فال شب یلدا

شاعر‌پارسی اشعار ابن حسام خوسفی

  • نویسنده موضوع ^Maryam^
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 277
  • بازدیدها 6,860
  • کاربران تگ شده هیچ

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #41
۴۰) جعد مشکینت که دل وابسته سودای اوست

بسته افسون سحر چشم مار افسای اوست

گر دلم پروانه آن شمع روشن شد چه شد

ای بسا دلها که چون پروانه نا پروای اوست

خانه چشمش سیه کان شوخ یغمائی صفت

خانه صبر دل مسکین من یغمای اوست

نسبت بالای او با سرو کردم غقل گفت

در چمن سروی نمی بینم که هم بالای اوست

دی به وعده گفت : فردا روی بنمایم ترا

مژده ای خوش داد و دل بر وعده فردای اوست

هر کسی را بر جبین سیمای محبوبی دگر

بر جبین خاک خورد من همه سیمای اوست

زاهدان مأوی به جنّت یافتند ابن حسام

معتکف شد بر درش کان جنّت المآوای اوست
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #42
۴۱) رسم وفا ز یار طلب می کنیم و نیست

وز بی وفا کنار طلب می کنیم و نیست

از باغ روزگار گلی تازه بر مراد

بی زخم نوک خار طلب می کنیم و نیست

جامی که بعد ازو ندهد درد سر خمار

در دو روزگار طلب می کنیم و نیست

بویی ز عطر طرّه عنبر فشان یار

از باد نوبهار طلب می کنیم و نیست

سروی به اعتدال قد خوش خرام یار

بر طرف جویبار طلب می کنیم و نیست

صد دیده را ز خاک درش چشم روشنی است

ما نیز از آن غبار طلب می کنیم و نیست

بسیار بارهاست که ابن حسام را

در کوی یار بار طلب می کنیم و نیست
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #43
۴۲) خط تو دایره ماهتاب را بگرفت

به باغ عارض تو سبزه آب را بگرفت

ستاره چشم سر طرّه قمر پوشید

به زیر سایه شب آفتاب را بگرفت

به شب ، جمال تو، گفتم ببینم اندر خواب

خیال روی تو در دیده خواب را بگرفت

دلم ز فتنه ی چشم تو گر چه بود خراب

غمت بیامد و ملک خراب را بگرفت

به رقـــص زهره به خنیاگری به چرخ آمد

به چنگ دوش چو زهره رباب را بگرفت

مقیم کوی تو شد دل چه بخت یار دلیست

که استانه ی دولت مآب را بگرفت

بس از خیال پرستی و مستی ابن حسام

که صبح شیب تو شام شباب را بگرفت
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #44
۴۳) از کس دلم ندید طریق نگاهداشت

جز غم که جانب دل ما را نگاهداشت

دل شد شکسته حال و پریشان از آن جهت

کاندر سواد طرّه خوبان پناه داشت

زان روی با بنفشه مرا هست الفتی

کان شیفته چو زلف تو پشت دوتاه داشت

زلفت سیاه کار تر از خانه منست

کاو هم چو من صحیفه بیضا سیاه داشت

از مصطبه به دوش کشان دوش برده اند

آن را که میل صومعه و خانقاه داشت

عاشق بر آستان تو شب تا دم سحر

با دید پر آب لب عذر خواه داشت

هر کس بضاعتی به سر کوی دوست برد

ابن حسام ناله شبگیر آه داشت
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #45
۴۴) خرم دل آن کس که به غم های تو شاد است

الّا غم رخسار تو غم ها همه باد است

بگشا گره از ابروی مشکین که ببینند

کاندر خم ابروی تو پیوسته گشاد است

در طلعت تو صنع الهی بتوان دید

گویی مگر آیینه سکندر به تو داده‌ست

چندین ارنی گوی به اطوار دوانند

عکسی مگر از روی تو به کوه فتاده‌ست

بگذر به چمن چون گل سیراب و نظر کن

در غنچه که از شرم تو بُرقع نگشاده‌ست

از سرو سرافراز بنه سرکشی از سر

کاین باغچه را سرو بسی همچو تو یاد است

شوخی مکن و چهره میفروز که خاک

بس چهره شاهان منوچهر نژاد است

هر لاله که بر دشت نمودار کلاهی است

تاج سر جمشید و فریدون و قباد است

چون ابن حسام از دو جهان قطع نظر به

آنرا که سر کوی تو میعاد و معاد است
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #46
۴۵) گر صد برگ را روی تو وارث

