You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
29,829
-
کاربران تگ شده
هیچ
ای نشسته خوش و بر تخت کشیده نخ | | گر نخ و تخت بماندت چنین بخ بخ |
نیک بنگر که همی مرکب عمر تو | | همه بر تخت همی تازد و هم بر نخ |
تو نشسته خوش و عمر تو همی پرد | | مرغ کردار و برو مرگ نهاده فخ |
برتو، ای فاخته، آن فخ ترنجیده | | ناگهان گر بجهد تا نکنی «آوخ » |
ای چو گوساله نباشدت همه ساله | | شمر ماله و نه سبز همیشه طخ |
با زمانه نچخد جز که جوانبختی | | گر جوان است تو را بخت برو بر چخ |
لیکن این دولت بس زود به پا چفسد | | خر به پا چفسد بیشک چو دود بر یخ |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ای خوانده کتاب زند و پازند | | زین خواندن زند تا کی و چند؟ |
دل پر ز فضول و زند برلب | | زردشت چنین نبشت در زند؟ |
از فعل منافقی و بیباک | | وز قول حکیمی و خردمند |
از فعل به فضل شو بیفزای | | وز قول رو اندکی فرو رند |
پندم چه دهی؟نخست خود را | | محکم کمری ز پند بربند |
چون خود نکنی چنانکه گوئی | | پند تو بود دروغ و ترفند |
پند از حکما پذیر، ازیراک | | حکمت پدر است و پند فرزند |
زی مرد حکیم در جهان نیست | | خوشتر به مزه ز قند جز... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
از اهل ملک در این خیمهی کبود که بود | | که ملک ازو نربود این بلند چرخ کبود؟ |
هر آنکه بر طلب مال، عمر مایه گرفت | | چو روزگار بر آمد نه مایه ماند و نه سود |
چو عمر سوده شد و، مایه عمر بود تو را | | تو را ز مال که سوداست، اگر نه سود، چه سود؟ |
فزودگان را فرسوده گیر پاک همه | | خدای عزوجل نه فزود و نه فرسود |
خدای را به صفات زمانه وصف مکن | | که هر سه وصف زمانه است هست و باشد و بود |
یکی است با صفت و بیصفت نگوئیمش | | نچیز و چیز مگویش، که مان چنین فرمود |
خدای را بشناس و سپاس او... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
یکی بیجان و بیتن ابلق اسپی کو نفرساید | | به کوه و دشت و دریا بر همی تازد که ناساید |
سواران گر بفرسایند اسپان را به رنج اندر | | یکی اسپی است این کو مر سواران را بفرساید |
سواران خفتهاند وین اسپ بر سرشان همی تازد | | که نه کس را بکوبد سر نه کس را روی بشخاید |
تو و فرزند تو هر دو بر این اسپید لیکن تو | | همی کاهی برین هموار و فرزندت میافزاید |
نه زاد از هیچ مادر، نه بپروردش کسی هرگز | | ولیکن هر که زاد او یا بزاید زیر او زاید |
زمانهی نامساعد را از این گونه بجز حجت | | به زر و گوهر الفاظ و معنی... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
این جهان بیوفا را بر گزیدو بد گزید | | لاجرم بر دست خویش ار بد گزید او خود گزید |
هر که دنیا را به نادانی به برنائی بخورد | | خورد حسرت چون به رویش باد پیری بروزید |
گشت بدبخت جهان و شد به نفرین و خزی | | هر که او را دیو دنیا جوی در پهلو خزید |
دیو پیش توست پیدا، زو حذر بایدت کرد | | چند نالی تو چو دیوانه ز دیو ناپدید |
گر مکافات بدی اندر طبیعت واجب است | | چون تو از دنیا چریدی او تو را خواهد چرید |
بس بیآراما که بستد زو بیآرامی جهان | | تا بیارامید و خود هرگز زمانی نارمید |
گر... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
مردم نبود صورت مردم حکما اند | | دیگر خس و خارند و قماشات و دغااند |
اینها که نیند از تو سزای که و کهدان | | مرحور وجنان راتو چه گوئی که سزااند؟ |
باندوه چرایند شب و روز بمانده | | از چون و چرا زانکه ستوران چرااند |
این خیل چرا چویند و زخیل چراجوی | | این خلق بداندیش کزین گونه جرااند |
در عالم انسانی مردم چو نبات است | | اینها چون ریاحیناند آنها چو گیااند |
در دست شه اینها سپرغمند کماهی | | در پیش خر آنها چو گیاهند و غذااند |
گر تو سپر غمی شوی، این پور، به طاعت | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ز جور لشکر خرداد و مرداد | | تواند داد ما را هیچکس داد؟ |
محال است این طمع هیهات هیهات | | کس دیدی که دادش داد خرداد |
ز بهر آنکه تا در دامت آرد | | چو مرغان مر تو را خرداد خور داد |
کرا خورداد گیتی مرد بایدش | | ازان آید پس خرداد مرداد |
همی خواهی که جاویدان بمانی | | در این پرباد خانهی سست بنیاد |
تو تا این بادپیمائی شب و روز | | در این خانه برآمد سال هفتاد |
از این پر باد خانه هم به آخر | | برون باید شدن ناچار با باد |
چه گوئی کین علوی گوهر... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
این رقیبان که بر این گنبد پیروزه درند | | گرچه زیرند گهی جمله، همیشه زبرند |
گر رقیبان به بصر تیز بوند از بر ما | | این رقیبان سماوی همه یکسر بصرند |
نامشان زی تو ستاره است ولیکن سوی من | | پیشکاران و رقیبان قضا و قدرند |
چون گریزم ز قضا، یا ز قدر، من چو همی | | به هزاران بصر ایشان به سوی من نگرند؟ |
سوی ما زان نگرند ایشان کز جوهرشان | | خرد و جان سخن گوی به ما در اثرند |
خرد و جان سخن گوی که از طاعت و علم | | پریانند بر این گنبد پیروزه پرند |
این چراگاه دل و جان سخن گوی تو... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
چونکه نکو ننگری جهان چون شد؟ | | خیر و صلاح از جهان جهان چون شد؟ |
هیچ دگرگون نشد جهان جهان | | سیرت خلق جهان دگرگون شد |
جسم تو فرزند طبع و گردون است | | حالش گردان به زیر گردون شد |
تو که لطیفی به جسم دون چه شوی | | همت گردون دون اگر دون شد؟ |
چون الفی بود مردمی به مثل | | چونک الف مردمی کنون نون شد؟ |
چاکر نان پاره گشت فضل و ادب | | علم به مکر و به زرق معجون شد |
زهد و عدالت سفال گشت و حجر | | جهل و سفه زر و در مکنون شد |
ای فلک زود گرد، وای... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
گزینم قران است و دین محمد | | همین بود ازیرا گزین محمد |
یقینم که من هردوان را بورزم | | یقینم شود چون یقین محمد |
کلید بهشت و دلیل نعیمم | | حصار حصین چیست؟ دین محمد |
محمد رسول خدای است زی ما | | همین بود نقش نگین محمد |
مکین است دین و قران در دل من | | همین بود در دل مکین محمد |
به فضل خدای است امیدم که باشم | | یکی امت کمترین محمد |
به دریای دین اندرون ای برادر | | قران است در ثمین محمد |
دفینی و گنجی بود هر شهی را | | قران است گنج و... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.