You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
29,909
-
کاربران تگ شده
هیچ
دل من رفت نتوان یافت بازش | | که دستی نیست بر زلف درازش |
□
کی بود آنکه نشینم با تو | | باده در دست و گل اندر آغوش |
□
هست بازار تو در دلها گرم | | حسن چندان که توانی بفروش |
□
دل رفت و روزها شد کز وی خبر نیاید | | ای دور مانده چو نی در زلف عنبر ینش |
طاقت ندارد آن رخ از نازکی نفس را | | ای بار تند مگذر بر برگ یاسمینش |
ای جامه دار ازینسان چستش مبند یکتا | | کز بخیه نقش گیرد... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
چندین شبم گذشت به کنج خراب خویش | | نوری ندادیم شبی از ماههتاب خویش |
رویی چنان مپوش زعشاق کاهل دل | | از تشنگان دریغ ندارند آب خویش |
گر نه کباب کردن دلها شدش حلال | | آن م**س.ت را بحل نکنم من کباب خویش |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ابری خوشست و وقت خوش است و هوای خوش | | ساقی م**س.ت داده به مستان صلای خوش |
باران خوش رسید و حریفان عیش را | | گشت آشنای جان و زهی آشنای خوش |
بی روی خوب دل نبود خوش به هیچ جا | | گل گرچه خو برو بود و باغ جای خوش |
عشق بتان اگر چه بلایی است جانگداز | | خسرو به جان و دیده خرید این بلای خوش |
□
گویم ببخش جان من او گویدم که نه | | جان بخش من بس است همان گفتن نه اش |
چون گل زرشک جامه درانم که تاچراست | | در گرد کوی گشتن باد سحر گهش |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ابری خوشست و وقت خوش است و هوای خوش | | ساقی م**س.ت داده به مستان صلای خوش |
باران خوش رسید و حریفان عیش را | | گشت آشنای جان و زهی آشنای خوش |
بی روی خوب دل نبود خوش به هیچ جا | | گل گرچه خو برو بود و باغ جای خوش |
عشق بتان اگر چه بلایی است جانگداز | | خسرو به جان و دیده خرید این بلای خوش |
□
گویم ببخش جان من او گویدم که نه | | جان بخش من بس است همان گفتن نه اش |
چون گل زرشک جامه درانم که تاچراست | | در گرد کوی گشتن باد سحر گهش |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
گر ای نسیم ترا ره دهند درحرمش | | ببوس از من خاکی نشانهی قدمش |
میان دلبر و دل حاجت رسالت نیست | | و لیک هم بنوشتیم ماجرای غمش |
ستمگری که دلم شاد نیست جز به غمش | | به خامه راست نیاید شکایت ستمش |
اگر ز دست اجل چند که امان یابم | | به خاک پاش که سر بر ندارم از قدمش |
هزار نامه نوشتم به خون دیده ولی | | به این دیار نیامد کبوتر حرمش |
مباشری که به کنج فراق می نوشد | | سفال باده نماید به چشم جام جمش |
قبا و پیرهن او که میرسد به تنش | | من از قباش به رشکم قبا ز پیرهنش |
عجب اگر نتوان نقش خاطرش دریافت | | ز نازکی بتوان دید روح در بدنش |
کرشمههای سر زلف در بنا گوشش | | حدیث درد دلم ره نداد در گوشش |
اگر زخامه کج افتاد نقش ما چه کنیم | | چگونه عیب تو !نیم کرد بر نقاش ؟ |
□
مطرب از نالهام چنان شد م**س.ت | | که فراموش کرده پردهی خویش |
ساقیا خون من بخور به تمام | | می بده لیک نیم خوردهی خویش |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
رفت دل نیست روشنم حالش | | برو ای جان تو هم بدنبالش |
هر که بر حال عاشقان خندد | | گریهیی واجبست بر حالش |
من مسکین نه مرد درد توأم | | کوه البرز و پشه حمالش ! |
□
کتاب فقه ندانند در مدارس ما | | دریغ عمر که شد صرف در اصول و فروع |
فقیه شرع که ما را همی کند تکفیر | | به عمر خویش نکردست سجدهیی به خضوع |
دی میگذشت و سوی او دلها روان ازهر طرف | | صد عاشق گم کرده دل سویش دوان از هر طرف |
گلگون نازش زیر زین غمزه بلایی در کمین | | میمرد از ان پیکان کین پیر و جوان از هر طرف |
زنجیر دلها موی او دلال سرها خوی او | | در چار سوی روی او بازار جان از هر طرف |
در کنج غم افتاده من بریاد سرو خویشتن | | زانم چه کاید درچمن سرو روان از هر طرف |
زین پس که از خوی بدت آهنگ بیرون باشدت | | سرم که چون خسرو بسی گیرد عنان از هر طرف |
□
من بدان نذرم که گر میرم به سویم بنگری | | بین... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.