شمیم مشک را موی تو وارث

زهر نرگس که او جادو فریب است

فریب چشم جادوی تو وارث

زهر سنبل که بر نسرین کند ناز

نسیم جعد گیسوی تو وارث

هر آن هندو که بر ابرو نشیند

سواد زلف هندوی تو وارث

ز سروی کان به باغ راستان است

قد چون سرو دلجوی تو وارث

کمان مشک را بر تخته سیم

جبین و خط ابروی تو وارث

ز خوش گویان همه ابن حسام است

زبان و طبع خوشکوی تو وارث
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #47
۴۶) اگر چه خرد شناس و مبصّرم به حدیث

به خورده دهنت ره نمی برم به حدیث

خیال سرو قدت را خیال ها بستم

سخن دراز شد و من مقصّرم به حدیث

خیال حسن تو صورت نمی توانم بست

به وجه احسن اگر چه مصورم به حدیث

به صفّ ابروی شوخ تو پی نیارم برد

اگر چه در صف معنی کمان ورم به حدیث

بیان آن لب شیرین نمی توانم کرد

به نطق اگر چه نمودار شکّرم به حدیث

از آن مدینه که در وی زلال علم دهند

غلام مشرب ساقی کوثرم به حدیث

هزار قنطره ابن حسام در راه است

مگر به منزل مقصود ره برم به حدیث
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #48
۴۷) ای کرده به غمزه دل صدشیفته تاراج

تیرمژه ات سینه ی من ساخته آماج

پیوسته کمان سیه از مشک کشیده است

طفره ای دو ابروی تو بر دایره ی عاج

زان لب که رسیده است لطافت به نصابش

شرط است زکاتی که رسانند به محتاج

ای سرو گل اندام بده باده ی صافی

برناله ی مرغ سحرو نغمه س درَاج

ای اهل صفا را در تو کعبه ی مقصود

لبیک زنان بین به سرکوی تو حجَاج

درپنجه ی عشاق کمانیست قوی پی

کان را نکشیده است به جز بازوی حلَاج

برخاک رعونت به تکبر چه خرامی

سرها بنگر زیرپی انداخته بی تاج

بگرفت لبت ملک لطافت به ملاحت

پیداست که از کشور خوبان که برد باج

گوخاک درت سجده گه ابن حسام است

ارشاد چنین می کندش سالک منهاج
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #49
۴۸) لَمَع البَرقُ و النُجوم یَلوح

اَسقِنِی الرَاح ذاکَ راحَتُ روح

امشب از نرگس تو مخمورم

جرعه ای از لبت به وقت صبوح

پند ناصح چو در نمیگیرد

توبه کردم زتوبه های نصوح

ازدر میکده گشایش جوی

توچه دانی که در کجاست فتوح

انچه اندر سفینه ی دل ماست

نتوان یافت در سفینه ی نوح

چون شدی تیر عشق را تسلیم

در ره عاشقان شدی مذبوح

شعر ابن حسام مستان را

قوت قلب است، بلکه قوَّت روح
 
امضا : ^Maryam^

^Maryam^

مدیر بازنشسته
سطح
10
 
ارسالی‌ها
2,441
پسندها
3,753
امتیازها
28,773
مدال‌ها
4
  • نویسنده موضوع
  • #50
۴۹) بشکفت برچمن گل عذرا عذار سرخ

وز جرم لاله شد کمر کوهسار سرخ

همچون خط توشد طرف جویبار سبز

وزلاله صحن باغ چو رخسار یار سرخ

مطرب بساز پرده ی عشاق درحجاز

ساقی تو نیز عذر میاو و می آر سرخ

گردون نگر که دامن این هفت خوان کند

هرشب به خون دیده ی اسفندیار سرخ

عطف هلالی فلکی بین که کرده اند

ازخون خسروان فلک اقتدار سرخ

تاخون نکرد درجگر غنچه ی روزگار

گلگونه ی چمن نشد از روزگار سرخ

بررهگذار دیده زخون بسته ام دوجوی

ای بس که کرده ام رخ ازین رهگذار سرخ

ازحسرت لب تو کند دیده دم به دم

رخسار زردمن چون گل نوبهار سرخ

کام از لبت که وعده ی ابن حسام بود

چشمش نگر که چون شد از این انتظار سرخ
 
امضا : ^Maryam^

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا