You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
29,256
-
کاربران تگ شده
هیچ
□
ترسم از بوی دل سوخته ناخوش گردد | | مرسانی به وی ای باد صبا بوی مرا |
□
برسرکوی تو فریاد که از راه وفا | | خاک ره گشتم و برمن گذری نیست ترا |
دارم آن سر که سرم در سر کار توشود | | با من دلشده هر چند سری نیست ترا |
دیگران گرچه دم از مهر و وفای تو زنند | | به وفای تو که چون من دگری نیست ترا |
خبرت هست ؟ که از خویش خبر نیست مرا
خبرت هست ؟ که از خویش خبر نیست مرا | | گذری کن که زغم راه گذر نیست مرا |
گر سرم در سر سو دات رود نیست عجب | | سرسوای تو دارم غم سرنیست مرا |
بیرخت اشک همی بارم و گل میکارم | | غیر ازین کار کنون کار دگر نیست مرا |
قدری بخند و ازرخ قمری نمای ما را! | | سخنی بگوی و از لب شکری نمای مارا |
سخنی چو گوهر تر صدف لب تو دارد | | سخن صدف رها کن گهری نمای مارا |
منم اندرین تمنا که بینم ازتو مویی | | چو صبا خرامش کن کمری نمای مارا |
ز خیال طرهی تو چو شب ! ست روز عمرم | | بکر شمه خندهیی زن سحرنمای مارا |
بزبان خویش گفتی که گذر کنم بکویت | | مگذر ز گفتهی خود گذری مای ما را |
چو منت هزار عاشق بودای صنم ولیکن | | بهمه جان چو خسرو دگری نمای مارا |
□
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
جان برلب است عاشق بخت آزمای را | | دستوریی خنده لب جانفزای را |
مطرب بزن رهی و مبین زهد من از انک | | بر سبحهی نست شرف چنگ و نای را |
نازک مگوی ساعد خوبان که خرد کرد | | چندین هزار بازروی زور آزمای را |
ای دوست عشق چون همه چشم است گوش نیست | | چه جای پند خسرو شوریده رای را |
بهار پرده بر انداخت روی نیکو را | | نمونه گشت جهان بوستان مینو را |
یکی در ابر بهاری نگر ز رشتهی صبح | | چگونه میگسلد دانههای لولو را |
سفر چگونه توان کرد در چنین وقتی | | ز دست چون بتوان داد روی نیکو را |
به باغ غرقهی خون است لاله دانی چیست | | ز تیغ کوه بریده است روزگار او را |
بیا که تا به چمن در رویم و بنشینیم | | ببوی گل بکف آریم جام گلبو را |
□
مخز به نیم جو آن صحبتی که باغرض است | | که راحتی نبود صحبت ریایی را |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ای صبا بوسه زن ز من در او را | | ور نرنجد لب چو شکر او را |
چون کسی قلب بشکند که همه کس | | دل دهد طرهی دلاور او را |
رو سوی سر و تا فرو بنشیند | | زانکه بادیست هر زمان سر او را |
دل مده غمزه را به کشتن خلقی | | حاجت سنگ نیست خنجر او را |
چون بسی شب گذشت و خواب نیامد | | ای دل اکنون بجو برادر او را |
□
از درونم نمیروی بیرون | | که گرفتی درون و بیرون را |
نام لیلی بر آید اندر نقش | | گر ببیزند خاک مجنون را |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آوردهام شفیع دل زار خویش را | | پندی بده دو نرگس خونخوار خویش را |
ایدوستی که هست خراش دلم از تو | | مرهم نمیدهی دل افکار خویش را |
آزاد بندهیی که به پایت فتاد و مرد | | وآزاد کرد جان گرفتار خویش را |
بنمای قد خویش که از بهردیدنت | | تربر کنیم بخت نگونساز خویش را |
سرها بسی زدی سر من هم زن از طفیل | | از سر رواج ده روش کار خویش را |
دشنام از زبان توام میکند هوس | | تعظیم کن به این قدری یار خویش را |
□
رفتند رفیقان دل صد پاره... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
بشگفت گل در بوستان آن غنچهی خندان کجا؟ | | شد وقت عیش دوستان آن لاله و ریحان کجا؟ |
هر بار کو در خنده شد چون من هزارش بنده شد | | صد مرده زان لب زنده شد درد مرا درمان کجا؟ |
گویند ترک غم بگو تدبیر سامانی بجو | | درمانده را تدبیر کو دیوانه را سامان کجا؟ |
از بخت روزی باطرب خضر آب خورد و شست لب | | جویان سکندر در طلب تا چشمهی حیوان کجا؟ |
میگفت با من هر زمان گر جان دهی با من امان | | من می برم فرمان بجان آن یار بی فرمان کجا؟ |
گفتم : تویی اندر تنم ما هست جان روشنم | | گفتی که : آری آن... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
برو ای باد و پیش دیگران ده جلوه بستان را | | مرا بگذار تا می بینم آن سرو خرامان را |
به این مقدار هم رنجی برای خاطر نمیخواهم | | که از خونم پشیمانی بود آن ناپشیمان را |
مپرس ای دل که چون میباشد آخر جان غمناکت | | که من دیریست کز یادت فراموش کردهام جان را |
ورت بدنامی است از من به یک غمزه بکش زارم | | چرا برخویش مشکل می کنی این کار آسان را؟ |
بسی شب با مهی بودم کجا شد آن همه شبها | | کنون هم هشت شب لیکن سیاه ازدود یاربها |
خوش آن شبها که پیشش بودمی که م**س.ت و گه سرخوش | | جهانم میشود تاریک چون یاد آرم آن شبها |
همی کردم حدیث ابرو و مژگان او هردم | | چو طفلان سورهی نون والقلم خوانان به مکتبها |
چه باشد گر شبی پرسد که در شبهای تنهایی | | غریبی زیر دیوارش چگونه میکند تنها |
بیا ای جان هر قالب که تا زنده شوند از سر | | بکویت عاشقان کز جان تهی کردند قالبها |
مرنج از بهر جان خسرو اگر چه میکشد یارت | | که باشد خوبرویان را بسی زین... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.