You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
** غمکده **
-
نویسنده موضوع
.ARMIN
-
تاریخ شروع
-
پاسخها
3,250
-
بازدیدها
52,790
-
کاربران تگ شده
هیچ
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
| بس سفالین لب و خاکین رخ و سنگین جانم | | آتشین آب و گلین رطل کند درمانم |
| دست بوسم که گلین رطل دهد یار مرا | | گر دهد جام زرم دست بر او افشانم |
| منم از گل به گلین رطل خورم گلگون می | | کو برم جام زر ایمه که نه نرگسدانم |
| رطل دریا صفت آرید که جام زردشت | | گوش ماهی است بر او آتش دل ننشانم |
| دوستانم همه انصاف دهند از پی من | | که چه انصاف ده و جورکش دورانم |
| گوش ماهی است نه خورد من و نه هم جام است | | به گلین رطل دل از بند خرد برهانم |
| من که دریاکش و سرمست چو دریا باشم | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
| چنان دید گوینده یک شب به خواب | | که یک جام می داشتی چون گلاب |
| دقیقی ز جائی پدید آمدی | | بر آن جام می داستانها زدی |
| به فردوسی آواز دادی که می | | مخور جز بر آیین کاووس کی |
| که شاهی ز گیتی گزیدی که بخت | | بدو نازد و لشکر و تاج و تخت |
| شهنشاه محمود گیرنده شهر | | ز شادی به هر کس رسانیده بهر |
| از امروز تا سال هشتاد و پنج | | بکاهدش رنج و نکاهدش گنج |
| ازین پس به چین اندر آرد سپاه | | همه مهتران برگشایند راه |
| نبایدش گفتن کسی را درشت | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
| چو گشتاسپ را داد لهراسپ تخت | | فرود آمد از تخت و بربست رخت |
| به بلخ گزین شد بر آن نوبهار | | که یزدان پرستان بدان روزگار |
| مر آن جای را داشتندی چنان | | که مر مکه را تا زیان این زمان |
| بدان خانه شد شاه یزدان پرست | | فرودآمد از جایگاه نشست |
| ببست آن در آفرین خانه را | | نماند اندرو خویش و بیگانه را |
| بپوشید جامهی پرستش پلاس | | خرد را چنان کرد باید سپاس |
| بیفگند یاره فرو هشت موی | | سوی روشن دادگر کرد روی |
| همی بود سی سال پیشش به پای | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
| چو اندر گذشت آن شب و بود روز | | بتابید خورشید گیهان فروز |
| به زین برنشستند هر دو سپاه | | همی دید زان کوه گشتاسپ شاه |
| چو از کوه دید آن شه بافرین | | کجا برنشستند گردان به زین |
| سیه رنگ بهزاد را پیش خواست | | تو گفتی که بیستون است راست |
| برو برفگندند بر گستوان | | برو برنشست آن شه خسروان |
| چو هر دو برابر فرود آمدند | | ابر پیل بر نای رویین زدند |
| یکی رزمگاهی بیاراستند | | یلان همنبردان همی خواستند |
| بکردند یک تیرباران نخست | | بسان تگرگ... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
| بیامد سر سروران سپاه | | پس تهم جاماسپ دستور شاه |
| نبرده سواری گرامیش نام | | بمانندهی پور دستان سام |
| یکی چرمهیی برنشسته سمند | | یکی گامزن بارهی بیگزند |
| چماننده چرمهی نوندهی جوان | | یکی کوه پارست گویی روان |
| به پیش صف چینیان ایستاد | | خداوند بهزاد را کرد یاد |
| کدام است گفت از شما شیر دل | | که آید سوی نیزهی جان گسل |
| کجا باشد آن جادوی خویشکام | | کجا خواست نام و هزارانش نام |
| برفت آن زمان پیش او نامخواست | | تو گفتی که همچون... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
| دو هفته برآمد برین کارزار | | که هزمان همی تیرهتر گشت کار |
| به پیش اندر آمد نبرده زریر | | سمندی بزرگ اندر آورده زیر |
| به لشکرگه دشمن اندر فتاد | | چو اندر گیا آتش و تیز باد |
| همی کشت زیشان همی خوابنید | | مر او را نه استاد هر کس بدید |
| چو ارجاسپ دانست کان پورشاه | | سپه را همی کرد خواهد تباه |
| بدان لشکر خویش آواز داد | | که چونین همی داد خواهید داد؟ |
| دو هفته برآمد برین بردرنگ | | نبینم همی روی فرجام جنگ |
| بکردند گردان گشتاسپ شاه | | |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
| پس آگاهی آمد به اسفندیار | | که کشته شد آن شاه نیزه گزار |
| پدرت از غم او بکاهد همی | | کنون کین او خواست خواهد همی |
| همی گوید آن کس کجا کین اوی | | بخواهد نهد پیش دشمنش روی |
| مر او را دهم دخترم را همای | | و کرد ایزدش را برین بر گوای |
| کی نامور دست بر دست زد | | بدین سان کند گفت هنگام بد |
| همه ساله زین روز ترسیدمی | | چو او را به رزم اندرون دیدمی |
| دریغا سوارا گوا مهترا | | که بختش جدا کرد تاج از سرا |
| که کشت آن سیه پیل نستوه را | | که... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
| چو اسفندیار آن گو تهمتن | | خداوند اورنگ با سهم و تن |
| از آن کوه بشنید بانگ پدر | | به زاری به پیش اندر افگند سر |
| خرامید و نیزه به چنگ اندرون | | ز پیش پدر سرفگنده نگون |
| یکی دیزهیی بر نشسته بلند | | به سان یکی دیو جسته ز بند |
| بدان لشکر دشمن اندر فتاد | | چنان چون درافتد به گلبرگ باد |
| همی کشت ازیشان و سر میبرید | | ز بیمش همی مرد هرکش بدید |
| چو بستور پور زریر سوار | | ز خیمه خرامید زی اسپدار |
| یکی اسپ آسودهی تیز رو | | جهنده یکی... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
| بدو داد پس شاه بهزاد را | | سیه جوشن و خود پولاد را |
| پس شاه کشته میان را ببست | | سیه رنگ بهزاد را بر نشست |
| خرامید تا رزمگاه سپاه | | نشسته بر آن خوب رنگ سیاه |
| به پیش صف دشمنان ایستاد | | همی برکشید از جگر سرد باد |
| منم گفت بستور پور زریر | | پذیره نیاید مرا نره شیر |
| کجا باشد آن ترک بد بیدرفش | | که بردست آن جمشیدی درفش |
| چو پاسخ ندادند آزاد را | | برانگیخت شبرنگ بهزاد را |
| بکشت از تگینان لشکر بسی | | پذیره نیامد مر او را کسی |
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
| چو باز آورید آن گرانمایه کین | | بر اسپ زریری برافگند زین |
| خرامید تازان به آوردگاه | | به سه بهره کرد آن کیانی سپاه |
| از آن سه یکی را به بستور داد | | پس آن سپهدار فرخ نژاد |
| دگر بهره را بر برادر سپرد | | بزرگان ایران و مردان گرد |
| سیم بهره را سوی خود باز داشت | | که چون ابر غرنده آواز داشت |
| چو بستور فرخنده و پاک تن | | دگر فرش آورد شمشیر زن |
| به هم ایستادند از پیش اوی | | که لشکر شکستن بدی کیش اوی |
| همیدون ببستند پیمان برین | | که گر... |
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.