You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
29,278
-
کاربران تگ شده
هیچ
شب و روز مونس من غم آن نگار بادا | | سر من بر آستان سر کوی یار بادا |
دلش ارچه با دل من به وفا یکی نگردد | | به رخش تعلق من، نه یکی، هزار بادا |
چو رضای او در آنست که دردمند باشم | | غم و درد او نصیب من دردخوار بادا |
ز ملامت رقیبان نکند گذار بر من | | که بت من از رقیبان به منش گذار بادا |
سخن کنار پر خون که مراست هم بگویم | | به میان لاغر او، که درین کنار بادا |
چو باختیار کردم دل و جان فدای آن رخ | | گر ازو کنم جدایی نه باختیار بادا |
به من، ای صبا، نسیمی ز بهار دولت... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
پیر ریاضت ما عشق تو بود، یارا | | گر تو شکیب داری، طاقت نماند ما را |
پنهان اگر چه داری چون من هزار مونس | | من جز تو کس ندارم پنهان و آشکارا |
روزی حکایت ما ناگه به گفتن آید | | پوشیده چند داریم این درد بیدوا را؟ |
تا کی خلی درین دل پیوسته خار هجران؟ | | مردم ز جورت، آخر مردم، نه سنگ خارا |
آخر مرا ببینی در پای خویش مرده | | کاول ندیده بودم پایان این بلا را |
باد صبا ندارد پیش تو راه، ورنه | | با نالهای خونین بفرستمی صبا را |
چون اوحدی بنالد، گویی که: صبر میکن | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
چگونه دل نسپارم به صورت تو، نگارا؟ | | که در جمال تو دیدم کمال صنع خدا را |
چه بر خورند ز بالای نازک تو؟ ندانم | | جماعتی که تحمل نمیکنند بلا را |
نه رسم ماست بریدن ز دوستان قدیمی | | دین دیار ندانم که رسم چیست شما را |
مرا که روی تو بینم به جاه و مال چه حاجت؟ | | کسی که روی تو بیند به از خزینهی دارا |
شبی به روز بگیرم کمند زلفت و گویم: | | بیار بوسه، که امروز نیست روز مدارا |
جراحت دل عاشق دواپذیر نباشد | | چو درد دوست بیامد چه میکنیم دوا را؟ |
صبور باش درین غصه،... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
درد سری میدهیم باد صبا را | | تا برساند به دوست قصهی ما را |
برسر کویش گذر کند به تانی | | با لب لعلش سخن کند به مدارا |
پیرهن ما قبا کند به نسیمش | | برکند از ما دگر به مژده قبا را |
مرهم این ریش کرد نیست، که عمری | | سینه سپر بودهایم زخم بلا را |
دنیی و دین کردهایم در سر کارش | | گردن و سر مینهیم تیغ و قفا را |
ای بت نامهربان، بیا و بیاموز | | از سخن من حدیث مهر و وفا را |
پای چنین سرزنشتها چو نداری | | دست مزن عاشقان بی سرو پارا |
| | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
مبارک روز بود امروز، یارا | | که دیدار تو روزی گشت ما را |
من آن دوزخ دلم، یارب، که دیدم | | به چشم خود بهشت آشکارا |
نه مهرست این، که داغ دولتست این | | که بر دل بر ز دست این بینوا را |
ز یک نا گه چه گنج دولتست این؟ | | که در دست اوفتاد این بینوا را |
درین حالت که من روی تو دیدم | | عنایتهاست با حالم خدا را |
هم آه آتشینم کارگر بود | | که شد نرم آن دل چون سنگ خارا |
مرا تشریف یک پرسیدنت به | | ز تخت کیقباد و تاج دارا |
بکش زود اوحدی... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
در چرخ کن چو عیسی زین جا رخ طلب را | | و آنجا درست گردان پیوند ابن و اب را |
گویا شود پیاپی با دل مسیح جانت | | چون مریم ار ببندی روزی دو کام و لب را |
با چشم تو چو گردی رطلاللسان به یادش | | از چوب خشک برخود ریزان کنی رطب را |
خواهی که جاودانت باشد تصرف اینجا | | از خویشتن جدا دار این شهوت و غضب را |
داری دلی چو کعبه و ز جهل و از ضلالت | | در کعبه میگذاری بوجهل و بولهب را |
ای تن، چو دل به خوبان دادی و من نگفتم | | بر ماهتاب خواهی افکند این قصب را |
دل رای حقه بازی زد... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
بر قتل چون منی چه گماری رقیب را؟ | | ای در جهان غریب، مسوز این غریب را |
دورم همی کنند ادیبان ز پیش تو | | ای حورزاده، عشق بیاموز ادیب را |
روی تو گر ز دور ببیند خطیب شهر | | دیگر حضور قلب نباشد خطیب را |
ترسا گر آن دو زلف چو زنار بنگرد | | در حال همچو عود بسوزد صلیب را |
ما دوست را به دنیی و عقبی نمیدهیم | | زنهار! کس چگونه فروشد حبیب را |
از من مدار چشم خموشی، که وقت گل | | مشکل کسی خموش کند عندلیب را |
همرنگ اوحدی شود اندر جهان به عشق | | هر کس که او... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
چون ندیدم خبری زین دل رنجور ترا | | در سپردم به خدا، ای ز خدا دور، ترا |
شاد نابوده ز وصل تو من و نابوده | | توجفا کرده و من داشته معذور ترا |
صورت پاک ترا از نظر پاک مپوش | | که به جز دیدهی پاکان ندهد نور ترا |
گر ز دیدار تو آگاه شوند اهل بهشت | | سر مویی نفروشند به صد حور ترا |
ای که رنجی نکشیدی و ندیدی ستمی | | چه غم از حال ستمدیدهی رنجور ترا؟ |
تو که چون من ننشستی به غمی روز دراز | | سخت کوتاه نماید شب دیجور ترا |
اوحدی را ز نظر دور مدار، ای دل و جان | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
من چه گویم جفا و جنگ ترا؟ | | جرم رهوار و عذر لنگ ترا؟ |
ز دل و جان نشانه ساختهام | | ناوک چشم شوخ شنگ ترا |
ای نوازش کم و بهانه فراخ | | لب لعل و دهان تنگ ترا |
صلح را خود ببین که ما چه کنیم؟ | | که به جان میخریم جنگ ترا |
دل بدزدی و زود بگریزی | | ما بدانستهایم ننگ ترا |
رنگ خوبان ز لوح فکر بشست | | اوحدی، تا بدید رنگ ترا |
دلبرا، در دل سخت تو وفا نیست چرا؟ | | کافران را دل نرمست و ترا نیست چرا؟ |
بر درت سگ وطنی دارد و ما را نه، که چه؟ | | به سگانت نظری هست و بمانیست چرا؟ |
هر که قتلی بکند کشته بهایی بدهد | | تو مرا کشتی و امید بها نیست چرا؟ |
خون من ریزی و چشم تو روا میدارد | | بوسهای خواهم و گویی که: روانیست، چرا؟ |
شهریان را به غریبان نظری باشد و من | | دیدم این قاعده در شهر شما نیست، چرا؟ |
من و زلف تو قرینیم به سرگردانی | | من ز تو دورم و او از تو جدا نیست چرا؟ |
دیگران را همه نزدیک... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.