You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
29,280
-
کاربران تگ شده
هیچ
باز کی بینم رخ آن ماه مهر افروز را؟ | | گل رخ سیمین بر دل دزد عاشق سوز را؟ |
دولت پیروز اگر بنشاندش بار دگر | | در بر من، شکر گویم دولت پیروز را |
گر رسیدم از لبش روزی به کام دل، رواست | | زانکه شبها از خدا میخواستم این روز را |
همچو فرهاد از غمش روزی به صحراها روم | | تا ببینند این جوانان عشق پیرآموز را |
روز وصل از غمزهی او جان سر گردان من | | چون تحمل کرد چندان ناوک دلدوز را؟ |
با وصال او دلم را نیست پروای بهشت | | در چنان عیدی کسی یاد آورد نوروز را؟ |
دوش میآمد... | | |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
مطرب، چو بر سماع تو کردیم گوش را | | راهی بزن، که ره بزند عقل و هوش را |
ابریشمی بساز و ازین حلقه پنبه کن | | نقل حضور صوفی پشمینه پوش را |
جامی بیار، ساقی، از آن بادهای خام | | وز عکس او بسوز من نیم جوش را |
بر لوح دل نقوش پریشان کشیدهایم | | جامی بده، که محو کنیم این نقوش را |
ما را به می بشوی، چنان کز صفای ما | | غیرت بود مشایخ طاعت فروش را |
بر ما ملامت دگران از کدورتست | | صافی ملامتی نکند در نوش را |
با مدعی بگوی که: ما را مگوی وعظ | | کاگندهایم... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
پیشآر، ساقی، آن می چون زنگ را | | تا ما براندازیم نام و ننگ را |
امشب زرنگ می برافروز آتشی | | تا رنگ پوش ما بسوزد رنگ را |
بیروی او چون عود میسوزد تنم | | مطرب، تو نیز آخر بساز آن چنگ را |
با فقیه از عقل میگوید سخن | | عقلی نبودست این فقیه دنگ را |
بیاو نباشد دور اگر گریان شوم | | دوری بگریاند کلوخ و سنگ را |
ای همرهان، پیش دهان تنگ او | | یاد آورید این عاشق دلتنگ را |
وی ساربان، طاقت نداری پای ما | | سرباز کش یک لحظه پیش آهنگ را |
| | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
اگر یک سو کنی زان رخ سر زلف چو سنبل را | | ز روی لاله رنگ خود خجالتها دهی گل را |
مرا پیش لب لعل تو سربازیست در خاطر | | اگر چه پیش روی تو سربازیست کاکل را |
رخ و زلف تو بس باشد ز بهر حجت و برهان | | اگر دعوی کند وقتی کسی دور تسلسل را |
تجمل روی خوبان را بیاراید ولیکن تو | | رخی داری که از خوبی بیاراید تجمل را |
نباید گوش مالیدن مرا در عشق و نالیدن | | اگر گل زین صفت باشد غرامت نیست بلبل را |
قرنفل در دهان داری، که هنگام سخن گفتن | | به صحرا میبرد ز آن لب صبابوی قرنفل را |
| | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ای زیر زلف عنبرین پوشیده مشکین خال را | | فرخنده باشد دم بدم روی تو دیدن فال را |
باری گر از درد تو من زاری کنم، عذرم بنه | | چون بار مستولی شود مسکین کند حمال را |
روزی همی باید مرا، مانند ماهی، تا درآن | | پیش تو تقریری دهم شرح شب چون سال را |
شاگرد عشقم، گر سخن گویم درین معنی سزد | | چون عشق استادی کند، در گفتن آرد لال را |
در بازجست سر ما چندین مکوش، ای مدعی | | گر حالتی داری چون من، تا با تو گویم حال را |
گر صرف مالی میکنی در پای او منت منه | | جایی که باشد جان فدا، قدری ندارد مال... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
گر وصل آن نگار میسر شود مرا | | از عمر باک نیست، که در سر شود مرا |
تسخیر روی او به دعا میکند دلم | | تا آفتاب و ماه مسخر شود مرا |
روزی که کاسهی سرم از خاک پر کنند | | از بوی او دماغ معطر شود مرا |
آن نور هر دودیده اگر میدهد رضا | | بگذار تا دودیده به خون تر شود مرا |
هر ساعتم چنان کند از غصه پایمال | | کز دست او فعان به فلک بر شود مرا |
مشکل شکفته گرددم از وصل او گلی | | لیکن چه خارها که به دل در شود مرا! |
این درد سینه سوز، که در جان اوحدیست | | از... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
به خرابات گرو شد سر و دستار مرا | | طلبم کن ز خرابات و به دست آر مرا |
بفغانند مغان از من و از زاری من | | شاید از پیر مغان هم ندهد بار مرا |
ساخت اندر دل ما یار خراباتی جای | | ز خرابات به جایی مبر، ای یار، مرا |
اندر آمد شب و تا صومعه، زین جا که منم | | راه دورست، درین میکده بگذار مرا |
مستم از عشق و خراب از می و بیهوش از دوست | | دستگیری کن و امروز نگه دار مرا |
رندیی کان سبب کم زنی من باشد | | به ز زهدی که شود موجب پندار مرا |
جای من دور کن از حلقهی این مدعیان | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
چون نیست یار در غم او هیچ کس مرا | | ای دل، تو دست گیر و به فریاد رس مرا |
سیر آمدم ز عیش، که بیدوست میکنم | | بی او چه باشد؟ ازین عیش بس مرا |
از روزگار غایت مطلوب من کسیست | | و آنگه کسی، که نیست جزو هیچ کس مرا |
ای ساربان شبی که کنی عزم کوی او | | آگاه کن، یکی به صدای جرس مرا |
یک بوسه دارم از لب شیرین او هوس | | وز دل برون نمیرود این هوس مرا |
از عمر خود من آن نفسی شادمان شوم | | کز تن به یاد دوست برآید نفس مرا |
باریک آن چنان شدم از غم، که گر شبی | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
حاشا! که جز هوای تو باشد هوس مرا | | یا پیش دل گذار کند جز تو کس مرا |
در سینه بشکنم نفس خویش را به غم | | گر بیغمت ز سینه بر آید نفس مرا |
فریاد من ز درد دل و درد دل ز تست | | دردم ببین وهم تو به فریاد رس مرا |
گیرم نمیدهی به چومن طوطیی شکر | | از پیش قند خویش مران چون مگس مرا |
زین سان که هست میل دل من به جانبت | | لیلی تو میل جانب من کن، که بس مرا |
گفتم که: باز پس روم از پیش این بلا | | بگرفت سیل عشق تو از پیش و پس مرا |
ای اوحدی، هوای رخ او مکن دلیر | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
دود از دلم برآمد، دادی بده دلم را | | در بر رخم چه بندی؟ بگشای مشکلم را |
پایم به گل فروشد، تا چند سر کشیدن؟ | | دستی بزن برآور این پای در گلم را |
دستم چو شد حمایل در گردن خیالت | | پنهان کن از رقیبان دست حمایلم را |
بردند پیش قاضی از قتل من حکایت | | او نیز داد رخصت، چون دید قاتلم را |
جز مهر خود نبینی در استخوان و مغزم | | گر زانکه بر گشایی یک یک مفاصلم را |
وقتی که مرده باشم، گر مهر مینمایی | | بر آستان خود نه تابوت و محملم را |
تا نقش مهر خویشم بر لوح دل نوشتی | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.