You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
30,350
-
کاربران تگ شده
هیچ
برای تو فدا کردیم جانها | | کشیده بهر تو زخم زبانها |
شنیده طعنههای همچو آتش | | رسیده تیر کاری زان کمانها |
اگر دل را برون آریم پیشت | | ببخشایی بر آن پرخون نشانها |
اگر دشمن تو را از من بدی گفت | | مها دشمن چه گوید جز چنانها |
بیا ای آفتاب جمله خوبان | | که در لطف تو خندد لعل کانها |
که بیتو سود ما جمله زیانست | | که گردد سود با بودت زیانها |
گمان او بسستش زهر قاتل | | که در قند تو دارد بدگمانها |
جمله یاران تو سنگند و توی مرجان چرا | | آسمان با جملگان جسمست و با تو جان چرا |
چون تو آیی جزو جزوم جمله دستک میزنند | | چون تو رفتی جمله افتادند در افغان چرا |
با خیالت جزو جزوم میشود خندان لبی | | میشود با دشمن تو مو به مو دندان چرا |
بی خط و بیخال تو این عقل امی میبود | | چون ببیند آن خطت را میشود خط خوان چرا |
تن همیگوید به جان پرهیز کن از عشق او | | جانش میگوید حذر از چشمه حیوان چرا |
روی تو پیغامبر خوبی و حسن ایزدست | | جان به تو ایمان نیارد با چنین برهان چرا |
کو یکی... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
دولتی همسایه شد همسایگان را الصلا | | زین سپس باخود نماند بوالعلی و بوالعلا |
عاقبت از مشرق جان تیغ زد چون آفتاب | | آن که جان میجست او را در خلاء و در م |
آن ز دور آتش نماید چون روی نوری بود | | همچنان که آتش موسی برای ابتلا |
الصلا پروانه جانان قصد آن آتش کنید | | چون بلی گفتید اول درروید اندر بلا |
چون سمندر در میان آتشش باشد مقام | | هر که دارد در دل و جان این چنین شوق و ولا |
دوش من پیغام کردم سوی تو استاره را | | گفتمش خدمت رسان از من تو آن مه پاره را |
سجده کردم گفتم این سجده بدان خورشید بر | | کو به تابش زر کند مر سنگهای خاره را |
سینه خود باز کردم زخمها بنمودمش | | گفتمش از من خبر ده دلبر خون خواره را |
سو به سو گشتم که تا طفل دلم خامش شود | | طفل خسپد چون بجنباند کسی گهواره را |
طفل دل را شیر ده ما را ز گردش وارهان | | ای تو چاره کرده هر دم صد چو من بیچاره را |
شهر وصلت بوده است آخر ز اول جای دل | | چند داری در غریبی این دل آواره را |
من خمش کردم... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
عقل دریابد تو را یا عشق یا جان صفا | | لوح محفوظت شناسد یا ملایک بر سما |
جبرئیلت خواب بیند یا مسیحا یا کلیم | | چرخ شاید جای تو یا سدرهها یا منتها |
طور موسی بارها خون گشت در سودای عشق | | کز خداوند شمس دین افتد به طور اندر صدا |
پر در پر بافته رشک احد گرد رخش | | جان احمد نعره زن از شوق او واشوقنا |
غیرت و رشک خدا آتش زند اندر دو کون | | گر سر مویی ز حسنش بیحجاب آید به ما |
از ورای صد هزاران پرده حسنش تافته | | نعرهها در جان فتاده مرحبا شه مرحبا |
سجده تبریز را خم درشده سرو... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ای وصالت یک زمان بوده فراقت سالها | | ای به زودی بار کرده بر شتر احمالها |
شب شد و درچین ز هجران رخ چون آفتاب | | درفتاده در شب تاریک بس زلزالها |
چون همیرفتی به سکته حیرتی حیران بدم | | چشم باز و من خموش و میشد آن اقبالها |
ور نه سکته بخت بودی مر مرا خود آن زمان | | چهره خون آلود کردی بردریدی شالها |
بر سر ره جان و صد جان در شفاعت پیش تو | | در زمان قربان بکردی خود چه باشد مالها |
تا بگشتی در شب تاریک ز آتش نالها | | تا چو احوال قیامت دیده شد اهوالها |
تا بدیدی دل عذابی... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
در صفای باده بنما ساقیا تو رنگ ما | | محومان کن تا رهد هر دو جهان از ننگ ما |
باد باده برگمار از لطف خود تا برپرد | | در هوا ما را که تا خفت پذیرد سنگ ما |
بر کمیت می تو جان را کن سوار راه عشق | | تا چو یک گامی بود بر ما دو صد فرسنگ ما |
وارهان این جان ما را تو به رطلی می از آنک | | خون چکید از بینی و چشم دل آونگ ما |
ساقیا تو تیزتر رو این نمیبینی که بس | | میدود اندر عقب اندیشههای لنگ ما |
در طرب اندیشهها خرسنگ باشد جان گداز | | از میان راه برگیرید این خرسنگ ما |
در نوای عشق... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخر از هجران به وصلش دررسیدستی دلا | | صد هزاران سر سر جان شنیدستی دلا |
از ورای پردهها تو گشتهای چون می از او | | پرده خوبان مه رو را دریدستی دلا |
از قوام قامتش در قامت تو کژ بماند | | همچو چنگ از بهر سرو تر خمیدستی دلا |
ز آن سوی هست و عدم چون خاص خاص خسروی | | همچو ادبیران چه در هستی خزیدستی دلا |
باز جانی شستهای بر ساعد خسرو به ناز | | پای بندت با ویست ار چه پریدستی دلا |
ور نباشد پای بندت تا نپنداری که تو | | از چنان آرام جانها دررمیدستی دلا |
بلک چون ماهی به دریا بلک چون... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
از پی شمس حق و دین دیده گریان ما | | از پی آن آفتابست اشک چون باران ما |
کشتی آن نوح کی بینیم هنگام وصال | | چونک هستیها نماند از پی طوفان ما |
جسم ما پنهان شود در بحر باد اوصاف خویش | | رو نماید کشتی آن نوح بس پنهان ما |
بحر و هجران رو نهد در وصل و ساحل رو دهد | | پس بروید جمله عالم لاله و ریحان ما |
هر چه میبارید اکنون دیده گریان ما | | سر آن پیدا کند صد گلشن خندان ما |
شرق و غرب این زمین از گلستان یک سان شود | | خار و خس پیدا نباشد در گل یک سان ما |
زیر هر گلبن نشسته ماه رویی... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
خدمت شمس حق و دین یادگارت ساقیا | | باده گردان چیست آخر داردارت ساقیا |
ساقی گلرخ ز می این عقل ما را خار نه | | تا بگردد جمله گل این خارخارت ساقیا |
جام چون طاووس پران کن به گرد باغ بزم | | تا چو طاووسی شود این زهر و مارت ساقیا |
کار را بگذار می را بار کن بر اسب جام | | تا ز کیوان بگذرد این کار و بارت ساقیا |
تا تو باشی در عزیزیها به بند خود دری | | میکند ای سخت جان خاکی خوارت ساقیا |
چشمه رواق می را نحل بگشا سوی عیش | | تا ز چشمه میشود هر چشم و چارت ساقیا |
عقل نامحرم برون ران... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.