You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
29,781
-
کاربران تگ شده
هیچ
گفتم که چاره غم هجران شود نشد | | در وصل یار مشکلم آسان شود نشد |
یا از تب غمم شب هجران کشد نکشت | | یا دردم از وصال تو درمان شود نشد |
یا آن صنم مراد دل من دهد نداد | | یا این صنمپرست مسلمان شود نشد |
یا دل به کوی صبر و سکون ره برد نبرد | | یا لحظهای خموش ز افغان شود نشد |
یا مدعی ز کوی تو بیرون رود نرفت | | چون من اسیر محنت هجران شود نشد |
یا از کمند غیر غزالم جهد نجست | | یا ز الفت رقیب پشیمان شود نشد |
یا از وفا نگاه به هاتف کند نکرد | | یا سوی او ز مهر خرامان... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
گر آن گلبرگ خندان در گلستانی دمی خندد | | در آن گلشن گلی بر گلبن دیگر نمیخندد |
ز عشرت زان گریزانم که از غم گریم ایامی | | در این محفل به کام دل دمی گر بیغمی خندد |
به ره او چه غم آن را که ز جان میگذرد | | که ز جان در ره آن جان جهان میگذرد |
از مقیم حرم کعبه نباشد کمتر | | آنکه گاهی ز در دیر مغان میگذرد |
نه ز هجران تو غمگین نه ز وصلت شادم | | که بد و نیک جهان گذران میگذرد |
دل بیچاره از آن بیخبر است ار گاهی | | شکوه از جور تو ما را به زبان میگذرد |
آه پیران کهن میگذرد از افلاک | | هر کجا جلوهی آن تازه جوان میگذرد |
چون ننالم که مرا گریه کنان میبیند | | به ره خویش و ز من خندهزنان میگذرد |
دل عشاق روا نیست که دلبر شکند | | گوهری کس نشنیده است که گوهر شکند |
بر نمیدارم از این در سر خویش ای دربان | | صد ره از سنگ جفای تو گرم سر شکند |
آن دلبر محملنشین چون جای در محمل کند | | میباید اول عاشق مسکین وداع دل کند |
زین منزل اکنون شد روان تا آن بت محملنشین | | دیگر کجا آید فرود از محمل و منزل کند |
شب و روزی به پایان گر تو را در وصل یار آید | | غنیمت دان که بی ما و تو بس لیل و نهار آید |
شتابت چیست ای جان از تنم خواهی برون رفتن | | دمی از جسم من بیرون مرو شاید که یار آید |
تو ای سرو روان تا از کنارم بیسبب رفتی | | شب و روز از دو چشمم اشک حسرت در کنار آید |
شدم دور از دیار یار و شد عمری که سوی من | | نه مکتوبی ز یار آید نه پیکی زان دیار آید |
ازو هاتف به این امید دل خوش کردم و مردم | | که شاید گاهگاهی بعد مرگم بر مزار آید |
گفتیم درد تو عشق است و دوا نتوان کرد | | دردم از توست دوا از تو چرا نتوان کرد |
گر عتاب است و گر ناز کدام است آن کار | | که به اغیار توان کرد و به ما نتوان کرد |
من گرفتم ز خدا جور تو خواهد همه کس | | لیک جور این همه با خلق خدا نتوان کرد |
فلکم از تو جدا کرد و گمان میکردم | | که به شمشیر مرا از تو جدا نتوان کرد |
سر نپیچم ز کمندت به جفا آن صیدم | | که توان بست مرا لیک رها نتوان کرد |
جا به کویت نتوان کرد ز بیم اغیار | | ور توان در دل بیرحم تو جا نتوان کرد |
گر ز سودای تو رسوای... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
تا ز جان و دل من نام و نشان خواهد بود | | غم و اندوه توام در دل و جان خواهد بود |
آخر از حسرت بالای تو ای سرو روان | | تا کیم خون دل از دیده روان خواهد بود |
گفتم آن روز که دیدم رخ او کاین کودک | | آفت دین و دل پیر و جوان خواهد بود |
رمضان میکده را بست خدا داند و بس | | تا ز یاران که به عید رمضان خواهد بود |
پا مکش از سر خاکم که پس از مردن هم | | به رهت چشم امیدم نگران خواهد بود |
هاتف اینگونه که دارد هوس مغبچگان | | بعد ازین معتکف دیر مغان خواهد بود |
بر دست کس افتد چو تو یاری نه و هرگز | | در دام کسی چون تو شکاری نه و هرگز |
روزم سیه است از غم هجران بود آیا | | چون روز سیاهم شب تاری نه و هرگز |
در بادیهی عشق و ره شوق رساند | | آزار به هر پا سر خاری نه و هرگز |
گردون ستمگر کند این کار که باشد؟ | | یاری به مراد دل یاری نه و هرگز |
در خاطر هاتف همهی عمر گذشته است | | جز عشق تو اندیشهی کاری نه و هرگز |
الاهی سینهای ده آتش افروز | | در آن سینه دلی وان دل همه سوز |
هر آن دل را که سوزی نیست، دل نیست | | دل افسرده غیر از آب و گل نیست |
دلم پر شعله گردان، سینه پردود | | زبانم کن به گفتن آتش آلود |
کرامت کن درونی درد پرورد | | دلی در وی درون درد و برون درد |
به سوزی ده کلامم را روایی | | کز آن گرمی کند آتش گدایی |
دلم را داغ عشقی بر جبین نه | | زبانم را بیانی آتشین ده |
سخن کز سوز دل تابی ندارد | | چکد گر آب ازو، آبی ندارد |
دلی افسرده دارم سخت بی... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.