You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
30,370
-
کاربران تگ شده
هیچ
بسوزانیم سودا و جنون را | | درآشامیم هر دم موج خون را |
حریف دوزخ آشامان مستیم | | که بشکافند سقف سبزگون را |
چه خواهد کرد شمع لایزالی | | فلک را وین دو شمع سرنگون را |
فروبریم دست دزد غم را | | که دزدیدست عقل صد زبون را |
ش*ر..اب صرف سلطانی بریزیم | | بخوابانیم عقل ذوفنون را |
چو گردد م**س.ت حد بر وی برانیم | | که از حد برد تزویر و فسون را |
اگر چه زوبع و استاد جملهست | | چه داند حیله ریب المنون را |
چنانش بیخود و سرمست سازیم | | که چون آید... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
سلیمانا بیار انگشتری را | | مطیع و بنده کن دیو و پری را |
برآر آواز ردوها علی | | منور کن سرای شش دری را |
برآوردن ز مغرب آفتابی | | مسلم شد ضمیر آن سری را |
بدین سان مهتری یابد هر آن کس | | که بهر حق گذارد مهتری را |
بنه بر خوان جفان کالجوابی | | مکرم کن نیاز مشتری را |
به کاسی کاسه سر را طرب ده | | تو کن مخمور چشم عبهری را |
ز صورتهای غیبی پرده بردار | | کسادی ده نقوش آزری را |
ز چاه و آب چه رنجور گشتیم | | روان کن چشمههای کوثری... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
دل و جان را در این حضرت بپالا | | چو صافی شد رود صافی به بالا |
اگر خواهی که ز آب صاف نوشی | | لب خود را به هر دردی میالا |
از این سیلاب درد او پاک ماند | | که جانبازست و چست و بیمبالا |
نپرد عقل جزوی زین عقیله | | چو نبود عقل کل بر جزو لالا |
نلرزد دست وقت زر شمردن | | چو بازرگان بداند قدر کالا |
چه گرگینست وگر خارست این حرص | | کسی خود را بر این گرگین ممالا |
چو شد ناسور بر گرگین چنین گر | | طلی سازش به ذکر حق تعالا |
اگر خواهی که این در باز... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
خبر کن ای ستاره یار ما را | | که دریابد دل خون خوار ما را |
خبر کن آن طبیب عاشقان را | | که تا شربت دهد بیمار ما را |
بگو شکرفروش شکرین را | | که تا رونق دهد بازار ما را |
اگر در سر بگردانی دل خود | | نه دشمن بشنود اسرار ما را |
پس اندر عشق دشمن کام گردم | | که دشمن مینپرسد کار ما را |
اگر چه دشمن ما جان ندارد | | بسوزان جان دشمن دار ما را |
اگر گل بر سرستت تا نشویی | | بیار و بشکفان گلزار ما را |
بیا ای شمس تبریزی نیر | | بدان رخ نور... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
چو او باشد دل دلسوز ما را | | چه باشد شب چه باشد روز ما را |
که خورشید ار فروشد ار برآمد | | بس است این جان جان افروز ما را |
تو مادرمرده را شیون میاموز | | که استادست عشق آموز ما را |
مدوزان خرقه ما را مدران | | نشاید شیخ خرقه دوز ما را |
همه کس بر عدو پیروز خواهد | | جمال آن عدو پیروز ما را |
همه کس بخت گنج اندوز جوید | | ولیکن عشق رنج اندوز ما را |
مرا حلوا هوس کردست حلوا | | میفکن وعده حلوا به فردا |
دل و جانم بدان حلواست پیوست | | که صوفی را صفا آرد نه صفرا |
زهی حلوای گرم و چرب و شیرین | | که هر دم میرسد بویش ز بالا |
دهانی بسته حلوا خور چو انجیر | | ز دل خور هیچ دست و لب میالا |
از آن دستست این حلوا از آن دست | | بخور زان دست ای بیدست و بیپا |
دمی با مصطفا و کاسه باشیم | | که او می خورد از آن جا شیر و خرما |
از آن خرما که مریم را ندا کرد | | کلی و اشربی و قری عینا |
دلیل آنک زاده عقل... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
امیر حسن خندان کن چشم را | | وجودی بخش مر مشتی عدم را |
سیاهی مینماید لشکر غم | | ظفر ده شادی صاحب علم را |
به حسن خود تو شادی را بکن شاد | | غم و اندوه ده اندوه و غم را |
کرم را شادمان کن از جمالت | | که حسن تو دهد صد جان کرم را |
تو کارم زان بر سیمین چو زر کن | | تو لعلین کن رخ همچون زرم را |
دلا چون طالب بیشی عشقی | | تو کم اندیش در دل بیش و کم را |
بنه آن سر به پیش شمس تبریز | | که ایمانست سجده آن صنم را |
به برج دل رسیدی بیست این جا | | چو آن مه را بدیدی بیست این جا |
بسی این رخت خود را هر نواحی | | ز نادانی کشیدی بیست این جا |
بشد عمری و از خوبی آن مه | | به هر نوعی شنیدی بیست این جا |
ببین آن حسن را کز دیدن او | | بدید و نابدیدی بیست این جا |
به سینه تو که آن پستان شیرست | | که از شیرش چشیدی بیست این جا |
بکت عینی غداه البین دمعا | | و اخری بالبکا بخلت علینا |
فعاقبت التی بخلت علینا | | بان غمضتها یوم التقینا |
چه مرد آن عتابم خیز یارا | | بده آن جام مالامال صهبا |
نرنجم ز آنچ مردم میبرنجند | | که پیشم جمله جانها هست یکتا |
اگر چه پوستینی بازگونه | | بپوشیدست این اجسام بر ما |
تو را در پوستین من میشناسم | | همان جان منی در پوست جانا |
بدرم پوست را تو هم بدران | | چرا سازیم با خود جنگ و هیجا |
یکی جانیم در اجسام مفرق | | اگر خردیم اگر... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
تو بشکن چنگ ما را ای معلا | | هزاران چنگ دیگر هست این جا |
چو ما در چنگ عشق اندرفتادیم | | چه کم آید بر ما چنگ و سرنا |
رباب و چنگ عالم گر بسوزد | | بسی چنگی پنهانیست یارا |
ترنگ و تنتنش رفته به گردون | | اگر چه ناید آن در گوش صما |
چراغ و شمع عالم گر بمیرد | | چو غم چون سنگ و آهن هست برجا |
به روی بحر خاشاکست اغانی | | نیاید گوهری بر روی دریا |
ولیکن لطف خاشاک از گهر دان | | که عکس عکس برق اوست بر ما |
اغانی جمله فرع شوق وصلیست | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.