You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
29,260
-
کاربران تگ شده
هیچ
چو در چمن روی از خنده لب مبند آنجا | | که تا دگر نکند غنچه زهر خند آنجا |
رخ تو دیدم و گفتی سپند سوز مرا | | چو جان بجاست چه سوزد کسی سپند آنجا |
کسان بکوی تو پندم دهند و در جایی | | که دیده روی تو بیند چه جای پند آنجا |
به خانهی تو همه روز بامداد بود | | که آفتاب نیارد شدن بلند آنجا |
بشانه شست تو میبافت زلف چون زنجیر | | مگیر سخت که دیوانه یی است چند آنجا |
کجا روم که ز کوی تو هر کجا که روم | | رسد زجعد کمندت خم کمند آنجا |
ز زلفش آمد یای باد حال دلها چیست؟ | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
چه اقبالست این یارب که دولت دادهای ما را
چه اقبالست این یارب که دولت دادهای ما را | | که در کوی فراموشان گذرشد یار زیبا را |
بحمدالله که بیداری شبهایم نشد ضایع | | بدیدم خفته در آغوش خود آن سرو بالا را |
تماشا میکنم این قد قیامت میکند یا رب | | که خواهم تا قیامت یاد کردن این تماشا را |
دیوانه میکنی دل و جان خراب را
دیوانه میکنی دل و جان خراب را | | مشکن به ناز سلسلهی مشک ناب را |
آفت جمال شاهد و ساقیست بیهده | | بد نام کردهاند به مستی ش*ر..اب را |
خونابه میچکاندم از گریه سوز دل | | خوش گریهیی است بر سرآتش کباب را |
خسرو ز سوز گریه نیارد نگاهداشت | | آری سفال گرم به جوش آرد آب را |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
دلم در عاشقی آواره شد آواره تر بادا | | تنم از بیدلی بیچاره شد بیچاره تر بادا |
به تاراج عزیزان زلف تو عیاریی دارد | | به خونریز غریبان چشم تو عیاره تر بادا |
رخت تازه است و بهر مردن خود تازه تر خواهم | | دلت خارهست و بهر کشتن من خاره تر بادا |
گرای زاهد دعای خیر میگویی مرا این گو | | که آن آوارهی از کوی بتان آواره تر بادا |
همه گویند کز خونخواریش خلقی بجان آمد | | من این گویم که بهرجان من خون خواره تر بادا |
دل من پاره گشت از غم نه زان گونه که به گردد | | و گر جانان بدین شادست یا رب... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
رفت آنکه چشم راحت خوش میغنود ما را | | عشق آمد و برآورد از سینه دود ما را |
تاراج خوبرویی در ملک جان در آمد | | آن دل که بود وقتی گویی نبود ما را |
□
رخ بنما برمراد ارنه به خون منی | | آب به سیری مده تشنهی دیرینه را |
□
رسید باد صبا تازه کرد جان مرا | | نهفته دار بمن بوی دلستان مرا |
سیم خیال تو بس با قمر چکار مرا؟ | | من و چون کوه شبی با سحر چکار مرا؟ |
نبینم آن لب خندان ز بیم جان یکسره | | ز دور سنگ خورم با گهر چه کار مرا؟ |
اگر قضاست که میرم به عشق تو آری | | بکارهای قضا و قدر چکار مرا ؟ |
به طاعتم طلبند و به عشرتم خوانند | | من و غم تو به کار دگر چکار مرا؟ |
گر چه بربود عقل و دین مرا | | بد مگویید نازنین مرا |
گوشش از بار درد گران گشتست | | نشنود نالهی حزین مرا |
آخر ای باغبان یکی بنمای | | به من آن سرو راستین مرا |
دست در گل همی زنم لیکن | | خار میگیرد آستین مرا |
سری دارم که سامان نیست او را | | به دل دردی که درمان نیست او را |
به راه انتظارم هست چشمی | | که خوابی هم پریشان نیست او را |
به عشق از گریه هم ماندم چه جویم | | باران از کشتی که یاران نیست او را |
فرامش کرد عمرم روز را ز اینک | | شبی دارم که پایان نیست او را |
خط نو خیز و لب ساده از آنست | | خوش آن مضمون که عنوان نیست او را |
ز خسرو رخ مپیچ ار گشت ناچیز | | خیالی هست گرجان نیست او را |
گذشت آرزو از حد بپای بوس تو ما را | | سلام مردم چشم که گوید آن کف پا را |
تو میروی و زهر سو کرشمه میچکد از تو | | که داد این روش و شکل سر و سبز قبا را |
برون خبر لم دمی تا برآورند شهادت | | چو بنگرند خلایق کمال صنع خدا را |
چو در جفات بمیرم بخوانی آنچه نوشتم | | بر آستان تو از خون دیده حرف وفا را |
فلک که میبرد از تیغ بند بند عزیزان | | گمان مبر که رساند بهم دویار جدا را |
در آن مبین تو که شور است آب دیده عاشق | | که پرورش جز از ین آب نیست مهر گیا را |
صبا نسیم تو... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
من به هوس همی خورم ناوک سینه دوز را | | تا نکنی ملامتی غمزهی کینه توز را |
دین هزار پارسا در سر گیسوی تو شد | | چند به ناکسان دهی سلسلهی رموز را |
قصه عشق خود رود پیش فسردگان ولی | | سنگ تراش کی خرد گوهر شب فروز را |
ساقی نیم م**س.ت من جام لبالب آر تا | | نقل معاشران کنم این دل خام سوز را |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.