You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
29,347
-
کاربران تگ شده
هیچ
عشق تو اندر دلم شاخ کنون میزند | | وز دل من صبر را بیخ کنون میکند |
از سر میدان دل حمله همی آورد | | بر در ایوان جان مرد همی افکند |
عشق تو عقل مرا کیسه به صابون زده است | | و آمده تا هوش را خانه فروشی زند |
دور فلک بر دلم کرد ز جور آنچه کرد | | خوی تو نیز از جفا یاری او میکند |
با تو ز دست فلک خیره چه نالم از آنک | | هست در ستم که پیش پای بره نشکند |
نی دست من به شاخ وصال تو بر رسید | | نی و هم من به وصف جمال تو در رسید |
این چشم شور بخت تو را دید یک نظر | | چندین هزار فتنه ازان یک نظر رسید |
عمری است کز تو دورم و زان دل شکستهام | | نی از توام سلام و نه از دل خبر رسید |
از دست آنکه دست به وصلت نمیرسد | | جانم ز لب گذشت و به بالای سر رسید |
هر تیر کز گشاد ملامت برون پرید | | بیآگهی سینه مرا بر جگر رسید |
با این همه به یک نظر از دور قانعم | | چو روزی از قضا و قدر این قدر رسید |
دوری گزیدن از در تو دل نمیدهد | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
این عشق آتشینم دود از جهان برآرد | | وین زلف عنبرینت آتش ز جان برآرد |
هر بامداد خورشید از رشک خاک پایت | | واخجلتا سرایان سر ز آسمان برآرد |
یارب چه عشق داری کازرم کس ندارد | | آن را که آشنا شد از خانمان برآرد |
قصد لب تو کردم زلف تو گفت هی هی | | از هجر غافلی که دمار از جهان برآرد |
در زلف تو فروشد کار دل جهانی | | لب را اشارتی کن تا کارشان برآرد |
ای هجر مردمی کن، پای از میان برون نه | | تا وصل بیتکلف دست از میان برآرد |
خاقانی این بگفت و بست از سخن زبان را | | تا... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
دلم ز هوای تو بر نمیگردد | | هوای تو ز دلم زاستر نمیگردد |
بدل مجوی که بر تو بدل نمیجویم | | دگر مشو که غم تو دگر نمیگردد |
اثر نماند ز من در غم تو این عجب است | | که در دل تو ازین غم اثر نمیگردد |
بد است کار من از فرقت تو وین بد را | | هزار شکر کنم چون بتر نمیگردد |
به زر شدی همه کارم ز وصل تو چون زر | | ز بیزری است که کارم چو زر نمیگردد |
مرا ز بخت خود است این و خود عجب دارم | | اگر جهان به چنین بخت برنمیگردد |
اگرچه آب فراقت ز فرق من بگذشت | | دلم خوش است... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
صبح چون جیب آسمان بگشاد | | هاتف صبحدم زبان بگشاد |
پر فرو کوفت مرغ صبحدمی | | دم او خواب پاسبان بگشاد |
نفس عاشقان و نالهی کوس | | نفخهی صور در دهان بگشاد |
چشمهی دل فسرده بود مرا | | ز آتش صبح درزمان بگشاد |
دل من بیمیانجی از پی صبح | | کیسهها داشت از میان بگشاد |
صبح بیمنت از برای دلم | | نافهها داشت رایگان بگشاد |
ریزش ابر صبحگاهی دید | | طبع من چون صدف دهان بگشاد |
دعوت عاشقانه میکردم | | بخت درهای آسمان بگشاد |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آن دم که صبح بینش من بال برگشاد | | آن مرغ صبحگاه دلم تیز پر گشاد |
دولت نعم صباح کن نو عروسوار | | هر هفت کرده بر دل من هشت در گشاد |
وان پیر کو خلیفه کتاب دل من است | | چون صبح دید سر به مناجات برگشاد |
مرغی که نامه آور صبح سعادت است | | هر نامهای را که داشت به منقار سر گشاد |
پیکی که او مبشر درگاه دولت است | | در بارگاه سینهی من رهگذر گشاد |
هر پنجره که تنگترش دید رخنه کرد | | هر روزنی که بستهترش یافت برگشاد |
آمد ندای عشق که خاقانی الصبوح | | کز صبح بینش تو... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
زان بخششی که بر در عالم شد | | انده نصیب گوهر آدم شد |
یارب چه نطفه بود نمیدانم | | کز وی زمانه حاملهی غم شد |
لطف از مزاج دهر بشد گوئی | | ای مرد لطف چه که وفا هم شد |
زیر سپهر کیست نمیدانم | | کز گردش سپهر مسلم شد |
درهم شده است کارم و در گیتی | | کار که دیدهای که فراهم شد |
ایزد نیافرید هنوز آن دل | | کاندر جهان درآمد و خرم شد |
زین چرخ عمر خوار سیه کاسه | | در کام دل نواله همه سم شد |
زخمی رسید بر دل خاقانی | | کاوقات او هزینهی... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آباد بر آن شب که شب وصلت ما بود | | زیرا که نه شب بود که تاریخ بقا بود |
بودند بسی سوختگان گرد در او | | لیکن به سرا پردهی او بار مرا بود |
من سایه شدم او ز پس چشم رقیبان | | بر صورت من راست چو خورشید سما بود |
بر چشم من آن ماه جهانسوز رقم بود | | بر عشق وی این آه جهانسوز گوا بود |
از وی طلب عهد و ز من لفظ بلی بود | | از من سخن عذر و ازو عین رضا بود |
بیرون ز قضا و ز قدر بود وصالش | | چه جای قدر بود و چه پروای قضا بود |
هر نعت که در وصف مثالش بشنودم | | با صورت وصلش... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
عافیت کس نشان دهد؟ ندهد | | وز بلا کس امان دهد؟ ندهد |
یک نفس تا که یک نفس بزنم | | روزگارم زمان دهد؟ ندهد |
در دلم غصهای گره گیر است | | چرخ تسکین آن دهد؟ ندهد |
کس برای گره گشادن دل | | غمگساری نشان دهد؟ ندهد |
آخر این بادبان آتشبار | | بحر غم را کران دهد؟ ندهد |
موج کشتی شکاف بیند مرد | | تکیه بر بادبان دهد؟ ندهد |
ز آسمان خواست داد خاقانی | | داد کس آسمان دهد؟ ندهد |
دل ز گیتی وفاجویی ندارد | | که گیتی از وفا بویی ندارد |
به دلجویان ندارد طالع ایام | | چه دارد پس که دلجویی ندارد |
وفا از شهربند عهد رسته است | | که اینجا خانه در کویی ندارد |
سلامت نزد ما دور از شما مرد | | دریغا مرثیت گویی ندارد |
جهان را معنی آدم به جای است | | چه حاصل آدمی خویی ندارد |
اگر صد گنج زر دارد چه حاصل | | که سختن را ترازویی ندارد |
مکش چندین کمان بر صید گیتی | | که چندان چرب پهلویی ندارد |
نشاید شاهدی را کرم پیله | | که... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.