You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
29,490
-
کاربران تگ شده
هیچ
نه چو شیرین لبت شکر باشد | | نه چو روشن رخت قمر باشد |
با سخنهای تلخ چون زهرت | | عیش من خوشتر از شکر باشد |
تو به زر مایلی و نیست عجب | | میل خوبان همه به زر باشد |
کار عاشق به سیم گردد راست | | عشق بیسیم دردسر باشد |
دایم از نیستی عشق توام | | هر دو لب خشک و دیده تر باشد |
در فراق تو عاشقان ترا | | همه شبهای بیسحر باشد |
عشق و افلاس در مسلمانی | | صد ره از کافری بتر باشد |
ترا کز نیکوان یاری نباشد | | مرا نزد تو مقداری نباشد |
نباشد دولت وصلت کسی را | | وگر باشد مرا باری نباشد |
ترا گر کار من دامن نگیرد | | ز بخت من عجب کاری نباشد |
گلی نشکفت باری این زمانم | | اگر در زیر این خاری نباشد |
مرا کاندر کیایی خود دلی نیست | | ترا بر دل از آن باری نباشد |
به بازاری که جان را نرخ خاکست | | دلی را روز بازاری نباشد |
دل ایمن دار و بردار انوری را | | کزو بهتر وفاداری نباشد |
گر از پیوند او فخریت نبود | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
مرا گر چون تو دلداری نباشد | | هزاران درد دل باری نباشد |
چو تو یا کم ز تو یاری توان جست | | چه باشد گر ستمکاری نباشد |
مرا گویی که در بستان این راه | | گلی بیزحمت خاری نباشد |
بود با گرد ران گردن ولیکن | | به هرجو سنگ خرواری نباشد |
اگرچه پیش یاران گویم از شرم | | کزو خوش خویتر یاری نباشد |
تو خود دانی که از تو بوالعجبتر | | ستمکاری دلآزاری نباشد |
چگونه دست یابد بر تو آنکس | | کش اندر کیسه دیناری نباشد |
چو اندر هیچ کاری پاسخ... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
بیعشق توام به سر نخواهد شد | | با خوی تو خوی در نخواهد شد |
آوخ که بجز خبر نماند از من | | وز حال منت خبر نخواهد شد |
گفتم که به صبر به شود کارم | | خود مینشود مگر نخواهد شد |
گیرم که ز بد بتر شود گو شو | | دانم ز بتر بتر نخواهد شد |
ور عمر به کام من نشد کاری | | دیرم نشدست اگر نخواهد شد |
با عشق درآمدم به دلتنگی | | کاخر دل او دگر نخواهد شد |
هجرانت به طعنه گفت جان میکن | | وز دور همی نگر نخواهد شد |
جز وصل توام نمیشود در سر | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
حسن تو بر ماه لشکر میکشد | | عشق تو بر عقل خنجر میکشد |
خدمتش بر دست میگیرد فلک | | هر کرا دست غمت برمیکشد |
دست عشقت هرکرا دامن گرفت | | دامن از هر دو جهان درمیکشد |
از بر تو گر غمیم آرد رسول | | جان به صد شادیش در بر میکشد |
از همه بیش و کمی در مهر و حسن | | دل به هر معیار کت برمیکشد |
آنکه میگوید که از زلفت به تنگ | | باد شب تا روز عنبر میکشد |
من که باری سر به رشوت میدهم | | زلف تو با این همه سر میکشد |
انوری بر پایهی تو... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
بدرود شب دوش که چون ماه برآمد | | ناخوانده نگارم ز در حجره درآمد |
زیر و زبر از غایت مستی و چو بنشست | | مجلس همه از ولوله زیر و زبر آمد |
نقلم همه شد شکر و بادام که آن بت | | با چشم چو بادام و لب چون شکر آمد |
زان قد چو شاخ سمن و روی چو گلبرگ | | صد شاخ نشاطم چو درآمد به بر آمد |
از خجلت رویش به دهان تیره فروشد | | هر ماه که دوش از افق جام برآمد |
بودیم به هم درشده با قامت موزون | | وان قامت موزون ز قیامت بتر آمد |
ما بیسر و سامان ز خرابی و زمانه | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
زلفت چو به دلبری درآمد | | بس کس که ز جان و دل برآمد |
هم رایت خوشدلی نگون شد | | هم دولت بیغمی سر آمد |
دل گم نشود در آنچنان زلف | | کز فتنه جهان به هم برآمد |
کاندیشه به حلقهایش درشد | | کم گشت و چو حلقه بر در آمد |
چشم سیه سپید کارت | | در کار چنان سیهگر آمد |
کز کبر به دست التفاتش | | پهلوی زمانه لاغر آمد |
چنان حذر من از غم تو | | آوخ که غم تو بهتر آمد |
در موکب ترکتاز غمزهت | | بشکست در دل و درآمد |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
مرا تاثیر عشقت بر دل آمد | | همه دعوی عقلم باطل آمد |
دلم بردی به جانم قصد کردی | | مرا این واقعه بس مشکل آمد |
ز دل نالم ز روی تو چه نالم | | برویم هرچه آید زین دل آمد |
حساب وصل با عشقت بکردم | | مرا صد ساله محنت فاضل آمد |
مرا زلفت عمل فرمود در عشق | | همه درد دلم زو حاصل آمد |
همه روی زمین یاری گزیدم | | ولیکن در وفا سنگیندل آمد |
با روی دلفروزت سامان بنمیماند | | با زلف جهانسوزت ایمان بنمیماند |
در ناحیت دلها با عشق تو شد والی | | جز شحنهی عشقت را فرمان بنمیماند |
زین دست عمل کاکنون آورد غم عشقت | | آن کیست که در عشقت حیران بنمیماند |
در حقهی جان بردم غم تا بنداند کس | | هرچند همی کوشم پنهان بنمیماند |
جانا دلم از غمت به جان آمد | | جانم ز تو بر سر جهان آمد |
از دولت این جهان دلی بودم | | آن نیز به دولتت گران آمد |
آری همه دولتی گران آید | | چون پای غم تو در میان آمد |
در راه تو کارها بنامیزد | | چونان که بخواستم چنان آمد |
در حجرهی دل خیال تو بنشست | | چون عشق تو در میان جان آمد |
جان بر در دل به درد میگوید | | دستوری هست در توان آمد |
از دست زمانه داستان گشتم | | چون پای دلم در آستان آمد |
گفتم که تو از زمانه به باشی | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.