You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
29,909
-
کاربران تگ شده
هیچ
ز عشقت بیقرارم با که گویم | | ز هجرت خوار و زارم با که گویم |
نمیپرسی ز احوالم که چونی | | پریشان روزگارم با که گویم |
همی خواهم که بفرستم سلامی | | چو یک محرم ندارم با که گویم |
□
تماشا حیف باشد بی رخ دوست | | که جانان نبود و گزار بینم |
بروی گل توان دیدن چمن را | | چو گل نبود چه بینم ؟ خار بینم |
روای رضوان تو دانی و بهشتت | | مرا بگذار تا دیدار بینم |
فرو گویم به چشمت قصهی خویش | | اگر آن م**س.ت را هشیار بینم |
| | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
م**س.ت من چون باده نوشی جرعه برمن بریز | | درد جام خود برین رسوای تر دامن بریز |
تیرگی عیش مشتاقان ترا چون رو شنست | | بردل تاریک خسرو و بادهی روشن بریز |
□
از ما چه احتراز نمودی که در جهان | | هرگز نکرد شمع ز پروانه احتراز |
□
به راه کعبه که از هر طرف کمین گاهی است | | اگر ز خویش گذشتی قدم منه بهراس |
□
رو ای صبا و ز بهر مسافران فراق | | ازان دو لب سخنی چند یادگاری پرس |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
تعالیالله چه دولت داشتم دوش | | که بود آن بخت بیدارم درآغوش |
خوش آن حالت که گاه گفتن راز | | دهانم بود نزدیک بنا گوش |
دو سه بار ای خیال یار با من | | بگو خوابی که دیدستم شب دوش |
فغان خسرو است از سوزش دل | | بنالد دیگ چون زآتش کند جوش |
دزدانه در آمد از درم دوش | | افگنده کمند زلف بردوش |
برخاستم و فتادم از پای | | چون او بنشست رفتم از هوش |
آن نرگس نیم م**س.ت جادوش | | آهو برهیی به خواب خرگوش |
هر کس که ببیندت به یک روز | | ملک دو جهان کند فراموش |
بی روی تو نوش می شود نیش | | و ز دست تو نیش میشود نوش |
یک حلقه به گوش خسرو انداز | | کوبندهی تست و حلقه در گوش |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
سالها خون خوردهام ازبخت بی سامان خویش | | تا زمانی دیدهام روی خوش جانان خویش |
از خیال او چه نالم رفت کارم زدست | | من به خون خویش پروردم بلای جان خویش |
ای جفا آموخته از غمزهی بدخوی خویش | | نیکویی ناموزی آخر از رخ نیکوی خویش |
روی من از اشک و رویت از صفا آیینه شد | | روی خود در روی من بین روی من در روی خویش |
یک دم ای آیینهی جان رونما تا جا کنم | | برسردست خودت یا بر سر زانوی خویش |
گر خیال قامتت اندر شر و شور اوفتد | | سرنگون همچون خیال خود فتد در جوی خویش |
گوش هندو پاره... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
گر مرا با بخت کاری نیست گو هرگز مباش | | ور به سامان روزگاری نیست گو هرگز مباش |
هر خسی را از گلستان جهان گلها شگفت | | گر مرا بوی بهاری نیست گو هرگز مباش |
چهرهی زرین و سیمین سینهی ترکان بستم | | بازور سیمم شماری نیست گو هرگز مباش |
آسمان وا راست دامان مراد ناکسان | | گر مرا پیوند واری نیست هرگز گو مباش |
غم خود ازعشقست گو در جان من جاوید باد | | گر غم را غمگساری نیست هرگز گو مباش |
عشق بازی با خیال یار هم شبها خوشست | | باری ار بوس و کناری نیست گو هرگز مباش |
مجلس عیشست و جز... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
نام سرچشمهی حیوان چه بری با دهنش | | سخن قند مگو با لب شکر شکنش |
گر زند با دهنش بسته ز بیمغزی لاف | | هر که بیند شکند بالب و دندان دهنش |
ای صبا گوی زمن غنچهی تر دامن را | | چیست آن غنچه که پنهان شده در پیرهنش |
دوش جستم ز دهانش خبر آب حیات | | گفت باید طلبید ازلب شیرین منش |
گر شور در غم تو چهرهی عاشق گاهی | | باز گلگون کند از خون دل خویشتنش |
زلف کج طبع تو هندوی بلا انگیز است | | چشم سر م**س.ت تو ترکیست که یغماست فنش |
روز و شب وصف رخ خوب تو گوید خسرو | | تا چه... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آن سخن گفتن تو هست هنوزم در گوش | | وان شکر خندهی شیرین تو از چشمهی نوش |
گریه میآیدم از دور به آواز بلند | | که از آن گریه نمیآیدم آواز به گوش |
ای به خشم از برمن رفته و تنها خفته | | چشم را گوی که چندین طرف خواب بپوش |
□
از رخت برآسمان مه شد خجل | | در چمن هم بوستان افروز خویش |
آن سخن گفتن تو هست هنوزم در گوش | | وان شکر خندهی شیرین تو از چشمهی نوش |
گریه میآیدم از دور به آواز بلند | | که از آن گریه نمیآیدم آواز به گوش |
ای به خشم از برمن رفته و تنها خفته | | چشم را گوی که چندین طرف خواب بپوش |
□
از رخت برآسمان مه شد خجل | | در چمن هم بوستان افروز خویش |
آنکه از جان دو ستر میدارمش | | گر مرا بگذاشت من نگذارمش |
آنکه در خون دل من تشنه است | | من دو چشم خویش می پندارمش |
گر چه هست او یار من من یار او | | من کجا یارم که گویم یارمش |
هیچ رحمی نیست بر بیمار خوش | | آن طبیبی را که من بیمار مش |
با دل خود گفتم او را چیستی ؟ | | گفت خسرو او گل و من خارمش |