You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
29,245
-
کاربران تگ شده
هیچ
دل جام جام، زهر غمان هر زمان کشد | | ناکام جان نگر که چه در کام جان کشد |
این کوه زهره دل که نهنگی است بحرکش | | در نوش خنده بین که چه زهر غمان کشد |
بحر نهنگدار غم از موج آتشین | | دود سیاه بر صدف آسمان کشد |
مرغان روزگار نگر کاژدهای غم | | گنجشک وارشان ز هوا در دهان کشد |
و آن کو به گوشهای ز میانه کرانه کرد | | هم گوشهی دلش ستم بیکران کشد |
مسکین درخت گندم از اندیشهی ملخ | | ایمن نگردد ارچه سرش صد سنان کشد |
خاقانی ار زبان ز سخن بست حق اوست | | چند از زبان... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آمد نفس صبح و سلامت نرسانید | | بوی تو نیاورد و پیامت نرسانید |
یا تو به دم صبح سلامی نسپردی | | یا صبحدم از رشک سلامت نرسانید |
من نامه نوشتم به کبوتر بسپردم | | چه سود که بختم سوی بامت نرسانید |
باد آمد و بگسست هوا را زره ابر | | بوی زرهی غالیه فامت نرسانید |
بر باد سپردم دل و جان تا به تو آرد | | زین هر دو ندانم که کدامت نرسانید |
عمری است که چون خاک جگر تشنهی عشقم | | و ایام به من جرعهی جامت نرسانید |
مرغی است دلم طرفه که بر دام تو زد عشق | | خود عشق چنین مرغ... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آن کو چو تو دلربای دارد | | بر فرق زمانه پای دارد |
سخت آباد است خانهی حسن | | تا روی تو کدخدای دارد |
خوش عطاری است باد شبگیر | | تا زلف تو مشکسای دارد |
جان کز تو در این مقام دور است | | آهنگ دگر سرای دارد |
هیهات که روی دلربایت | | با ما به وصال رای دارد |
سلطان سعادت آنچنان نیست | | کاندیشهی هر گدای دارد |
خاقانی از آسمان گذشته است | | تا خاک در تو جای دارد |
چون زلف یار گیرم دستم به یارب آید | | چون پای دوست بوسم جانم بر لب آید |
هر شب ز دست هجرش چندان به یارب آیم | | کز دست یارب من یارب به یارب آید |
تا خط نو دمیدش بگریزم از غم او | | کانگه سفر نشاید چون مه به عقرب آید |
با درد تو کس منت مرهم نپذیرد | | با وصل تو کس ملکت عالم نپذیرد |
تنگ است در وصل تو زان هیچ قدی نیست | | کو بر در وصل تو رسد خم نپذیرد |
آن کس که نگین لب تو یافت به صد جان | | در عرض وی انگشتری جم نپذیرد |
پیش لب تو تحفه فرستم دل و دین را | | دانم که کست تحفه ازین کم نپذیرد |
بار غم من صبر نپذرفت و عجب نیست | | بر کوه اگر عرض کنی هم نپذیرد |
در معرکهی عشق تو عقلم سپر افکند | | کان حمله که او آرد رستم نپذیرد |
گفتی سر خاقانی دارم به سر و چشم | | ای شوخ برو کز تو کس این... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آوازهی جمالت اندر جهان فتاد | | شوری ز کبریای تو در آسمان فتاد |
دل در سرای وصل تو یک گام درنهاد | | برداشت گام دیگر و بر آستان فتاد |
بر شاهراه سینهی من سوز عشق تو | | دزد دلاوری است که بر کاروان فتاد |
بازارگانی از دل زارتر که دید | | کز عشق سود جست به جان در زیان فتاد |
کشتی صبر من سوی ساحل کجا رسد | | با صد هزار رخنه که در بادبان فتاد |
قفلی که از وفای تو بر سینه داشتم | | اکنون ز بیم خصم توام بر دهان فتاد |
خاقانی از تو دور نه بر اختیار ماند | | دانی که در بلا... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
در خوشاب را لبت سخت خوش آب میدهد | | نرگس م**س.ت را خطت خوب سراب میدهد |
رشوه به چشم م**س.ت تو نرگس تازه میبرد | | باژ به زلف شست تو عنبر ناب میدهد |
دیده پرآب کردهای رو که به دست غمزهات | | هندوی دیده تیغ را بهر تو آب میدهد |
طرفهتر آنکه طرهات سر ز خطت همی کشد | | پس به تکلف اندرو حسن تو تاب میدهد |
ور ز خطت برون نهم پای ز بهر گردنم | | همسر زلف سرکشت تاب طناب میدهد |
بر سر کوی حسن تو پای دلم شکسته شد | | تا چو درنگ میکند جان به شتاب میدهد |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
عشقت آتش ز جان برانگیزد | | رستخیز از جهان برانگیزد |
باد سودات بگذرد بر دل | | زمهریر از روان برانگیزد |
خیل عشقت به جان فرود آید | | سیل خون از میان برانگیزد |
تا قیامت غلام آن عشقم | | که قیامت ز جان برانگیزد |
از برونم زبان فرو بندد | | وز درونم فغان برانگیزد |
تب نهانی است از غم تو مرا | | لرزه از استخوان برانگیزد |
ناله پیدا از آن کنم که غمت | | تب عشق از نهان برانگیزد |
شحنهی وصل کو که هجران را | | از سرم یک زمان برانگیزد |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
پیش لب تو حلقه به گوشم بنفشهوار | | لبها بنفشه رنگ ز تبهای بیقرار |
زان خط و لب که هر دو بنفشه به شکرند | | وقت بنفشه دارم سودای بیشمار |
من چون بنفشه بر سر زانو نهاده سر | | زانو بنفشه رنگتر از لب هزار بار |
همچون بنفشه کز تف آتش بریخت خوی | | زان زلف چون بنفشه دل من بسوخت زار |
سودا برد بنفشه و شکر چرا مرا | | زان شکر و بنفشه به سودار رسید کار |
از بس که غم خورم ز سپهر بنفشه رنگ | | خاقانی بنفشه دلم خواند روزگار |
بازار دل بنفشه صفت تحفهای کنم | | تا دستهی... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
پیش صبا نثار کنم جان شکوفهوار | | کو عقد عنبرین که شکوفه کند نثار |
ای مرد با شکوفه چه سازم طریق انس | | این بس مرا که دیدهی من شد شکوفهبار |
جانم شکوفهوار شکافان شد از هوس | | چون حجلهی شکوفه برانداخت نوبهار |
هر شب که پر شکوفه شود روی آسمان | | در چشم من شکوفهوش آید خیال یار |
شاخ شکوفهدار امیدم شکسته شد | | چون از شکوفه قبهی نو بست شاخسار |
کو آن شکوفهی طرب و میوهی دلم | | اکنون که پر طلسم شکوفه است میوهدار |
چون زان شکوفه عارض امید به نبود | | امید من... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.