You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
30,334
-
کاربران تگ شده
هیچ
در آب فکن ساقی بط زاده آبی را | | بشتاب و شتاب اولی مستان شبابی را |
ای جان بهار و دی وی حاتم نقل و می | | پر کن ز شکر چون نی بوبکر ربابی را |
ای ساقی شور و شر هین عیش بگیر از سر | | پر کن ز می احمر سغراق و شرابی را |
بنما ز می فرخ این سو اخ و آن سو اخ | | بربای نقاب از رخ معشوق نقابی را |
احسنت زهی یار او شاخ گل بیخار او | | شاباش زهی دارو دلهای کبابی را |
صد حلقه نگر شیدا زان باده ناپیدا | | کاسد کند این صهبا صد خمر لعابی را |
مستان چمن پنهان اشکوفه ز شاخ افشان | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
زهی باغ زهی باغ که بشکفت ز بالا | | زهی قدر و زهی بدر تبارک و تعالی |
زهی فر زهی نور زهی شر زهی شور | | زهی گوهر منثور زهی پشت و تولا |
زهی ملک زهی مال زهی قال زهی حال | | زهی پر و زهی بال بر افلاک تجلی |
چو جان سلسلهها را بدرد به حرونی | | چه ذاالنون چه مجنون چه لیلی و چه لیلا |
علمهای الهی ز پس کوه برآمد | | چه سلطان و چه خاقان چه والی و چه والا |
چه پیش آمد جان را که پس انداخت جهان را | | بزن گردن آن را که بگوید که تسلا |
چو بیواسطه جبار بپرورد جهان را | | چه... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
میندیش میندیش که اندیشه گریها | | چو نفطند بسوزند ز هر بیخ تریها |
خرف باش خرف باش ز مستی و ز حیرت | | که تا جمله نیستان نماید شکریها |
جنونست شجاعت میندیش و درانداز | | چو شیران و چو مردان گذر کن ز غریها |
که اندیشه چو دامست بر ایثار حرامست | | چرا باید حیلت پی لقمه بریها |
ره لقمه چو بستی ز هر حیله برستی | | وگر حرص بنالد بگیریم کریها |
زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا | | چه نغزست و چه خوبست چه زیباست خدایا |
از آن آب حیاتست که ما چرخ زنانیم | | نه از کف و نه از نای نه دفهاست خدایا |
یقین گشت که آن شاه در این عرس نهانست | | که اسباب شکرریز مهیاست خدایا |
به هر مغز و دماغی که درافتاد خیالش | | چه مغزست و چه نغزست چه بیناست خدایا |
تن ار کرد فغانی ز غم سود و زیانی | | ز تست آنک دمیدن نه ز سرناست خدایا |
نی تن را همه سوراخ چنان کرد کف تو | | که شب و روز در این ناله و غوغاست خدایا |
نی بیچاره چه داند که ره پرده چه... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
زهی عشق زهی عشق که ما راست خدایا | | چه نغزست و چه خوبست و چه زیباست خدایا |
چه گرمیم چه گرمیم از این عشق چو خورشید | | چه پنهان و چه پنهان و چه پیداست خدایا |
زهی ماه زهی ماه زهی باده همراه | | که جان را و جهان را بیاراست خدایا |
زهی شور زهی شور که انگیخته عالم | | زهی کار زهی بار که آن جاست خدایا |
فروریخت فروریخت شهنشاه سواران | | زهی گرد زهی گرد که برخاست خدایا |
فتادیم فتادیم بدان سان که نخیزیم | | ندانیم ندانیم چه غوغاست خدایا |
ز هر کوی ز هر کوی یکی دود دگرگون | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
لب را تو به هر بوسه و هر لوت میالا | | تا از لب دلدار شود م**س.ت و شکرخا |
تا از لب تو بوی لب غیر نیاید | | تا عشق مجرد شود و صافی و یکتا |
آن لب که بود کون خری بوسه گه او | | کی یابد آن لب شکربوس مسیحا |
میدانک حدث باشد جز نور قدیمی | | بر مزبله پرحدث آن گاه تماشا |
آنگه که فنا شد حدث اندر دل پالیز | | رست از حدثی و شود او چاشنی افزا |
تا تو حدثی لذت تقدیس چه دانی | | رو از حدثی سوی تبارک و تعالی |
زان دست مسیح آمد داروی جهانی | | کو دست نگه داشت ز هر کاسه سکبا |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
رفتم به سوی مصر و خریدم شکری را | | خود فاش بگو یوسف زرین کمری را |
در شهر کی دیدست چنین شهره بتی را | | در بر کی کشیدست سهیل و قمری را |
بنشاند به ملکت ملکی بنده بد را | | بخرید به گوهر کرمش بیگهری را |
خضر خضرانست و از هیچ عجب نیست | | کز چشمه جان تازه کند او جگری را |
از بهر زبردستی و دولت دهی آمد | | نی زیر و زبر کردن زیر و زبری را |
شاید که نخسپیم به شب چونک نهانی | | مه بوسه دهد هر شب انجم شمری را |
آثار رساند دل و جان را به مثر | | حمال دل و جان کند آن شه اثری... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ای از نظرت م**س.ت شده اسم و مسما | | ای یوسف جان گشته ز لبهای شکرخا |
ما را چه از آن قصه که گاو آمد و خر رفت | | هین وقت لطیفست از آن عربده بازآ |
ای شاه تو شاهی کن و آراسته کن بزم | | ای جان ولی نعمت هر وامق و عذرا |
هم دایه جانهایی و هم جوی می و شیر | | هم جنت فردوسی و هم سدره خضرا |
جز این بنگوییم وگر نیز بگوییم | | گویید خسیسان که محالست و علالا |
خواهی که بگویم بده آن جام صبوحی | | تا چرخ به رقص آید و صد زهره زهرا |
هر جا ترشی باشد اندر غم دنیی | | میغرد و میبرد... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
دلارام نهان گشته ز غوغا | | همه رفتند و خلوت شد برون آ |
برآور بنده را از غرقه خون | | فرح ده روی زردم را ز صفرا |
کنار خویش دریا کردم از اشک | | تماشا چون نیایی سوی دریا |
چو تو در آینه دیدی رخ خود | | از آن خوشتر کجا باشد تماشا |
غلط کردم در آیینه نگنجی | | ز نورت میشود لا کل اشیاء |
رهید آن آینه از رنج صیقل | | ز رویت میشود پاک و مصفا |
تو پنهانی چو عقل و جمله از تست | | خرابیها عمارتها به هر جا |
هر آنک پهلوی تو خانه گیرد | | به... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
بیا ای جان نو داده جهان را | | ببر از کار عقل کاردان را |
چو تیرم تا نپرانی نپرم | | بیا بار دگر پر کن کمان را |
ز عشقت باز طشت از بام افتاد | | فرست از بام باز آن نردبان را |
مرا گویند بامش از چه سویست | | از آن سویی که آوردند جان را |
از آن سویی که هر شب جان روانست | | به وقت صبح بازآرد روان را |
از آن سو که بهار آید زمین را | | چراغ نو دهد صبح آسمان را |
از آن سو که عصایی اژدها شد | | به دوزخ برد او فرعونیان را |
از آن سو که تو را این جست و جو... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.