You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
29,862
-
کاربران تگ شده
هیچ
ببستی چشم من ز افسون زبان هم | | دلم بردی نه تنها بلکه جان هم |
خرابم میکنی از رخ ز لب نیز | | ازینم میکشی جانا از آن هم |
ز تیر تست ما را دعوی خون | | گواهی میدهد دل آن کمان هم |
ز بیداد تو خورسندم همه عمر | | اگر خون ریزیم راضی بدان هم |
برو ای باد بوسی زن بران پای | | اگرچیزی نگوید بر دهان هم |
بده ساقی که من م**س.ت و خرانم | | بیاله خوردهام رطل گران هم |
غمی دارم که باد از دوستان دور | | به حق دوستی کز دشمنان هم |
اگر افتد قبول این جان... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
مرا دل ده که من سنگی ندارم | | به جز خون جگر رنگی ندارم |
سرور درد خود با خویش گویم | | که نالانتر ز خود چنگی ندارم |
زمن تا صبر صد فرسنگ راهست | | ولی من پای فرسنگی ندارم |
دهندم پند و بامن در نگیرد | | که من عقلی و فرهنگی ندارم |
ترا جان گفتم ای دلبر تو دانی | | که من این از زبان گفتم ؟ نگفتم! |
شبی در کوی آن مه روی رفتم | | سر و پا گم چو آب جوی رفتم |
نمیرفتم بلا شد بوی زلفش | | خراب اندر پی آن بوی رفتم |
□
بگفتندش فلان مرد از غمت گفت | | نخواهد مرد چون من جان اویم |
ز زلفش دل همی جستم دلم گفت | | که زان تو نیم من زان اویم |
دل بیعشق را من دل نگویم | | تن بی سوز را جز گل نگویم |
الا ای آب حیوان پیش زلفت | | ره ظلمات را مشکل نگویم |
ز جانت نیک گویم تا توانم | | و گر بد گویمت از دل نگویم |
ز عشقت بیقرارم با که گویم | | ز هجرت خوار و زارم با که گویم |
نمیپرسی ز احوالم که چونی | | پریشان روزگارم با که گویم |
همی خواهم که بفرستم سلامی | | چو یک محرم ندارم با که گویم |
□
تماشا حیف باشد بی رخ دوست | | که جانان نبود و گزار بینم |
بروی گل توان دیدن چمن را | | چو گل نبود چه بینم ؟ خار بینم |
روای رضوان تو دانی و بهشتت | | مرا بگذار تا دیدار بینم |
فرو گویم به چشمت قصهی خویش | | اگر آن م**س.ت را هشیار بینم |
| | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
نمیداند مه نامهربانم | | که دور از روی خویش بر چسانم |
چو زلف بیقرارش بیقرارم | | چو چشم ناتوانش ناتوانم |
برو باد و گدایی کن به کویش | | بگو با آن مه نامهربانم |
که گر چه مینهی بار فراقم | | و گرچه می زنی تیغ زبانم |
هنوزم دردت اندر سینه باشد | | اگر در خاک ریزد استخوانم |
بپوش از شمع حال سوز خسرو | | که تا گوید که شبها بر چه سانم |
امشب سوی دوست راه گیریم | | می بر رخ همچو ماه گیریم |
دی زهد فروختیم بسیار | | امروز ز می پناه گیریم |
اقرار به می کنیم و شاهد | | برخود همه را گواه گیریم |
□
آن مرغ که بود زیرکش نام | | افتاده بهر دو پای در دارم |
□
گفتی دو چشم و دو لبم زینها کدام آید خوشت | | خوردند اگر چه خون من هر چار می آید خوشم |
خواهم شبی کز بوی او بیخود شوم پهلوی او | | گه رونهم برروی او گه دوش بر دوش آیدم |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
شب من سیه شد از غم مه من کجات جویم | | به شب دراز هجران مگر از خدات جویم |
نه ای گلی که آرد سوی مات هیچ بادی | | ز پی دل خودست این که من حیات جویم |
سخت به سرو گویم خبرت ز باد پرسم | | تو درون دیده و دل ز کسان چرات جویم؟ |
به دل و دو دیده و جان همه جا نهفته هستی | | چو نبینم آشکار به کدام جات جویم؟ |
چو ز آه دردمندان سوی تو رود بلایی | | به میان سپر شوم همره آن بلات جویم |
سر گم شده بجوید مگر از در تو خسرو | | ز کجاست بخت آنم که به زیر پایت جویم |
□
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ذوق خرد نجویم کز غمکشان عشقم | | فضل عرب ندانم کز روستای غورم |
□
دی باد صبح بوی تو آورد سوی من | | امروز دل به سوی تو برباد دادهام |
گفتی دل شکسته بنه بر دو زلف من | | من خود شکسته وار بر این دل نهادهام |
□
بریاد قامتت چو بگیریم عجب مدار | | کز گل هزار سرو سر افراز بر کشم |