشاب خجل

نقاب چهره برافکن که پرده دار چمن

ز شرم حسن تو مانده است در نقاب خجل

اگر ز عارض گلگون عرق بیفشانی

ز رنگ و بوی تو گردد گل و گلاب خجل

ز حسن خود ورقی می نگاشت گل در باغ

رخ تو دید و بماند اندر آن کتاب خجل

من از شــ ـراب خجالت نمی برم ساقی

بده که کس نشد از کرده ی صواب خجل

مقال ابن حسام ار به تربت حافظ

برند گردد ازین شعر همچو آب خجل
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #123
۱۲۲) بگریست ابر نیسان والوَرد قَد تبَسَّم

خامش چنین چرایی؟والطَّیر قَد ترنَّم

کردند خانه رنگین عینای مِن دمُوعی

از بس که اشک خونین قَد فاضَ مِنهُما دم

دل کی رسد به جانان والحُزن لیسَ فیهِ

دعوی کنی محبَّت والقلب غَیر مُغتَم

ای باد عنبرین بوی یا مرحبا مَجِیک

جانم ترا فدا باد جِئتَ خَیر مَقدم

دل خست غمزه ی او لابدَّ من شفاءٍ

مرهم طلب ز لعلش ای والشِّفاهُ مَرهم

صد چشمه آب در چشم والنَّار فی فؤادی

من غرق آتش و آب یا ویلَنا ترحَّم

بیمار درد عشقم هیهات لَم تَعُدنی

باری چو مرده باشم زرنی ولا تَلَوَّم

راه صفا نپویی هذا طریق جَورٍ

مهر و وفا نجویی انَّی اخاف تَندم

ابن حسام دارد فی العیَنِ عین جارٍ

ای نور چشم فانظُر الیهِ وارحَم
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #124
۱۲۳) تَعالِ مَن بِکَ وجدی که من هوای تو دارم

انیس قلب حزینی و جان برای تو دارم

کَفی بِخَدَّک وَردی چه جای لاله ی سیراب

کَذا و ایَّهُ وَردٍ که من به جای تو دارم

وَلی مُنیَ و هَواء طواف کعبه ی کویت

فَجِئتُ یابَک سَعیاً که من صفای تو دارم

إن اِبتَغَیتُ وَفاتی سر از وفات نپیچم

وإن رَضیِتَ بِرَاسی سر رضای تو دارم

وَ اِطَّلَعتُ بِحالی به های های بگریی

کما بِعِشقِکَ اَبکی و های های تو دارم

فَما تَطاوَلَ قلبی حدیث زلف درازت

وَ ما جَری بِدمُوعی ز ماجرای تو دارم

فِداکَ ابنِ حُسامٍ نثار کوی تو جانش

و کَیف اَقصِر عَنها که جان فدای تو دارم
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #125
۱۲۴) ما به گلزار عذارت همه در بستانیم

از خیال می لعلت همه سر مستانیم

نیم جانیست که در پای تو انداخته ایم

نیست لایق چه توان کرد تهیدستانیم

چهره بنما که چو صبحم نفسی بیش نماند

کان نفس را ز سر صدق بر آن افشانیم

گر به سودای تو در پای بگردد سر ما

تو مپندار که از پای تو سر گردانیم

ما به امید تو از راه دراز آمده ایم

سر مگردان که چو زلفت همه سرگردانیم

شعله ی آتش دل هستی ما پست کند

گر نه هرلحظه به آب مژه اش بنشانیم

پیشتر زان که فلک داد ز ما بستاند

ساقیا باده که ما داد ازو بستانیم

ما که پیمان وفا با سر زلفت بستیم

به وفای تو که هم بر سر آن پیمانیم

حالیا در صفت حسن تو چون ابن حسام

در کتب خانه ی عشقت ورقی می خوانیم
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #126
۱۲۵) بیا بیا که دل بسته را گشاد دهیم

بیار باده که غم های دل به باد دهیم

غمی که مونس دیرینه بود در دل ما

اگر ز یاد برفت آن غمش به یاد دهیم

به وقت نزع فریدون نگر به سام چه گفت

که وقت شد که قبادی به کیقباد دهیم

روان خفته ی نوشیروان چه می گوید

که بهتر است که انصاف و عدل و داد دهیم

زبان بسته ی طایی به رهروی خوش گفت

که توشه ای بطلب تا که مات زاد دهیم

سروش غیب ندا می کند به ابن حسام

که ناامید چرایی که ما مراد دهیم

همین کرشمه تمامم که دوش ساقی گفت

وظیفه ای است مقرر ترا زیاد دهیم
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #127
۱۲۶) ما وصال تو به زاری و دعا می طلبیم

دردمندیم و ز لعل تو دوا می طلبیم

همچو حجّاج به احرام درت بسته میان

کعبه ی کوی تو از راه صفا می طلبیم

هر کسی از پی مقصود خود اندر طلبی است

حاصل آنست که ما از تو ترا می طلبیم

دیده هر سو نگران و تو به خلوتگه دل

تو کجایی و ترا ما به کجا می طلبیم

در نسیمی که ز زلف تو دمد موجودست

آنچه از رایحه ی باد صبا می طلبیم

نفحه ی مشک خطا در شکن طرّه ی تست

ما ز چین سر زلفت به خطا می طلبیم

غرض ابن حسام از رخ زیبای تو چیست

غالب آنست که ما صنع خدا می طلبیم
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #128
۱۲۷) ما نیاریم که وصف تو کماهی بکنیم

شکر الطاف تو ای لطف الهی بکنیم

عذر خواهی قدوم تو گر امکان باشد

به دعای سحر و ورد پگاهی بکنیم

خواهش ار جان عزیزست بفرمای که ما

به دل و دیده و جان آنچه تو خواهی بکنیم

دوش خوش گفت مرا سابقه ی روز ازل

کای بسا لطف که ما نامتناهی بکنیم

نامه ی ابن حسام از چه سیه شد به گـ ـناه

ما به آب کرمش محو سیاهی بکنیم
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #129
۱۲۸) ما نیاریم که سوی تو نگاهی بکنیم

تکیه بر لطف تو داریم که گاهی بکنیم

رویت آیینه ی روحست ز ما روی متاب

آه اگر در رخ آن آیینه آهی بکنیم

تکیه بر گردش دور قمری نتوان کرد

رخصتی ده که به روی تو نگاهی بکنیم

هر کجا راه روی روی به راهی دارند

ما هم اندر طلبت روی به راهی بکنیم

بنده وارم به گدایی در خودبپذیر

تا به جان بندگی همچو تو شاهی بکنیم

هاتف غیب چه خوش گفت مرا کابن حسام

عاقبت از کرمت عفو گناهی بکنیم
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #130
۱۲۹) مقیم میکده و ساکن خراباتم

نه مرد صومعه و سمعه و مقاماتم

مرا به کعبه چه خوانی که طاق ابرویت

بس است روز دعا قبله ی مناجاتم

اگر نه بر سر کویت به طوع سجده کنیم

ملک گـ ـناه نویسد به جای طاعاتم

مقرّبان صوامع نشین لاهوتی

کنند ورد سحر نغمه ی مقالاتم

حدیث وجد من افسردگان کجا دانند

فلک به چرخ در آید ز شوق حالاتم

برفت عمر به زهد ریا و سالوسم

کجاست باده که ضایع گذشت اوقاتم

به باده خرقه ی ابن حسام رنگین کن

که دل ملول شد از رنگ زرق و طاماتم
 
امضا : ^Maryam^

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا