You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,250
-
بازدیدها
52,630
-
کاربران تگ شده
هیچ
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
| ای دل آن زنار نگسستی هنوز | | رشتهی پندار نگسستی هنوز |
| خاک هر پی خون توست از کوی یار | | پی ز کوی یار نگسستی هنوز |
| در سر کار هوا شد دین و دل | | هم نظر زان کار نگسستی هنوز |
| تن چو جان از دیده نادیدار ماند | | دیده ز آن دیدار نگسستی هنوز |
| بر سر بازار عشق آبت برفت | | پای ز آن بازار نگسستی هنوز |
| تاختی بر اسب همت سالها | | تنگ آن رهوار نگسستی هنوز |
| رشتهی جانت ز غم یک تار ماند | | شکر کن کان تار نگسستی هنوز |
| لاف یکرنگی مزن خاقانیا | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
| دهان شیشه گشا صبح شد ش*ر..اب بریز | | میی به ساغر من همچو آفتاب بریز |
| هلال عید بود بر سپهر پا به رکاب | | به جام ساقی گل چهره می شتاب بریز |
| نقاب برفکن و آتشی به جانم زن | | ز دیدهی تر من همچو شمع، آب بریز |
| دلم ز دست تو آباد گر نمیگردد | | بیار آتش و درخانهی خراب بریز |
| لب تو داد به دستم قدح ز شربت قند | | در او ز روی عرقناک خود گلاب بریز |
| گهی که جرم مرا پیش تو حساب کنند | | تو رشحهای ز کرمهای بیحساب بریز |
| ببین به دیدهی انصاف نظم خاقانی | | طبق طبق ز جواهر بر... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
| از این ده رنگتر یاری نپندارم که دارد کس | | ازین بینورتر کاری نپندارم که دارد کس |
| نماند از رشتهی جانم بجز یک تار خونآلود | | ازین باریکتر تاری نپندارم که دارد کس |
| مرا زلف گره گیرش گره بر دل زند عمدا | | ازین بتر گرهکاری نپندارم که دارد کس |
| دهم در من یزید دل دو گیتی را به یک مویش | | ازین سان روز بازاری نپندارم که دارد کس |
| نسیم صبح جانم را ودیعت آورد بویش | | ازین به تحفه در باری نپندارم که دارد کس |
| اگرچه زیر هر سنگی چو خاقانی صدا بینی | | ازین برتر سخن باری نپندارم که دارد کس |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
| بوی وفا ز گلبن عالم نیافت کس | | تا اوست اندر او دل خرم نیافت کس |
| منسوخ کن حدیث جهان را که در جهان | | هرگز دو دوست یکدل و همدم نیافت کس |
| آن حال کز وفای سگی باز گفتهاند | | دیری است تا ز گوهر آدم نیافت کس |
| در ساحت زمین مطلب کیمیای انس | | کاندر خزانهها فلک هم نیافت کس |
| چندین مگوی مرهم و مرهم که هر که بود | | در خستگی فروشد و مرهم نیافت کس |
| در چار بالش عدم آی از بساط کون | | کاینجا دم مراد مسلم نیافت کس |
| چون قفل و پره آلت بند است روز و شب | | زان لاجرم کلید در... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
| مه نجویم، مه مرا روی تو بس | | گل نبویم، گل مرا بوی تو بس |
| عقل من دیوانهی عشق تو شد | | بندش از زنجیر گیسوی تو بس |
| اشک من باران بیابر است لیک | | ابر بیباران خم موی تو بس |
| آینه از دست بفکن کز صفا | | پشت دست آئینهی روی تو بس |
| رنگ زلفت بس شب معراج من | | قاب قوسینم دو ابروی تو بس |
| طالب ظل همائی نیستم | | سایهی دیوار در کوی تو بس |
| آسمان در خون خاقانی چراست | | کاین مهم را نامزد خوی تو بس |
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
| کشد مو بر تن نخجیر تیر از شوق پیکانش | | به دل چون رنگ بر گل میدود زخم نمایانش |
| همین بس در بهارستان محشر خونبهای من | | غبارش بوی گل شد در رکاب و گرد جولانش |
| گل پیمانه در دستش ز خجلت غنچه میگردد | | به عارض تا فتاد از تاب بیگلهای خندانش |
| نشانش از که میپرسی سراغش از که میگیری | | گرفتاری گرفتارش، پریشانی پریشانش |
| ببالد خرمی بر نوبهار او چه کم دارد | | تبسم ارغوان زارش، تماشا نرگسستانش |
| میان انجمن ناگفتنی بسیار میماند | | من دیوانه را تنها برید آخر به دیوانش |
| در آغوش دو... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
| هر دل که غم تو داغ کردش | | خون جگر آمد آبخوردش |
| چون کوشم با غمت که گردون | | کوشید و نبود هم نبردش |
| در درد فراق تو دل من | | جان داد و نکرد هیچ دردش |
| دور از تو گذشت روز عمرم | | نزدیک شد آفتاب زردش |
| در بابل اگر نهند شمعی | | زینجا بکشم به باد سردش |
| وصل تو دواسبه رفت چون باد | | هیهات کجا رسم به گردش |
| خاقانی را جهان سرآمد | | دریاب که نیست پایمردش |
| خاصه که به شعر بینظیر است | | در جملهی آفتاب گردش |
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
| عقل ما سلطان جان میخواندش | | مجلسافروز جهان میخواندش |
| نسر طائر تا لب خندانش دید | | طوطی شکرفشان میخواندش |
| تا ملاحت را به حسن آمیخته است | | هر که این میبیند آن میخواندش |
| تا لبش را لب نخوانی زینهار | | زانکه روح القدس جان میخواندش |
| تا خیال لعل او در چشم ماست | | هرچه در کون است کان میخواندش |
| کوی او از اختران چشم من | | هر که دیده است آسمان میخواندش |
| کمترین وصاف او خاقانی است | | کاسمان صاحبقران میخواندش |
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
| چو به خنده بازیابم اثر دهان تنگش | | صدف گهر نماید شکر عقیق رنگش |
| بکنند رخ به ناخن بگزند لب به دندان | | همه ساحران بابل ز دو چشم شوخ و شنگش |
| اگر از قیاس جان را جگر آهنین نبودی | | نتواندی کشیدن ستم دل چو سنگش |
| به گه صبوح زهره ز فلک همی سراید | | ز صدای صوت زارش ز نوای زیر چنگش |
| چو گشاد تیر غمزه ز خم کمان ابرو | | گذرد ز سنگ خارا سر ناوک خدنگش |
| لب اوست لعل و شکر من اگر نه شور بختم | | شکرین چراست بر من سخنان چون شرنگش |
| لب اوست آب حیوان دلم از طلب سکندر | | خضر... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
| خستهام نیک از بد ایام خویش | | طیرهام بر طالع پدرام خویش |
| از سپیدی کار طالع بخت را | | بس سیه بینم زبان و کام خویش |
| دل سبوی غم تهی بر من کند | | من ز خون دل کنم پر جام خویش |
| دل هم از من دوستگیر است ای عجب | | بر زبان غم دهد پیغام خویش |
| من به دندان گوشهی دل چون خورم | | کو چنان در گوشه دید آرام خویش |
| دل نه پیکان است، هم خون است و گوشت | | گوشت نتوان خوردن از اندام خویش |
| آسمان هردم کشد وانگه دهد | | کشتگان را طعمهی اجرام خویش |
| کلبهی قصاب... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.