فال شب یلدا

شاعر‌پارسی اشعار ابن حسام خوسفی

  • نویسنده موضوع ^Maryam^
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 277
  • بازدیدها 6,858
  • کاربران تگ شده هیچ

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #31
۳۰) شرر آتش هجران تو در سینه ماست

پرتو عکس خیال تو در آیینه ماست

همدمی نیست که لا او نفسی بنشینم

جز غم عشق تو کان مونس دیرینه ماست

داد خود عاقبت کار ز ما بستاند

روزگار ستم اندیش که در کینه ماست

هر کسی ابن حسام از پی گنجی رنجی

برد نقد سخن ماست که گنجینه ماست

کرسی ما نسزد چرخ که هنگام سخن

ز بر ذروه او پایه زیرینه ماست
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #32
۳۱) مارا به غیر یاد تو اندر ضمیر نیست

دل را دگر ز صحبت جانان گریز نیست

یاران ملامت من عاشق رها کنید

کاین مبتلای عشق نصیحت پذریر نیست

دل عاشق است و پند نمی گیرد اندرو

بر وی مگیر زان که برو جای گیر نیست

بر من کمان ابروی مشکین چه می کشی

خوش خوش بکش به غمزه که حاجت به تیر نیست

زلفت نهاد دام بلا در ره دلم

آن کیست کو به دام بلایی اسیر نیست

چشمی که آن به روی تو روشن نمی شود

چون بنگری به دیده معنی بصیر نیست

ابن حسام تکیه گه خاک کوی دوست

در آستان عشق ازین به سریر نیست
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #33
۳۲) خیال ابرویت ار سجده می کنم پیوست

خیال کج نرود طین سر خیال پرست

نظر به چشم تو گفتم مگر نظر دارم

خیال چشم تو بر گوشه نظر بنشست

سواد خامه پرگار گردش قمری

چو خورده دهنت نقطه خیال نبست

گرفت غالیه گون سنبل تو دامن گل

کشید زلف تو مه را چو ماهی اندر شست

کدام جان که ز داغ محبت تو نسوخت

کدام دل که به درد جراحت تو نخست

به ناز اگز بنشینی چو گل به پهلوی سرو

بود هر آینه در جنب اعتدال تو پست

ز دست رفتم و هیچم ز دست بر نامد

ز دست رفته خود را چرا نگیری دست

چو دست ها همه در دامن عنایت اوست

بدار دست ملامت ز دامن من م**س.ت

کنون که نرگس مخمور جام زر برداشت

بیار باده که ابن حسام توبه شکست
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #34
۳۳) دلا بپرس که آن روشنی دیده کجاست

بهارخرم و آن سرو سر کشیده کجاست؟

برو به باغ طراوت ز باغبان و بپرس

که از درخت تو ان میوه رسیده کجاست؟

دلم رمیده شد از دست دوستان عزیز

خبر دهید مرا کان دل رمیده کجاست ؟

کمد زلف تو دی با غزال چشم تو گفت

که آن فریفته آهوی دام دیده کجاست؟

کمد ابروی شوخت به بازوی من نیست

کسی که بازوی او آن کمان کشیده کجاست؟

نیافت چاشنیی از لب تو ابن حسام

کسی که شربت آن لب بود چشیده کجاست
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #35
۳۴) قد چو سرو تو بر جویبار دیده ماست

غبار راه تو بر رهگذار دیده ماست

به آرزوی لبت خون گرفت خانه چشم

خیال لعل تو گلشن نگار دیده ماست

چو نرگسی که دمد بر کنار چشمه آب

سواد چشم تو در چشمه سار دیده ماست

بلا کشید دل ودیده اختیار تو کرد

بلای دل همه از اختیار دیده ماست

به سرو و لاله چه خوانی مرا ز باغ رخت

قد تو سرو و رخت لاله زار دیده ماست

بکشت چشم تو ابن حسام را گفتم

به غمزه گفت که این کار کار دیده ماست
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #36
۳۵) مپیچ در سر زلفش که سر به سر سوداست

مرو به جانب کویش که در به در غوغاست

دلا ز عشوه چشمش به گوشه ای بنشین

که چشم فتنه کنش دیده ای که عین بلاست

هزار نقش خیال قدت بر آب زدم

بدان شمایل موزون یکی نیامد راست

به سان سرو سهی بر کنار چشمه آب

خیال قد تو در چشمه سار دیده ماست

ز بوی زلف تو در هر چمن که می پویم

نسیم غالیه گردان و باد مجمره ساست

به هر طرف که شود سنبل تو نافه گشای

سخن ز مشک نگویم که ان حدیث خطاست

رواست گر لب تو کام جان ابن حسام

روا کند که لبت جانفزای و کامرواست
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #37
۳۶) مسلمانان دلی دارم جراحت

ندانم تا مرا زین دل چه راحت

لبم ریش دلم را تازه دارد

ز بس کان لب همی ریزد ملاحت

بیا کر حسرت لعل تو چشمم

میان موج خون دارد سیاحت

چو صبحت دوش دیدم بر سر بام

به شب پنداشتم الشَّمس لاحَت

سر زلف تو شام است و رخت صبح

مبارک باد شامت با صباحت

دگر بر هم نیارد دیده نرگس

که گل بیدار شد و الطَّیرُ ناحَت

لب ابن حسام از شوق آن لب

ز طوطی می برد گوی فصاحت
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #38
۳۷) ما را به کوی وحدت تا با تو آشنائیست

از خاک آستانت در دیده روشنائیست

هم بی تو مستمندیم هم با تو دردمندیم

این عقد مشکل آمد وقت گره گشائیست

با محنت فراقت در انتظار وصلیم

با دولت وصالت اندیشه جدائیست

از عشوه های چشمش ای دل به گوشه بنشین

کاین شوخ فتنه انگیز در عین دلربائیست

در روی خوب رویان چون بنگری ببینی

آثار حسن معنی کآیینه خدائیست

زنهار تا نبندی دل در عروس دنیا

هر چند دلفروزیست کش پیشه بی وفائیست

ابن حسام عمری بر رهگذر کویت

بنشست و کس نگفتش کاین مبتلا کجائیست
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #39
۳۸) ای روشنی دیده دعا می رسانمت

صد بندگی به دست صبا می رسانمت

احرام کعبه سر کوی تو بسته ام

وانگه تحیّتی به صفا می رسانمت

ای سرو ناز بر چمن باغ دل بمان

کز آب دیده نشو و نما می رسانمت

از آرزوی لعل تو خون می شود دلم

آخر نگفته ای که شفا می رسانمت

پنهان مدار ابن حسام از طبیب،درد

بر وعده ای که گفت دوا می رسانمت
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #40
۳۹) دیدم نبشته از قلم مشکبار دوست

خطی سیه چو سنبل تر بر غذار دوست

بر صفحه حریر کشیده به مشک ناب

حرفی ز نوک خامه عنبر نگار دوست

صد جان من فدای تو پیک خجسته پی

کآورده ای به من خبری از دیار دوست

خوش باد وقت باد سحرگه که دم به دم

مشکین کند مشام ز بوی نثار دوست

چشم رمد رسیده من روشنی گرفت

زان توتیا که می رسد از رهگذار دوست

روی نیاز ما و در بی نیاز دوست

چشم امید ما و نثار غبار دوست

بلبل به انتظار که هنگام گل رسد

ابن حسام دلشده در انتظار دوست
 
امضا : ^Maryam^

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا