فال شب یلدا

شاعر‌پارسی اشعار سعدی

  • نویسنده موضوع Wheat
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 285
  • بازدیدها 5,362
  • کاربران تگ شده هیچ

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,522
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • #221
با همه مهر و با منش کینست
چه کنم حظ بخت من اینست




شاید ای نفس تا دگر نکنی
پنجه با ساعدی که سیمینست




ننهد پای تا نبیند جای
هر که را چشم مصلحت بینست




مثل زیرکان و چنبر عشق
طفل نادان و مار رنگینست




دردمند فراق سر ننهد
مگر آن شب که گور بالینست




گریه گو بر هلاک من مکنید
که نه این نوبت نخستینست




لازمست احتمال چندین جور
که محبت هزار چندینست




گر هزارم جواب تلخ دهی
اعتقاد من آن که شیرینست




مرد اگر شیر در کمند آرد
چون کمندش گرفت مسکینست




سعدیا تن به نیستی درده
چاره با سخت بازوان اینست
 
امضا : hadi

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,522
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • #222
بخت جوان دارد آن که با تو قرینست
پیر نگردد که در بهشت برینست




دیگر از آن جانبم نماز نباشد
گر تو اشارت کنی که قبله چنینست




آینه‌ای پیش آفتاب نهادست
بر در آن خیمه یا شعاع جبینست




گر همه عالم ز لوح فکر بشویند
عشق نخواهد شدن که نقش نگینست




گوشه گرفتم ز خلق و فایده‌ای نیست
گوشه چشمت بلای گوشه نشینست




تا نه تصور کنی که بی تو صبوریم
گر نفسی می‌زنیم بازپسینست




حسن تو هر جا که طبل عشق فروکوفت
بانگ برآمد که غارت دل و دینست




سیم و زرم گو مباش و دنیی و اسباب
روی تو بینم که ملک روی زمینست




عاشق صادق به زخم دوست نمیرد
زهر مذابم بده که ماء معینست




سعدی از این پس که راه پیش تو دانست
گر ره دیگر رود ضلال مبینست
 
امضا : hadi

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,522
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • #223
گر کسی سرو شنیده‌ست که رفته‌ست این است
یا صنوبر که بناگوش و برش سیمین است




نه بلندیست به صورت که تو معلوم کنی
که بلند از نظر مردم کوته‌بین است




خواب در عهد تو در چشم من آید هیهات
عاشقی کار سری نیست که بر بالین است




همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت
وآنچه در خواب نشد چشم من و پروین است




خود گرفتم که نظر بر رخ خوبان کفر است
من از این بازنگردم که مرا این دین است




وقت آن است که مردم ره صحرا گیرند
خاصه اکنون که بهار آمد و فروردین است




چمن امروز بهشت است و تو در می‌بایی
تا خلایق همه گویند که حورالعین است




هر چه گفتیم در اوصاف کمالیت او
همچنان هیچ نگفتیم که صد چندین است




آنچه سرپنجهٔ سیمین تو با سعدی کرد
با کبوتر نکند پنجه که با شاهین است




من دگر شعر نخواهم که نویسم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : hadi

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,522
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • #224
با خردمندی و خوبی پارسا و نیکخوست
صورتی هرگز ندیدم کاین همه معنی در اوست




گر خیال یاری اندیشند باری چون تو یار
یا هوای دوستی ورزند باری چون تو دوست




خاک پایش بوسه خواهم داد آبم گو ببر
آبروی مهربانان پیش معشوق آب جوست




شاهدش دیدار و گفتن فتنه اش ابرو و چشم
نادرش بالا و رفتن دلپذیرش طبع و خوست




تا به خود بازآیم آن گه وصف دیدارش کنم
از که می‌پرسی در این میدان که سرگردان چو گوست




عیب پیراهن دریدن می‌کنندم دوستان
بی‌وفا یارم که پیراهن همی‌درم نه پوست




خاک سبزآرنگ و باد گلفشان و آب خوش
ابر مرواریدباران و هوای مشک بوست




تیرباران بر سر و صوفی گرفتار نظر
مدعی در گفت و گوی و عاشق اندر جست و جوست




هر که را کنج اختیار آمد تو دست از وی بدار
کان چنان شوریده سر پایش به گنجی در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : hadi

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,522
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • #225
بتا هلاک شود دوست در محبت دوست
که زندگانی او در هلاک بودن اوست




مرا جفا و وفای تو پیش یک سان است
که هر چه دوست پسندد به جای دوست نکوست




مرا و عشق تو گیتی به یک شکم زاده‌ست
دو روح در بدنی چون دو مغز در یک پوست




هر آنچه بر سر آزادگان رود زیباست
علی‌الخصوص که از دست یار زیباخوست




دلم ز دست به در برد سروبالایی
خلاف عادت آن سروها که بر لب جوست




به خواب دوش چنان دیدمی که زلفینش
گرفته بودم و دستم هنوز غالیه‌بوست




چو گوی در همه عالم به جان بگردیدم
ز دست عشقش و چوگان هنوز در پی گوست




جماعتی به همین آب چشم بیرونی
نظر کنند و ندانند کآتشم در توست




ز دوست هر که تو بینی مراد خود خواهد
مراد خاطر سعدی مراد خاطر اوست
 
امضا : hadi

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,522
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • #226
سرمست درآمد از درم دوست
لب خنده زنان چو غنچه در پوست




چون دیدمش آن رخ نگارین
در خود به غلط شدم که این اوست




رضوان در خلد باز کردند
کز عطر مشام روح خوش بوست




پیش قدمش به سر دویدم
در پای فتادمش که ای دوست




یک باره به ترک ما بگفتی
زنهار نگویی این نه نیکوست




بر من که دلم چو شمع یکتاست
پیراهن غم چو شمع ده توست




چشمش به کرشمه گفت با من
در نرگس م**س.ت من چه آهوست




گفتم همه نیکوییست لیکن
اینست که بی‌وفا و بدخوست




بشنو نفسی دعای سعدی
گر چه همه عالمت دعاگوست
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : hadi

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,522
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • #227
سفر دراز نباشد به پای طالب دوست
که زنده ابدست آدمی که کشته اوست




ش*ر..اب خورده معنی چو در سماع آید
چه جای جامه که بر خویشتن بدرد پوست




هر آن که با رخ منظور ما نظر دارد
به ترک خویش بگوید که خصم عربده جوست




حقیر تا نشماری تو آب چشم فقیر
که قطره قطره باران چو با هم آمد جوست




نمی‌رود که کمندش همی‌برد مشتاق
چه جای پند نصیحت کنان بیهده گوست




چو در میانه خاک اوفتاده‌ای بینی
از آن بپرس که چوگان از او مپرس که گوست




چرا و چون نرسد بندگان مخلص را
رواست گر همه بد می‌کنی بکن که نکوست




کدام سرو سهی راست با وجود تو قدر
کدام غالیه را پیش خاک پای تو بوست




بسی بگفت خداوند عقل و نشنیدم
که دل به غمزه خوبان مده که سنگ و سبوست




هزار دشمن اگر بر سرند سعدی را
به دوستی که نگوید به جز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : hadi

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,522
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • #228
کس به چشمم در نمی‌آید که گویم مثل اوست
خود به چشم عاشقان صورت نبندد مثل دوست




هر که با مستان نشیند ترک مستوری کند
آبروی نیکنامان در خرابات آب جوست




جز خداوندان معنی را نغلطاند سماع
اولت مغزی بباید تا برون آیی ز پوست




بنده‌ام گو تاج خواهی بر سرم نه یا تبر
هر چه پیش عاشقان آید ز معشوقان نکوست




عقل باری خسروی می‌کرد بر ملک وجود
باز چون فرهاد عاشق بر لب شیرین اوست




عنبرین چوگان زلفش را گر استقصا کنی
زیر هر مویی دلی بینی که سرگردان چو گوست




سعدیا چندان که خواهی گفت وصف روی یار
حسن گل بیش از قیاس بلبل بسیارگوست
 
امضا : hadi

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,522
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • #229
یار من آن که لطف خداوند یار اوست
بیداد و داد و رد و قبول اختیار اوست




دریای عشق را به حقیقت کنار نیست
ور هست پیش اهل حقیقت کنار اوست




در عهد لیلی این همه مجنون نبوده‌اند
وین فتنه برنخاست که در روزگار اوست




صاحبدلی نماند در این فصل نوبهار
الا که عاشق گل و مجروح خار اوست




دانی کدام خاک بر او رشک می‌برم
آن خاک نیکبخت که در رهگذار اوست




باور مکن که صورت او عقل من ببرد
عقل من آن ببرد که صورت نگار اوست




گر دیگران به منظر زیبا نظر کنند
ما را نظر به قدرت پروردگار اوست




اینم قبول بس که بمیرم بر آستان
تا نسبتم کنند که خدمتگزار اوست




بر جور و بی مرادی و درویشی و هلاک
آن را که صبر نیست محبت نه کار اوست




سعدی رضای دوست طلب کن نه حظ خویش
عبد آن کند که رای خداوندگار اوست
 
امضا : hadi

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,522
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • #230
خورشید زیر سایه زلف چو شام اوست
طوبی غلام قد صنوبرخرام اوست




آن قامتست نی به حقیقت قیامتست
زیرا که رستخیز من اندر قیام اوست




بر مرگ دل خوشست در این واقعه مرا
کآب حیات در لب یاقوت فام اوست




بوی بهار می‌دمدم یا نسیم صبح
باد بهشت می‌گذرد یا پیام اوست




دل عشوه می‌فروخت که من مرغ زیرکم
اینک فتاده در سر زلف چو دام اوست




بیچاره مانده‌ام همه روزی به دام او
و اینک فتاده‌ام به غریبی که کام اوست




هر لحظه در برم دل از اندیشه خون شود
تا خود غلام کیست که سعدی غلام اوست
 
امضا : hadi

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا