You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,250
-
بازدیدها
52,768
-
کاربران تگ شده
هیچ
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
| عشق تو اندر دلم شاخ کنون میزند | | وز دل من صبر را بیخ کنون میکند |
| از سر میدان دل حمله همی آورد | | بر در ایوان جان مرد همی افکند |
| عشق تو عقل مرا کیسه به صابون زده است | | و آمده تا هوش را خانه فروشی زند |
| دور فلک بر دلم کرد ز جور آنچه کرد | | خوی تو نیز از جفا یاری او میکند |
| با تو ز دست فلک خیره چه نالم از آنک | | هست در ستم که پیش پای بره نشکند |
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
| نی دست من به شاخ وصال تو بر رسید | | نی و هم من به وصف جمال تو در رسید |
| این چشم شور بخت تو را دید یک نظر | | چندین هزار فتنه ازان یک نظر رسید |
| عمری است کز تو دورم و زان دل شکستهام | | نی از توام سلام و نه از دل خبر رسید |
| از دست آنکه دست به وصلت نمیرسد | | جانم ز لب گذشت و به بالای سر رسید |
| هر تیر کز گشاد ملامت برون پرید | | بیآگهی سینه مرا بر جگر رسید |
| با این همه به یک نظر از دور قانعم | | چو روزی از قضا و قدر این قدر رسید |
| دوری گزیدن از در تو دل نمیدهد | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
| این عشق آتشینم دود از جهان برآرد | | وین زلف عنبرینت آتش ز جان برآرد |
| هر بامداد خورشید از رشک خاک پایت | | واخجلتا سرایان سر ز آسمان برآرد |
| یارب چه عشق داری کازرم کس ندارد | | آن را که آشنا شد از خانمان برآرد |
| قصد لب تو کردم زلف تو گفت هی هی | | از هجر غافلی که دمار از جهان برآرد |
| در زلف تو فروشد کار دل جهانی | | لب را اشارتی کن تا کارشان برآرد |
| ای هجر مردمی کن، پای از میان برون نه | | تا وصل بیتکلف دست از میان برآرد |
| خاقانی این بگفت و بست از سخن زبان را | | تا... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
| دلم ز هوای تو بر نمیگردد | | هوای تو ز دلم زاستر نمیگردد |
| بدل مجوی که بر تو بدل نمیجویم | | دگر مشو که غم تو دگر نمیگردد |
| اثر نماند ز من در غم تو این عجب است | | که در دل تو ازین غم اثر نمیگردد |
| بد است کار من از فرقت تو وین بد را | | هزار شکر کنم چون بتر نمیگردد |
| به زر شدی همه کارم ز وصل تو چون زر | | ز بیزری است که کارم چو زر نمیگردد |
| مرا ز بخت خود است این و خود عجب دارم | | اگر جهان به چنین بخت برنمیگردد |
| اگرچه آب فراقت ز فرق من بگذشت | | دلم خوش است... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
| صبح چون جیب آسمان بگشاد | | هاتف صبحدم زبان بگشاد |
| پر فرو کوفت مرغ صبحدمی | | دم او خواب پاسبان بگشاد |
| نفس عاشقان و نالهی کوس | | نفخهی صور در دهان بگشاد |
| چشمهی دل فسرده بود مرا | | ز آتش صبح درزمان بگشاد |
| دل من بیمیانجی از پی صبح | | کیسهها داشت از میان بگشاد |
| صبح بیمنت از برای دلم | | نافهها داشت رایگان بگشاد |
| ریزش ابر صبحگاهی دید | | طبع من چون صدف دهان بگشاد |
| دعوت عاشقانه میکردم | | بخت درهای آسمان بگشاد |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
| آن دم که صبح بینش من بال برگشاد | | آن مرغ صبحگاه دلم تیز پر گشاد |
| دولت نعم صباح کن نو عروسوار | | هر هفت کرده بر دل من هشت در گشاد |
| وان پیر کو خلیفه کتاب دل من است | | چون صبح دید سر به مناجات برگشاد |
| مرغی که نامه آور صبح سعادت است | | هر نامهای را که داشت به منقار سر گشاد |
| پیکی که او مبشر درگاه دولت است | | در بارگاه سینهی من رهگذر گشاد |
| هر پنجره که تنگترش دید رخنه کرد | | هر روزنی که بستهترش یافت برگشاد |
| آمد ندای عشق که خاقانی الصبوح | | کز صبح بینش تو... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
| زان بخششی که بر در عالم شد | | انده نصیب گوهر آدم شد |
| یارب چه نطفه بود نمیدانم | | کز وی زمانه حاملهی غم شد |
| لطف از مزاج دهر بشد گوئی | | ای مرد لطف چه که وفا هم شد |
| زیر سپهر کیست نمیدانم | | کز گردش سپهر مسلم شد |
| درهم شده است کارم و در گیتی | | کار که دیدهای که فراهم شد |
| ایزد نیافرید هنوز آن دل | | کاندر جهان درآمد و خرم شد |
| زین چرخ عمر خوار سیه کاسه | | در کام دل نواله همه سم شد |
| زخمی رسید بر دل خاقانی | | کاوقات او هزینهی... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
| آباد بر آن شب که شب وصلت ما بود | | زیرا که نه شب بود که تاریخ بقا بود |
| بودند بسی سوختگان گرد در او | | لیکن به سرا پردهی او بار مرا بود |
| من سایه شدم او ز پس چشم رقیبان | | بر صورت من راست چو خورشید سما بود |
| بر چشم من آن ماه جهانسوز رقم بود | | بر عشق وی این آه جهانسوز گوا بود |
| از وی طلب عهد و ز من لفظ بلی بود | | از من سخن عذر و ازو عین رضا بود |
| بیرون ز قضا و ز قدر بود وصالش | | چه جای قدر بود و چه پروای قضا بود |
| هر نعت که در وصف مثالش بشنودم | | با صورت وصلش... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
| عافیت کس نشان دهد؟ ندهد | | وز بلا کس امان دهد؟ ندهد |
| یک نفس تا که یک نفس بزنم | | روزگارم زمان دهد؟ ندهد |
| در دلم غصهای گره گیر است | | چرخ تسکین آن دهد؟ ندهد |
| کس برای گره گشادن دل | | غمگساری نشان دهد؟ ندهد |
| آخر این بادبان آتشبار | | بحر غم را کران دهد؟ ندهد |
| موج کشتی شکاف بیند مرد | | تکیه بر بادبان دهد؟ ندهد |
| ز آسمان خواست داد خاقانی | | داد کس آسمان دهد؟ ندهد |
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
| دل ز گیتی وفاجویی ندارد | | که گیتی از وفا بویی ندارد |
| به دلجویان ندارد طالع ایام | | چه دارد پس که دلجویی ندارد |
| وفا از شهربند عهد رسته است | | که اینجا خانه در کویی ندارد |
| سلامت نزد ما دور از شما مرد | | دریغا مرثیت گویی ندارد |
| جهان را معنی آدم به جای است | | چه حاصل آدمی خویی ندارد |
| اگر صد گنج زر دارد چه حاصل | | که سختن را ترازویی ندارد |
| مکش چندین کمان بر صید گیتی | | که چندان چرب پهلویی ندارد |
| نشاید شاهدی را کرم پیله | | که... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.