You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
شعرکده ** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,248
-
بازدیدها
29,715
-
کاربران تگ شده
هیچ
لله الحمد قبل کل کلام | | به صفات الجلال و الاکرام |
هر چه مفهوم عقل و ادراک است | | ساحت قدس او از آن پاک است |
به هوا و هوس در او نرسی | | تا ز لا نگذری به هو نرسی |
ای همه قدسیان قدوسی | | گرد کوی تو در زمین بوسی! |
پرتو روی توست از همه سو | | همه را رو به توست از همه رو |
قطع این ره به راهپیمایی | | کی توان گر تو راه ننمایی ؟ |
بنما ره! که طالب راهیم | | ره به سوی تو از تو میخواهیم |
احدی، لیک مرجع اعداد | | واحدی،... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
بر تو این نامهی پریشانی؟ | | چون تو حرفا به حرف میدانی |
چون کند دست قهرمان اجل | | طی این نامهی خطا و خلل، |
ز آب عفوش ورق بشوی نخست! | | پس به کلک کرم که در کف توست، |
بهر آزادیام برات نویس! | | وز خطاها خط نجات نویس! |
جامی از گفت و گو ببند زبان! | | هیچ سودی ندیده، چند زیان؟ |
پای کش در گلیم گوشهی خویش! | | دست بگشا به کسب توشهی خویش! |
روی دل در بقای سرمد باش! | | نقد جان زیر پای احمد پاش! |
فیض امالکتاب پروردش | | لقب امی خدای از آن کردش |
لوح تعلیم ناگرفته به بر | | همه ز اسرار لوح داده خبر |
قلم و لوح بودش اندر مشت | | ز آن نفر سودش از قلم انگشت |
از گنه شست دفتر همه پاک | | ورقی گر سیه نکرد چه باک؟ |
بر خط اوست انس و جان را سر | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
ای کشیده به کلک وهم و خیال | | حرف زاید به لوح دل همه سال! |
گشته در کارگاه بوقلمون | | تختهی نقشهای گوناگون! |
چند باشد ز نقشهای تباه | | لوح تو تیره، تختهی تو سیاه؟ |
حرفخوان صحیفهی خود باش! | | هر چه زائد، بشوی یا بتراش! |
دلت آیینهی خداینماست | | روی آیینهی تو تیره چراست؟ |
صیقلیوار صیقلی میزن! | | باشد آیینهات شود روشن |
هر چه فانی، از او زدوده شود | | وآنچه باقی، در او نموده شود |
صیقل آن اگر نهای آگاه | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
سر مقصود را مراقبه کن! | | نقد اوقات را محاسبه کن! |
باش در هر نظر ز اهل شعور! | | که به غفلت گذشته یا به حضور! |
هر چه جز حق ز لوح دل بتراش! | | بگذر از خلق و، جمله حق را باش! |
رخت همت به خطهی جان کش | | بر رخ غیر، خط نسیان کش! |
در همه شغل باش واقف دل! | | تا نگردی ز شغل دل غافل! |
دل تو بیضهایست ناسوتی | | حامل شاهباز لاهوتی |
گر ازو تربیت نگیری باز | | آید آن شاهباز در پرواز |
ور تو در تربیت کنی تقصیر | | گردد از... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
سر مقصود را مراقبه کن! | | نقد اوقات را محاسبه کن! |
باش در هر نظر ز اهل شعور! | | که به غفلت گذشته یا به حضور! |
هر چه جز حق ز لوح دل بتراش! | | بگذر از خلق و، جمله حق را باش! |
رخت همت به خطهی جان کش | | بر رخ غیر، خط نسیان کش! |
در همه شغل باش واقف دل! | | تا نگردی ز شغل دل غافل! |
دل تو بیضهایست ناسوتی | | حامل شاهباز لاهوتی |
گر ازو تربیت نگیری باز | | آید آن شاهباز در پرواز |
ور تو در تربیت کنی تقصیر | | گردد از... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آن بود اختیار در هر کار | | که بود فاعل اندر آن مختار |
معنی اختیار فاعل چیست؟ | | آنکه فاعل چو فعل را نگریست، |
ایزد اندر دلش به فضل و رشاد | | درک خیریت وجود نهاد |
یعنی آناش به دیده خیر نمود، | | کید آن علم از عدم به وجود |
منبعث شد از آن ارادت و خواست | | کرد ایجاد فعل، بی کم و کاست |
درک خیریت، اختیار بود | | و آن به تعلیم کردگار بود |
هر چه این علم و خواست، شد سبباش | | اختیاری نهد خرد لقباش |
وآنچه باشد بدون این اسباب | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
شیوهی واعظ آن بود که نخست | | فعل خود را کند به قول، درست |
چون شود کار او موافق گفت | | گرد دهد پند غیر، نیست شگفت |
زشت باشد که عیب خودپوشی | | واندر افشای دیگران کوشی |
شب عمرت به وقت صبح رسید | | صبح شیب از شب شباب دمید |
چرخ گردان جز این نمیداند | | کسیا بر سر تو گرداند |
به طبیبان میار روی و، مجوی! | | دارویی کان سیاه سازد موی |
هست عیبی به هر سر مو، شیب | | اینت یک پیری و هزاران عیب! |
میکنی از بیاض شعر اعراض | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها | | که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها |
به بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگشاید | | ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها |
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم | | جرس فریاد میدارد که بربندید محملها |
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید | | که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها |
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل | | کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها |
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر | | نهان کی ماند آن رازی کز او سازند... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
صلاح کار کجا و من خراب کجا | | ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا |
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس | | کجاست دیر مغان و ش*ر..اب ناب کجا |
چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را | | سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا |
ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد | | چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا |
چو کحل بینش ما خاک آستان شماست | | کجا رویم بفرما از این جناب کجا |
مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است | | کجا همیروی ای دل بدین شتاب کجا |
بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال | | خود آن کرشمه... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.